Mittwoch, Dezember 04, 2019
Samstag, November 30, 2019
موندن يا نموندن!
موندن يا نموندن!
اندر روايات اومده که مهدی که بياد (من که نه داداچ؛ من که آزارم به غيرِقابلِقبول-که اعنی همون بوقلمونِ خودمون باشه- هم نمیرسه، چی برسه به پشّه) آره، (اون) مهدی (داغونه) که بياد، بلافاصله بعد که اقدامات میکنه، میگن تا رکابِ اسبِش خون بالا مياد...
من موندهم که اوّل میده که زمين رو ايزوگام بکنن يا نه؟ اگر نده که، خوارمادرمون وای!! باس آدم از کلِّ کرات بکِشه بياره و بکُشه! که ايدون با اينهمه کوير و بيابون و زمينِ ترکخورده که خون راه نميفته، داداچ!
...
مگه همون ناخوارکسته خدایِ خودِش به دادمون برسه؛ وگرنه عنمونم توُ تاريخ به يادگار نمیمونه، دادا!!
::::
شنبه، 9 آذر 1398؛ 30 نوامبر 2019
م. سهرابی
Donnerstag, November 28, 2019
پايان!
پايان!
اينجا
سوريّه و لبنان، عراق و مصر
يا بینوا ويرانسرایِ آبگانان نيست؛
ايران است.
اينجا، همانجايیست کز اسلام
امکانِ فتحِ بيشتر، اِستاند.
با –خود درين نکبت هزاروچارصدسال آشناکردن
با –خويشتن را زيننمط تيره، تباه و بینوا کردن!
آری، اگر ايران نبود، امروز
کلِّ جهان در گندِ دينِ خيرِ اهريمن
پوسيده، میلوليد.
میمرگيد.
باری،
وليک، امروز
بذرِ نهانِ بهمنِ 57، اينسان تناور، دار میگردد!
ماتان به شهنيرنگی از ژرفایِ جانِ لببهلبکين عشوهای داديم و آن را چون شکر خورديد...
حلقومتان پر زور!
اينک! بهایِ پادشاهیِّ حسينِ تشنهلب اينجاست:
اين دارِ مرگ، اين گور!
پايانِ اسلامِ عنِ منفور!!
::::
دوشنبه، 25 نوامبر 2019
م. سهرابی
pdf:https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2019/11/payane_eslam.pdf
ابنِ دبّاغ...
ابنِ دبّاغ...
ابنِ دبّاغ شده گالهبههشدار و بهجاست
که به ماتحتِ تماماللَّهاش اينبار بُکاست! [1]
هان! مجو زاهرمن ای خسترِ گوزيده، پناه
که خودش گوزِخلاصیِزدهیِ دارِ فناست!
چارده قرن بلا بس نبُوَد ريدهیِ خير؟
زنده شرّا که ازآن راه به آزادیِ ماست!
...
ما و تسليح؟ بدين بيلچهیِ کفرِ خفن
کنده گورِ تو و جمهوریِ اسلامِ خلاست!
::::
شنبه-دوشنبه، 4-2 آذر 1398؛ 25 نوامبر 2019
م. سهرابی
&
منبعالافاضات:
?
پابرگ:
[1] مصراعِ دوّم، در اصل اين بود:
زآنکه ماتحتِ تماماللَّهاش اينبار بهگاست!
و اصلتر:
... رسولاللَّهاش ...!
فيلُسوف!
فيلُسوف!
بياييد ای همه گيتی، که وقتِ آخ و اووف آمد
که از اين بچّهدبّاغان، يکی هم فيلُسوف آمد!
به آخ آمد، به اووف آمد
همی تنگاش گرفت و
ريد
خدا را فيلُسوف آمد!
خدا را فيلُسوف آمد!
::::
بامدادِ دوشنبه، 4 آذر 1398؛ 25 نوامبر 2019
م. سهرابی
نهنهنهنه به خشونت!! (پونز!)
نهنهنهنه به خشونت!!
خوانديم که سيدحاجگنجالله، المشتهر به "اکبرپونز" جايی «اندر مذمّتِ خشونت» گالهگشا شده. بیمعنی اين دوبيتوک بهقالبِ جفتوک، از ما بهدرافتاد:
نطفهام بوده خشن، کاينسان دغل
حکمتاللَّه را همیدارم مچل
میکند ارشادم اکبر، من ببو
میکنم پونز به اين و آن فرو!
::::
بامدادِ دوشنبه، 4 آذر 1398؛ 25 نوامبر 2019
م. سهرابی
Samstag, Juli 20, 2019
تنها راهِ رهايیِ ما ايرانيان
تنها راهِ رهايیِ ما ايرانيان از چنگالِ مخوف و قدسیِ اهريمنِ الهیِ اسلام (ص)، فقط و فقط، حملهیِ نظامیِ بیمحابایِ ارتشِ ايالاتِ متّحدهیِ ايران-امريکاست! |
Donnerstag, Juli 18, 2019
چارسوته!
چارسوته!
اين فقط دو بخش از «کشتارهایِ نظامِ اقدسِ الهیِ محمّدیِ اهريمن (ص)» در ايران نگونسارِ مرگآميغِ ماست.
آنوقت، بهگُمانام اگر در "آزادیِ ايران از چنگالِ اهريمن"، بيم و احتمالِ آن باشد که فیالمثل سهنفرونيم جان ببازند، همگان خشتک عمامه میکنيم، که: واويلا! مرگ بر جنگ! کابویِ جنگافروز، گم شو! ما به دخالتِ نظامی نيازی نداريم! خودمان چارسوته او را بيرون میکنيم چل سال است خبرِ مرگمان...
::::
(يک)
مرگ در حوادث رانندگی؛ سالی چند نفر در ايران کشته میشوند؟
(دو)
بر اساس گزارش سال ۲۰۱۶ سازمان بهداشت جهانی هر سال ۲۸ هزار ايرانی تنها بر اثر بيماریهای ناشی از آلودگی هوا جان خود را از دست میدهند.
(ضمناً در نشانیِ اخير، پس از جملهیِ بالا، اين کلماتِ گهربار را میخوانيم:
«عباس شاهسونی، رئيس گروه سلامت هوا و تغييرات اقليمی وزارت بهداشت دی ماه سال پيش با استناد به آمار بانک جهانی اعلام کرد هزينهای که آلودگی هوا به سيستم بهداشت و درمان شهر تهران تحميل میکند در سال به ۲ ميليارد و ۶۰۰ ميليون دلار میرسد.»
....
....
آخر، پفيوزِ پشکلجمعکنِ ازخيرِسرِاهريمنبهرياسترسيده، تا کی شما جماعتِ قدسیِ گوز، فقط پول میبينيد، مادرعفيفهها!؟)
Montag, Juli 01, 2019
حالا هی بگوييد...
حالا هی بگوييد...
اين است که میگوزيم: در اسلام "کشتن" نداريم، لاکن اينها "شفقت" است. حضرتِ مولانا هم که برخی از اين روشنفُلانها (که همان دو بلگِ اوّلِ هفتادمنکاغذش را، سرسری هم حتّی نخواندهاند) ازوشان دِلَنگاناند و فهمکرده نمیکنند که ما همينطور قلفتی، از همان مثنوی ريده شدهايم، هم همين را میگويد. داستانِ طبيبِ الهی را –که بعضیها معالاسف از بیخردی، آن جناب را "صاحباختيارِ بیلگام" گفتهاند- برويد و مطالعَه کنيد.
حالا هی بگوييد "وقاحتِ قدسیِ الهی"، تا جانتان دربرود و روحِ نداشتهتان، از مقعدِ ناصدقتان به گوزدانِ بقا و دغا عروج کند! عنشاءالله!
[صحيفه، مجلّداتِ 124]
Mittwoch, März 06, 2019
ماجرایِ بنیقريظه و قتلِعامِ يهوديان
ماجرایِ بنیقريظه و قتلِعامِ يهوديان
پس خدای عزّ و جلّ پيغمبر را فرمود که منشين تا از غَزاتِ بنیقريظه و آنِ جهودان نپردازی. پس ديگر روز پيغمبر عليهالسّلام بيرون رفت نمازْ ديگر. چون به درِ حصار رسيد و پيغمبر را بديدند، در ببستند. پيغمبر گفت: ای کپيان و ای خوکان، چگونه ديديد حکمِ خدای؟ گفتند: يا محمّد، تو هرگز چنين نگفتی، امروز چرا میگويی؟ پيغمبر گفت: خدای عزّ و جلّ چنين کرد. و بيست روز بر درِ حصار بماند.
پس آن جهودان را مهتری بود نامش کعب بن اسد، جهودان را گفت: ای مردمان، از سه کار يکی بکنيد؛ يا فرود شويد و به محمّد بگرويد و جان و خواسته و فرزندان برهانيد. گفتند: ما اين نتوانيم کردن که ما را جز شريعتِ تورات بهکار نيست و بر اين بدل نگزينيم. گفت: اکنون شمشير برگيريد و زنان و فرزندان را همه بکشيد و خواسته همه را بسوزيد، و آنچه پنهان شايد کردن پنهان کنيد و روی به حرب آريد، تا اگر دست بر شما بُوَد کس بر زن و فرزندِ شما خرّم نشود و خواستهیِ شما نخورند. و اگر ظفر شما را بُوَد خواسته خود بهدست توانيد آوردن. گفتند: ما به زندگانیِ خويش زن و فرزند را نکشيم که از پسِ زن و فرزند و خواسته، ما را زندگانی بهکار نيست. گفت: پس امشب شبِ شنبه است و محمّد ايمن است و داند که شما شنبه کار نکنيد، برويد و امشب بر محمّد شبيخون کنيد و او را با ياراناش بکشيد، و شما اين حصار دست باز داريد و برويد. گفتند: ما حرمتِ شنبه نشکنيم. گفت: اکنون شما دانيد.
بعد ازآن از پسِ بيستوپنج روز کار بر ايشان سخت شد و از پيغمبر زينهار خواستند. پيغمبر گفت: من شما را به حکمِ خدای و از آنِ من، زينهار دهم. جهودان گفتند: ما را همچنان زينهار ده که بنینضير را دادی که با خواسته و زن و فرزند به شام شدند. پيامبر گفت: نکنم الّا آن که خدای فرمايد و حکمِ من بُوَد.
پس مردی بود و پيغمبر او را گرامی داشتی و او را به مدينه دست باز داشته بود، و اندر ميانِ جهودان او را ملک و خواسته بود. جهودان گفتند: او را سویِ ما فرست تا با او چيزی بگوييم؛ و نامِ آن مرد بولُبابه بود. پيغمبر کس فرستاد و او را بخواند و گفت: سویِ اين جهودان شو و ايشان را نصحيت کن از بهرِ خدای و رسولاش.
بولبابه برفت و بر درِ حصار شد. جهودان گفتند: چه گويی، که محمّد همیگويد که به حکمِ من از حصار بيرون آييد. اين مرد بهزبان پاسخ نداد وليکن ريشِ خويش بگرفت بهدست، و يکی دست بر گلو بماليد که سرهایتان ببرد. پس برگشت و به لشکرگاهِ پيغمبر بازآمد. و پيش از آنکه او برسد، جبريل بيامد و پيغمبر را آگاه کرد که اين مرد خيانت کرد و چنين کرد؛ و آيت آورد و گفت: "يا أيّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ." و اين مرد آن خيانت از بهرِ خواستهیِ خويش کرد که او را اندر ميانِ جهودان بود.
پس آن جهودان به حکمِ پيغمبر از حصار بيرون آمدند. گفتند: ای رسولِ خدای، با ما نيکويی کن و ما را ببخش. گفت: بر حکمِ مهترِ شما سعد بن مُعاذ بسند کردم. گفتند: ما نيز بسند کرديم. و اين سعد را تيری بر دست زده بودند و خون همیآمد و باز نمیايستاد. آن جهودان برفتند و سعد را بر اسبی نشاندند و پيش پيغمبر آوردند. سعد گفت: همه را گردن ببايد زدن و خواستهشان غارت کردن و زن و فرزند برده کردن. پيغمبر شاد شد و گفت: يا سعد، حکم چنان کردی که خدای بفرمود. راست چون جهودان اين سخن بشنيدند هرچه بتوانستند گريختن، اندر بيابان بگريخت؛ و آنچه بماندند -و مردمان اين حصار هشتصد مرد بودند- پيغمبر بفرمود تا همه را دستها ببستند و خواستهها برگرفتند و به مدينه بازآمدند بهآخرِ ذیالقعده. و دستهایِ اين مردمان سه روز بسته بود اندر آن زندان، تا خواستهها همه به مدينه بازآوردند.
پس پيغمبر بفرمود تا بهميانِ بازارِ مدينه چاهی بکندند و پيغمبر عليهالسّلام بر لبِ آن چاه بنشست و علیّ ابن ابیطالب را و زبير بن العوّام را بخواند و گفت: شمير بکشيد و يکيک را گردن همی زنيد و اندر اين چاه همی افگنيد. و کودکان و زنان را عفو کردند الّا آن کودکانی را که مویِ زهار برآمده بود، که ايشان را نيز بفرمود کشتن. و يک زن را بکشتند. و آن زنی بود که از بامِ حصار سنگی انداخته بود و مسلمانی را بکشته بود. و چندی را مردمِ اصحاب بخواستند از بهرِ خويش.
و مردی بود از يارانِ پيغمبر، نامِ او ثابت، و مهتری بود از جهودان، نام او زبير، و اين زبير، ثابت را اندر وقتی بهخون آزاد کرده بود بهگاه اسيری اندر. پس ثابت، زبير را بخواست و زن و فرزندش را. پس اين ثابت پيشِ زبير آمد و از حالِ اهلِ بيت و خويشان بپرسيد. هر که زبير او را نام برد گفت بکشتند. زبير ثابت را گفت: اکنون نيکويی تمام کن، مرا نيز از پسِ ايشان بفرست که مرا زندگانی از پسِ ايشان نبايد. ثابت شمشير برگرفت و سرِ او ببريد.
پس خواستهیِ جهودان قسمت کردند، و خمسِ آن همه پيغمبر برگرفت و کنيزکی ديگر، و پياده را يک بهر بداد و سوار را دو بهر. و سنّتِ اين قسمت بر اينگونه بماند تا رستخيز.
و اين اندر ماهِ ذیالقعده بود بهسالِ پنجم از هجرت.
::::
تاريخنامهیِ طبری، گردانيده: منسوب به بلعمی، از کهنترين متون فارسی، بخشِ چاپناشده به تصحيح و تحشيهیِ محمّد روشن، مجلّد اوّل، چاپِ سوّم، نشرِ البرز، تهران 1373، برگِ 199.
::::
متن، افتادگیها و نادرستیهايی داشت که از رویِ يک متنِ تايپشده –پیدیاف-، و در پارهای موارد بهوجهِ تصحيح، کمابيش درستکرده شد. [م. سهرابی]
:::
نشانیِ [دريافتِ] متنِ تايپیِ تاريخنامهیِ طبری [پیدیاف و وب]
اين برگه ديگر در سايت نيست. بههر دليلی حذف شده! نشانیِ ديگری هم نتوانستم بيابم. بايد سرِ فرصت، فايلها را خودم جايی بگذارم... [م. سهرابی]
:::
بنیقريظه (ويکیپديا)
Abonnieren
Posts (Atom)