زنشناسیِ شمسِ تبريزی
(از: مناقبالعارفين)(4/42) همچنان از حضرتِ سلطان ولد منقول است كه روزی حضرتِ مولانا شمسالدّين صفتِ زنانِ نيك و عفّتِ ايشان ميكرد؛ فرمود كه با اين همه حال، اگر زنی را بالایِ عرش جا دهند و او را از ناگاه نظری به دنيا افتد و در رویِ زمين قضيبی را برخاسته بيند، ديوانهوار خود را پرتاو كند و بر سرِ قضيب افتد؛ از آنكه در مذهبِ ايشان بالاتر از آن چيزی نيست. بعد از آن فرمود كه شيخ علی حريری كه در دمشق ميبود، مردی بود صاحبقدم و روشندل؛ هر كه را در سماع نظر كردي، در حال ارادت آوردي؛ و خرقهای كه شيخ ميپوشيد همچنان شاخشاخ بود و در وقتِ سماع تمامتِ اعضاش پيدا بود. مگر پسرِ خليفه را هوسِ سماعِ او شد، از بس كه صفتِ حالِ او ميشنيد؛ چون از درِ مقام درآمد تا اهلِ سماع را تفرّج كند، شيخ را بر وی نظر افتاد، فیالحال مريد شد و جامه پوشيد. خبرِ ارادتِ او به مصر به خليفه رسيد، بهغايت رنجيد و آهنگِ قتلِ او كرد؛ چون خليفه رویِ شيخ را بديد به اخلاصِ تمام بدو روی آورد. خاتونِ خليفه را هم ارادتِ آن شد كه او را ببيند. شيخ را به خانه دعوت كردند. خاتون پيش آمد و در قدمِ شيخ سر نهاده، ميخواست كه دستبوسِ شيخ كند، شيخ ذكرِ خود را پرتاب كرده به دستش داد كه مزارِ تو آن نيست، اين است! و به سماع شروع كرد. خليفه را از آنحال، اعتقادش يكی در هزار شد.
(احمد افلاکی، مناقبالعارفين، صص 642-640)
http://fardayerowshan.blogspot.com/2006/01/blog-post_20.html