م. سحر، از بزرگترين شاعرانِ زمانهیِ ماست، و شعرِ بلند و بينشِ ژرفِ وی، هردو در اوج!ارشاد کرديد ما را...اين شعر بهتأثير از بيانيههای پر سوز و گدازیست که اينروزها از اينسو و آنسوی ايران و بيرون از ايران در ستايش يکی از متوليان حسينيه ارشاد صادر میشود.
آنهايی که دوران پيش از انقلاب و مراحل انقلاب را تا امروز بهخاطر میآورند و سیوپنج سال بيداد حکومت ملايان را بهچشم ديدهاند و بهجان چشيدهاند، نيک میدانند که حسينيه ارشاد يکی از مراکز ترويج اسلاميسم سياسی در ايران بود و در راهی قدم نهاده بود که نمیتوانست جز به حکومت ملايان ختم شود.
نيز میدانند که کسانی همچون ميناچی، ابراهيم يزدی، مهدی بازرگان، احمد صدر و بهطور کلی سران نهضت آزادی با ابزار سياست کردن دين، کشور ما را با فاجعهای بزرگ رويرو ساختند.
ازينرو بهطور قطع در سوقدادن ايران به تباهی و ظلمتی که هم اکنون ملت گروگان آن است، سهيماند.
با اينحال متأسفانه بهجای آنکه گذشتهی خود را نقد کنند و از نتايج دهشتناکی که برنامههای ناخالصانه و در هرحال شبههناک آنان برای کشور ما بهبار آورد، در پيشگاه تاريخ، از ملت ايران عذر بخواهند باز هم بر طبل اسطورهسازیهای پيشين میکوبند و مبدعان و متوليان يک نهاد سياسی-ايدئولوژيک همچون حسينيه ارشاد را خدمتگزاران و قهرمانان مردم ايران جلوه میدهند.
اينجانب بهلحاظ فردی با هيچيک از آقايان و بانوان خصومتی ندارد و از اين ديدگاه به خانواده متوفی تسليت میگويد، اما بهلحاظ اجتماعی و از ديدگاه وجدان تاريخی، تنها بهعنوان يک ايرانی، سکوت را در اينگونه موارد بر خود حرام میشمارد.
قطعاً بسياری از اين دکترها و مهندسهای درسخوانده و مؤمن و نمازخوان سالهای 40 انسانهای خوشقلب متواضع و سليمالنفسی بودهاند اما آنچه که در زمينه سياست کردهاند، نتايجی بس شوم بهبار آورد و علت آن بود که دين را به ابزار سياست و قدرت بدل کردند.
ازينرو برای تيزکردن ذوالفقار علی و شمشير حسين که از 61 هجری به اسطورههای شيعه بدل شده بودند، بر ضد حکومت وقت به برخی علوم انسانی توسل جستند و در ترغيب و «ارشاد جوانان» به دين سياسی تا آنجا پيش رفتند که از نظريات بلشويسم روسی و چهگواريسم آمريکای لاتينی نيز درنگذشتند تا مبادا اسلام انقلابی آنها از رقبای مارکسيست آنان عقب بماند!
اين نوگرايی حسينيه ارشادی چه در وجه چپ و چه در جناح ليبرلالیاش از سوی هرکسی که تدارک ديده شده بود و از جانب هر نيرويی که حمايت میشد -اگر نگوييم بدسگالی- يک اشتباه بزرگ و فاحش بود که بهجز حاکميت بيداد و سياه ملايان، دوست و دشمن از آن ضرر ديدند، زيراکه باز هم تکرار میکنم:
عدهای درسخواندهی مؤمن اهل سياست، اسطورههای دينی شيعيان و دين سنتی را در پرتو نگاهی که از ديگران بهامانت گرفته بودند، بدل به ابزار سياست و قدرت میکردند. و اين ابزار سياست کردن از دين سرانجام اژدهای افسردهی اهل شرع را جان دوباره داد و بهجان ايرانيان انداخت.
اينهاست آنچه مرا به سرودن اين شعر هدايت کرده است.
هرگز قصد رنجاندن فرد يا گروهی درميان نيست، اما من همواره از سیوپنج سال پيش تا امروز بهسنت شاعران دوران مشروطيت برآن بودهام که آنچه را حق میشمارم در بيان آرم و به لکنت دچار نباشم و بهای آن را هم پرداختهام و همچنان میپردازم.
محمد جلالی چيمه (م. سحر)
30/1/2014
کافی است ديگر خدا را
ارشاد کرديد ما را!
تقوا و دين هديه کرديد
رندان يکلاقبا را
رانديد ابليسِ کين را
بستيد دست هوا را
انگشت ارشادتان کرد
مکتومِ دين آشکارا
ديديم روحانيت را
ديديم روحِ ولا را
ديديم معصوميت را
ديديم صدق و صفا را
برچيده ديديم از مُلک
بازار زهدِ ريا را
ابزار جهل و جنون را
اسباب جور و جفا را
دروازهها برگشاديد
آن روضهی دلگشا را
گسترده ديديم برخاک
خوانِ نعيمِ نوا را
رويانده ديديم در باغ
آن سدرةالمنتها را
پيوسته ديديمتان بود
درجمعِ نادار و دارا
با دوستانْتان مروت
با دشمنانْتان مدارا
در شهر و دِه تازه کرديد
هنگامهی کربلا را
داديد درس امامت
برداشتيد آن لوا را
ماتام که خوش پی نهاديد
بنيادِ ماتمسرا را
اکنون طلبکار خلقيد
اين ظلمِ بیانتها را
چشم خطابين نديدهست
در آرمانْتان خطا را
در کارهاتان دغل را
در داوریتان دغا را
چندان رضاييد از خود
کاين مردم نارضا را
هرگز نبينيد و جوييد
زانان همين مرحبا را
خودخوانده، تقواگرانيد
خوانگستر اوليا را
با دين مردم تجارت
کرديد، و خوش ناروا را؛ ـ
اما نبوديد درمان
بيماری بیدوا را
هستی ربوديد از ايران
داديد اهل عبا را
افزونتر از چکمه کرديد
نيروی نعلينها را
نگشود دست رهايي
دروازهی ناکجا را
اما جهنم فروبرد
در آتشِ خويش، ما را
نک ما به دوزخ گرفتار
طوبا و کوثر شما را
م. سحر
30/1/2014
http://msahar.blogspot.com/2014/01/blog-post_30.html
از اينکه وطنِ بهتاريکنادرافتادهیِ تيرهروزمان، در اين مظلمترين دورانِ هستیِ خويش، در اين دوزخِ تار و تباه، سحری بدين روشنی و نوا، با خود و در خود دارد، اميدوارانه به خود میبالم...
اين چند بيت را که در ستايشِ او و يکی از تازهترين سرودههايش (ارشاد کرديد ما را)، و به همان وزن و قوافی نوشتهام، خدمتاش تقديم میکنم. اميدوارم که اين ارتکابِ از سرِ بهشوقآمدگی را بر فقير ببخشايد!
بانگِ بلندت، سحر! باز
بشکافت تاريکنا را
پرده برافکندی از بُن
اعوانِ ديوِ فنا را
سالم ز تو کی توانند
دربردن آنک قفا را
خشمِ سزاوارِ خلقی
داده سزا ناسزا را
تا بردرد ناوکِ نظم
حلقومِ صد ژاژخا را
خوش برکشيدی به عيّوق
خشمِ خروشانِ ما را
جانام به صد شوق بوسد
رخسارت از دور، يارا!
بشکافت تاريکنا را
پرده برافکندی از بُن
اعوانِ ديوِ فنا را
سالم ز تو کی توانند
دربردن آنک قفا را
خشمِ سزاوارِ خلقی
داده سزا ناسزا را
تا بردرد ناوکِ نظم
حلقومِ صد ژاژخا را
خوش برکشيدی به عيّوق
خشمِ خروشانِ ما را
جانام به صد شوق بوسد
رخسارت از دور، يارا!
م. سهرابی
بامدادِ شنبه، 12 بهمن 1392؛ اوّلِ فوريه 2014
بامدادِ شنبه، 12 بهمن 1392؛ اوّلِ فوريه 2014
...
ò
[افزوده: جمعه، 21 فروردين 1394؛ 10 آوريل 2015]
J
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10201431218484257&set=a.1029739025594.2005681.1288906991&type=1&permPage=1
$
پینوشت (آگهی):
استاد جلالیِ نازنين (م. سحرِ عزيزِ دلبند) فقيرنوازی فرموده اين قطعه را در وبلاگ نقل داده و نيز بر کنارهیِ وبلاگشان لينک گذاشتهاند؛ که باعثِ کمالِ افتخارِ فقير است!http://msahar.blogspot.com/2014/02/blog-post.html