از بزرگترين خطاهایِ اسلامستيزان
يکی از بزرگترين خطاهايی که شمارِ قابلِ توجّهی از متأمّلانِ اسلامستيزِ ايرانی بدان گرفتار آمدهاند، اين است که خلطِ مبحث نمودهاند و بهجایِ اينکه لبهیِ تيزِ نقد و حملهشان را متوجّهِ اسلام کنند، -بهدلايلی- پایِ يهوديّت و عيسويّت را هم بهميان کشيده، و اين هر سه را، تحتِ عنوانِ «اديانِ ابراهيمی» يا «اديانِ سامی»، يکجا موردِ نقد و نکوهش و رد قرار دادهاند.
دليل و علّتی که فهمِ ناچيزِ نگارنده موفّق به درکِ آن شده، اين است که اين «شمارِ قابلِ توجّهی از اسلامستيزانِ ايرانی»، از رويارويیِ مستقيم و يکپارچه با اسلام، هراس دارند؛ و تصوّر میکنند که اگر پایِ يهوديّت و عيسويّت را هم بهميان کشند، میتوانند: 1- از تيغِ سانسور، تا حدودی، در امان بمانند. 2- از کين و خشمِ متوليّانِ اسلام نسبت به خود بکاهند.
[بهنظرم] غالبِ ايشان، به اين صورت نيز خود را گول میزنند، و يا بهواقع دچارِ خطا میشوند، که: اديانِ سامی-ابراهيمی، بنيان و منشاءِ واحد دارند، و ازينرو میتوان به يک تيرِ پنهان، سه نشانِ آشکار زد: کفرِ عميقِ تاريخی گفت؛ "جهانی" سخن گفت؛ و جان بهدر برد!!
در اينميان، علیالخصوص کسانی که خود وابسته به بنيانی ديگر از شکل و گونهیِ آيينیاند، بيش از ديگران در اين دامچاله گرفتار آمدهاند. درست حدس زدهايد! مقصودم به ايرانگرايان و دوستدارانِ زرتشت است. و همچُنين کسانی که هنوز اسيرِ القاآتِ کمونيستی-مارکسيستی ماندهاند.
امّا اين [رویکرد و نگرش]، خطايی بيش نيست. (چه از اساس باشد، و چه بنا به پارهای ملاحظات!)
اوّلاً: اصل و بنيانِ "سامی-ابراهيمی"ِ اسلام، بهشدّت مشکوک و نيازمندِ تأمّل است. ثانياً: بهفرضِ قائلشدن به بنيانِ واحد، اختلافات و تفاوتهایِ ميانِ اسلام با دو آيينِ پيشين، بهاندازهایست که میتوان بهکلّی منکرِ "بنيانِ واحد" شد. ثالثاً: اين توسّعبخشيدن به "حوزهیِ دشمن"، مطمئنّاً هيچ تأثيری در [کاستن از] شدّتِ خشم و غضبِ اسلاميان ندارد!
q
اسلام، تنها به ادّعایِ خود دينی ابراهيمی بهشمار میرود؛ درحالیکه جز بهرهگيری از برخی اساطير و افسانهها، هيچ وجهِ اشتراکی با يهوديّت و عيسويّت ندارد. اسلام، کلاً از جنس و جنمِ ديگریست.
يهوديّت فاقدِ هرگونه «دعوی-دعوت» است. صرفِ نظر از درستی يا نادرستیِ ادّعایِ برابریِ دين و قوميّت بهنزدِ يهود (و مسألهیِ جنجالی، يا ساختهیِ جنجالآفرينِ "سبطِ سيزدهم") آنچه امروز میتوان ديد و دانست اين است که يهوديّت فاقدِ «پيرو-پذيری» است. پس، هيچ جايی برایِ مقايسهیِ اسلام و يهوديّت وجود ندارد.
عيسويّت نيز، با همهیِ خاطرهیِ دردناکی که کليسایِ قرونِ وسطی در اذهان بهجا گذاشته، کمترين شباهتی با اسلام ندارد. مقايسهیِ ما، چه متوجّهِ مقايسهیِ انجيل (مجموعهیِ عهدِ جديد) با قرآن باشد، و چه ناظر به مقايسهیِ کلّیِ تاريخی، جز به اين نتيجه نخواهد رسيد که: عيسی (و عيسويّت) هيچ شباهتی به محمّد (و اسلام) نداشته و ندارد.
q
زيانهایِ اين شکلِ بحث در نوشتههایِ اسلامستيزانِ ايرانی، بسيار بيش از آنمقدار روشنی و آگاهیبخشیست که میتوان از اينگونه نشريّات انتظار داشت.
يک اسلامستيزِ واقعی بايد بتواند به درکِ اين نکتهیِ بسيار مهم رسيده باشد که خلطِ مبحث، و بسطِ کاذب [و بیجایِ] جبههیِ نبرد، متضمّنِ هيچ سودی نيست؛ الّا اينکه ادامهیِ کار را هرچهبيشتر دشوار میسازد...
م. سهرابی
30 شهريور 1385
تايپ: 25 بهمن 13951؛ 13 فوريه 2017 (وزل، آلمان).
a
نوشتههایِ همسو: