[1]
هيئتهایِ اجتماعِ بشری را که پا به مرحلهیِ مدنيّت گذاشتهاند، از جهتِ چگونگیِ آنها، به دو قسم میتوان تقسيم کرد: جنگجو و پيشهور. مدنيّتِ جنگجو بر مدنيّتِ پيشهور در زمان تقدّم دارد و تحوّل بهمرورِ دهور از جنگجويی به پيشهوری میشود. حالتِ جنگجويی در هيئتهایِ اجتماعی يا برایِ حفظ و دفاعِ هيئت است در مقابلِ دشمن و بيگانه، يا برایِ اين است که وسايلِ معاش و زندگانی را از جماعاتِ ديگر بربايند. در اين هيئتها، افراد يکسره تابعِ قدرتِ جماعتاند و اصالت ندارند، بلکه آلتاند و بايد اطاعت کنند. اکثرِ امورِ زندگانی را هيئتِ اجتماعی، يعنی دولت، تکفّل میکند و حتّی افراد را به صورتی که میخواهد درمیآورد. خدايی که میپرستند، برایِ او صفتِ جنگجويی تصوّر میکنند؛ اختيار و اقتدارِ مطلق با مردان است که اهلِ رزماند، و کارهایِ ضروریِ زندگانی را زنها بر عهده دارند؛ و چون غالباً جنگ و جدال در کار است و مردم بسيار کشته میشوند، برایِ جبرانِ اتلافِ نفوس، مردها زنِ متعدّد میگيرند؛ و زنها در قبالِ مردها، و مردها در قبالِ دولت، حکمِ بنده و غلام دارند.
پيش از اينها، اکثرِ دولتها جنگجو بوده، و بسياری هنوز هم هستند؛ و بيشتر علّتاش اين است که جنگ قدرتِ مرکز را افزون میکند و اغراض و منافعِ مردم را تابعِ اغراضِ دولت میسازد. اين است که تاريخ، سراسر جز حکايتِ کشتار و جنگ و جدال چيزی نيست. اگر در مدنيّتهایِ بدوی مردم آدمخوارند يا افراد را به غلامی میگيرند، در مدنيّتهایِ جديد ملل را میخورند و اقوام و قبايل را يکسره بنده و غلام میسازند، و تا وقتی که جنگ موقوف نشده، تمدّن جز يک رشته مصائب و بليّات چيزی نيست، و زندگانیِ آسوده و مدنيّتِ عالی وقتی صورت میگيرد که جنگ متروک و منسوخ شود؛ و اين موقوف است بر اين که هيئتِ اجتماعِ بشری از حالتِ جنگجويی به حالتِ پيشهوری درآيد، که حيثيّت و اعتبار و آبرومندی به اشتغال به پيشهها و کارهایِ مسالمتآميز باشد؛ افراد با يکديگر به آزادی و آسودگی مراوده کنند، و در منافعِ مشترک همکاری نمايند، و هر کس حدودِ خود را شناخته و حقوقِ ديگران را مرعی بدارد، و همه برایِ غاياتِ مشترک کار کنند؛ قدرت در دستِ جماعتِ اکثر باشد، ميهنپرستی را دوستیِ کشورِ خود بدانند نه دشمنیِ کشورهایِ ديگر؛ کارِ دولت، حفظِ امنيّت و عدالت باشد و بس؛ همکاریِ افراد اگر برایِ پيشرفتِ کارهایِ بزرگ کفايت نکند، شرکتها و جمعيّتها تشکيل شود؛ به جایِ اين که افراد را هيئتِ اجتماعيّه متحوّل کند، هيئتِ اجتماعيّه را افراد متحوّل کنند و به تکامل ببرند. چون سرمايهها بينالمللی شود، صلحِ بينالملل نيز ضروری میگردد؛ جنگِ خارجی که از ميان برود، خشونتِ داخلی هم کم میشود؛ مردها مزيّت و تسلّطِ تام نخواهند داشت؛ زنها هم حقِّ حيات پيدا خواهند کرد؛ اديانِ خرافاتی مبدّل به عقايدِ معقول میشود، که متوجّه به بهبود و شرافتيافتنِ زندگانی و منشِ آدميّت باشند. مردم به جایِ اينکه در هر مورد منتظر باشند که از غيب خبر برسد، در امور به تحقيق از علّت و معلول میپردازند. تاريخ، به جایِ اين که سرگذشتِ امرا و جنگجويان باشد، بيانِ رفتار و کردارِ مردم، و شرحِ اختراعاتِ جديد و افکارِ تازه خواهد بود. از عالمِ اجبار به عالمِ اختيار خواهيم رفت، و دانسته خواهد شد که مردم برایِ دولتها آفريده نشدهاند، بلکه دولتها برایِ مردم تشکيل میشود. وليکن، امروز از اين مرحله دوريم، و تا وقتی که دُوَلِ اروپا کشورهايی را که در تمدّن از آنها پستترند ميانِ خود تقسيم و تملّک میکنند و اعتنايی به حقوقِ مردمِ آن کشورها ندارند، اميدِ وصول به آن مقام ضعيف است.
ديگر از عقايدِ اسپنسر اين است که سوسياليسم از متفرّعاتِ مدنيّتِ جنگجو است و مدنيّتِ سوسياليستی همان خصايصِ مدنيّتِ جنگجو را خواهد داشت، و هيئتِ اجتماعيّهیِ انسانی مبدّل به هيئتِ زندگانیِ مورچه و زنبورِ عسل خواهد گرديد؛ و بنا بر اين، سوسياليسم برایِ مدنيّتِ انسان، مرحلهای برتر از مراحلِ کنونی نمیتواند باشد. انسان به پايهیِ بلندِ زندگانی وقتی میرسد که هر فردی در کارِ خود مختار باشد؛ و اجبار و حدود فقط تا درجهای باشد که برایِ حفظِ نظم و امنيّت لازم است. و همچنانکه دانسته شد که افراد برایِ هيئتِ اجتماع نيستند بلکه اجتماع برایِ حُسنِ جريانِ احوالِ افراد است، نيز دانسته میشود که زندگانی برایِ کار نيست، بلکه کار برایِ زندگانی است و سرانجام بايد چنان شود که هر کس به آن چيز اشتغال ورزد که ذوقش را دارد و از آن متمتّع میشود؛ و در آن صورت، اختيارِ کار و صنعت به دستِ صاحبانِ اقتدار نخواهد بود و کارکنان اوقاتشان مصروفِ فراهمکردنِ چيزهایِ مزخرف نخواهد شد. [2]
&
سيرِ حکمت در اروپا (سه جلد در يک مجلّد). نگارش: محمّد علی فروغی. انتشاراتِ زوّار. چاپِ دوّم، 1367.
?
[1] هربرت اسپنسر، از بزرگترين فيلسوفانِ انگليس در سدهیِ نوزدهمِ ميلادی (1903 – 1820).
[2] سيرِ حکمت در اروپا، جلد سوّم، صص 195 – 192.
كامنت نوشتن تو اين پنجره ها واسه من چرا انقد سخته؟
AntwortenLöschenبه هر حال:
1. گنجي تنها مشكلش اعتراف به اشتباهات گذشته شه تا به قول خودش پيروزي اخلاقيش تكميل شه. به هرحال به اون سادگي هم كه شما بافتيش به هم فكر نكنم بشه بافتش گرچه شايد پيش خودش فكر مي كنه تروتسكيه و با استالين مبارزه مي كنه! من فكر مي كنم گنجي ده سال بعد مي تونه يه تئوريسين مهم باشه. و من يادم نمياد تو روشنفكراي مهم ايراني كسي رو كه انقد به نفي خشونت و احترام به ديگران اهميت بده. شايدم اشتباه مي كنم.
2. درباره ي ترجمه به نظرم اينا بيشتر ايراد ويراستاريه نه ترجمه كه اونم تقصير ناشراس كه ويراستاراشون بيشتر كارنابلدن. والا پيدا كردن جملات گنگ يه بخشيش كار ويراستار متخصص چون خود مترجم هرچقدرم گنده باشه به هر حال رو متن خودش احاطه بيشتري داره. چه برسه به اكثريت مترجما كه خب متوسطن!
3. خود اين يادداشتم كه بحثي نداره. خيلي خوبه!