در سرزمينِ بيابانی در ايران، برجی است بس بلند از سنگ، بدونِ دری و پنجرهای. در تنها اتاقِ آن (كه كفاش خاك است و شكلِ دايره دارد) ميزی است چوبين، و نيمكتی. در اين سلّولِ مدوّر، مردی بهنظرم میآيد كه به حروفی كه نمیشناسم شعری بلند برایِ مردی میسرايد كه در سلّولِ مدوّرِ ديگر شعری میسرايد برایِ مردی در سلّولِ مدوّری ديگر...
اين سير پايانی ندارد و هيچكس نمیتواند آنچه را كه اين زندانيان مینويسند بخواند.
?اين سير پايانی ندارد و هيچكس نمیتواند آنچه را كه اين زندانيان مینويسند بخواند.
از: خورخه لويس بورخس، 1975.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen