( واگويهای در بیگُمانی )
امشب باز يکی از آن شبهايی بود که دوستی مرا از رکنويسی و راستنويسی و بهنامنويسیام در اينترنت برحذر میداشت . میگويد : خودت هم میدانی که اينها با کسی شوخی ندارند ، و دير يا زود به سراغات خواهند آمد . پس چه اصراری به نوشتن هست ؟ و اگر میخواهی بنويسی ، چرا با نام ِ اصلیات ؟!
اين که با نام مینويسم ، نه نامجويی است و نه عربدهکشی با مشتی آدمکش ِ بی هيچ ذرّهای از وجدان و ترحّم . هم خودم را خوب میشناسم ، و هم نسبت به نظام ِ قدسی ِ جمهوری ِ اسلامی ، شناخت ِ دقيق و کافی دارم . پس اگر راست راست مینويسم ، فقط يک علّت دارد : نمیتوانم جز اين باشم . و مسئله ، از نظر ِ خودم ، بسيار روشن و ساده است : هزاروچارصد سال در پيلهای از دروغ زيستهايم . هزاروچارصد سال ناچار از چيزی بودن و چيز ِ ديگری نمودن بودهايم . دشمن ِ خونخوار ِ بیترحّمی بر ما غلبه داشته که تمامی ِ انسانها را ملک ِ طلق ِ خداوند ِ خود ، و خود را نمايندهی ِ بیچونوچرای ِ اين خدای ِ موهوم ، و بر اين اساس ، حاکم ِ مطلق و صاحبالعنان ِ بیافسار ِ تمامی ِ بشريّت میانگارد ! اين هيولا ، که خود را تجسّم و تحقّق ِ تامّ و تمام ِ حقيقت و قداست ِ هستی و خداوند ِ آفرينندهی ِ آن میداند ، برای ِ انسانها هيچ حقّی نمیشناسد ، جز پیروی از فرامين ِ الهی ؛ و اين فرامين ِ الهی – که به زعم ِ وی ، رستگاری ِ دوجهانی ِ انسانها منوط ِ به اجرای ِ آن است – به توسّط ِ وحی ، به پيامبر ِ اسلام رسيده ؛ و بعد از او نيز ، اين علما و فقهايند که سمت ِ جانشينی ِ او را دارند ، و اولیالامر محسوب میشوند ؛ و همگان ِ انسانها موظّف به اطاعت از ايشان بودهاند ، هستند ، و خواهند بود . شدّت ِ خشونت ، سبُعيّت ، و فريبناکی ِ اين نمايندهی ِ رسمی و تامّالاختيار ِ خداوند ِ تبارک و تعالی ، باعث شده که در همهی ِ اين هزاروچارصد سال ، ما اسيران ِ هيولای ِ قدسی ، در چنبرهای از دروغ و سکوت و سکون گرفتار آييم ؛ و برای ِ زندهماندن به پيلهای بخزيم که تار و پود ِ آن از دروغ بافته شده است . هر کمترين صدای ِ اعتراضی ، با مرگ پاسخ داده شده ، و میشود .
اگر تا پيش از انقلاب ِ شکوهمند ِ اسلامی ، فرامين ِ الهی به گونهای غير ِ رسمی بر هستی ِ ما چيرگی داشته ، با اين واقعهی ِ شوم ، همهی ِ آمال ِ خونين و ضدّ ِ بشری ِ زادگان ِ اهريمن ِ دُروج ، به تحقّق پيوسته ؛ و نمايندگان ِ قدسی ِ الله – تبارک و تعالی – بهيکباره بر هستی و نيستی ِ ما چيرگی يافتهاند ؛ و تا به اينجا ، 28 سال ، به حُقنهی ِ حق و عدالت ، و اجرای ِ عميق ِ رستگاری ، مشغول بودهاند ، و همچنان در ادامهی ِ آن میکوشند .
همچنان که نبرد ِ هزاروچارصد سالهی ِ ما ايرانيان ، با اهريمن ِ الهی ، هرگز به نتيجه نرسيده ؛ در اين 28 سال نيز ، نتوانستهايم بر هيولا غالب شويم . و شکست ِ ما - آنچنانکه من دريافتهام – تنها يک علّت داشته ، و دارد : آلودگی ِ دروغ . اهريمن توانسته است ما را وادارد که به حيطهی ِ شوم ِ دروغ درآييم . حفظ ِ جان ، بهانهی ِ ما برای ِ پذيرش ِ اين حُقّه و حُقنهی ِ ويرانگر بوده است .
امّا آيا در اينهمه قرن و اين انبوه ِ ساليان ، دروغ و پردهپوشی و کتمان و دوگانهزيوی و دوگانه – بلکه صدگانه – گويی ِ ما ، توانسته است جان ما را سپر و پناهی گردد ؟ پاسخ ِ اين پرسش ، آشکارا منفی است . اگرچه از کشتگان ِ دين ِ الهی ( که پيامبر ِ آن ، خود را « رحمةللعالمين » و « سيّد ِخيرالبشر » ناميده ) ، از آغازين لحظههای ِ يورش ِ شوم ِ اسلام به ايران (عربستان ، بينالنّهرين ، و ديگر سرزمينها را فعلاً در نظر نمیآوريم ) شمارگان ِ دقيقی در دست نيست ، امّا با نگاهی - حتّی شتابزده - به کتب ِ سير و تواريخ و ... ، بهروشنی آشکار میگردد که دين ِ مبين ِ الهی ، جز مرگ و کشتار و تازيانه و دشنام و تحقير و بيچارگی و ذلّت و ضلالت ارمغانی نداشته است . از ما مردم ِ اين سرزمين ، صدهزار صدهزار کشتار کرده ، تا توانسته است بر ما چيره شود .
تا حدود ِ سه قرن ، ما ايرانيان ، آشکارا و نهان ، با هيولای ِ قدسی ِ اسلام جنگيدهايم ؛ امّا متأسّفانه ، اهريمن از جنس ِ دشمنان ِ بشری که تا آن زمان میشناختهايم نبوده ؛ و از همينرو ، نتوانستهايم بر او چيره شويم . از اينجا به بعد ، دچار ِ بزرگترين و زيانبارترين خطا و خودفريبی ِ تاريخی ِ خويش شدهايم : درآمدن به جامهی ِ هيولا ، برای ِ از درون شکستن و نابود کردن ِ او . و نخستين ويژگی ِ اين شکل ِ مبارزه ، پذيرش ِ « دروغ » بوده است . بلايی که تا به امروز اسير ِ آن ماندهايم . افزون ِ بر اين ، خود ِ هيولا نيز ، چيزی جز جوهرهی ِ خالص ِ دروغ نبوده است . و چنين است که ما اسيران ِ اسلام ، گرفتار ِ چنبرهی ِ « دروغ اندر دروغ » شدهايم .
مجموع ِ مطالعهای که در متون ِ دينی ِ اسلامی ( قرآن ، تفسير ، حديث ، سيره ، ... ) ، و در کتب ِ تواريخ ، و مجموعهی ِ اسناد ِ مکتوب و نامکتوب ِ اين دورهی ِ طولانی ِ هزاروچارصد ساله نمودهام ، مرا به اين نتيجهی ِ روشن رسانده است که : برای ِ رهايی از سلطهی ِ شوم ِ اهريمن ، فقط يک راه وجود دارد ؛ و آن « راستی » است .
اين ، دشمنی از جنس ِ بشر نيست که بتوان با استتار و کمين و نفوذ ، بر او چيره شد . اين ، هيولای ِ قدسی ِ دروغ است . دروغ ، جوهره ، بنلاد ، اساس ، و همچنين ابزار ِ اهريمن است ؛ و کاملاً بديهی است که با ابزار ِ اختصاصی ِ اهريمن ، نمیتوان با خود ِ او به نبرد برخاست . امّا ، دريغ و افسوس که اين حقيقت ِ کاملاً بديهی ، هنوز از سوی ِ ما ايرانيان فهم نشده است .
تا زمانی که نتوانيم به اين راستينه دست يابيم که « اهريمن از دروغ مايهور گرديده و زاده شده است ، و تنها با راستی میتوان او را نابود کرد » ، همهی ِ تلاشهای ِ ما ، باد به غربال پيمودن ، و آب در هاون کوفتن است .
از اين روست که نام ِ خود را پنهان نکردهام . نمیتوانم ننويسم ؛ و چون مینويسم ، بايد نام ِ خود را ذيل ِ نوشتههايم بياورم . انديشهی ِ « راستی » ارزندهترين گوهری است که شناختهام. خورشيدی است که به بهای ِ يکعمر سر در گريبان ِ تأمّل داشتن ، بر هستیام تابيده است . اگر آن را بهايی است ، میپردازم ؛ حتّی اگر مرگ باشد .
کاش – آنچنانکه ممکن است برخی گُمان برند – ديوانه بودم ، و معنای ِ خطر را نمیشناختم . کاش راهی بود که میتوانستم دست ِکم همسر و دو فرزندم را از حيطهی ِ شوم و هراسآور ِ سلطهی ِ سليطهی ِ اهريمن بهدربرده و بهدور دارم . و اصلاً ، کاش میتوانستم ننويسم !
خوشا به حال ِ آنان که میتوانند ويرانی ِ خاکی را که از آن زاده ، و بر آن و در آن پرورش يافتهاند ، بنگرند ، و بیتفاوت از کنار ِ اين انبوه ِ مرگ و ويرانی و مذلّت و بيچارگی بگذرند . خوشا به آنان که معنای ِ « مام ِ وطن » را نمیشناسند . خوشا به آنان که با حقيقت ِ معنای ِ انسان بيگانهاند . خوشا به دارندگان ِ تحمّل ِ شرارت .
2.5 بامداد ، 18 / 2 / 1386