(برایِ عمویِ عزيزم)
آدمی با زادگاهِ خويش پيوندی نهان دارد
گرچه هرسو میرود بر پهنهیِ گيتی؛
دور میگردد
-وليکن, باز
ميلِ پنهانیمیکشد او را به سویِ زادگاهاش:
-نقطهیِ آغاز!
تا جوان است آدمي، دلتنگیِ خود را
میتواند در هياهویِ جهان گم کرد
میتواند زيست هرجايي؛ ولو بيگانه، نامأنوس؛
میتواند يافت،
آشنايانی دگر، از مردمی ديگر.
میتواند زيست آنجا، شاد
میتواند گفت با خود:
-کو نبينم زادگاهِ خويش؛
هرچه بادا باد!
هرچه بادا باد!
ليکن امّا، در کهنسالی،
ميلِ پنهان چيره میگردد؛
آدمی را میکشاند سویِ آنجايی که روزی ديده بگشودهست بر گيتي.
وآنزمان کاو در درونِ خويش
(در زلالْ آيينهیِ پاکِ ضميرش)
مرگ را نزديک میيابدبا تمامِ هستیِ خود آرزو دارد
لحظهای کز زندگانی چشم میپوشد
خاکِ گرمِ زادگاهاش
-بستر و بالينِ او گردد؛
در همانجايی که بر خاک اوفتاده، بازمهربان مامِ زمين، بگشايدش آغوش؛
گيردش در بر،
-چنانچون زاده در آغاز!
نک، عمویِ مهربانِ من
مردِ شاد و پرتلاش و نيک و مردمدار
دوستدارِ شهرِ خويش و مردمانِ آن
-حاج محمدهاشمِ سهرابی
از آن سویِ گيتی -رشکِ فردوسِ برين
از خاکِ امريکا،
آمده تا خاکِ گرمِ زادگاهاشجاودانْ آرامگاهِ پيکرش باشد.
مقدماش بر خاکِ پاکِ زادگاهِ وی گرامی باد!
2
رفتگانِ پيش،
خويش و قوم و آشنا و دوست
برخی اينجايند،
برخی اندر جایجایِ اين زمين خفته؛
-روی بنهفته.
زندگان، هرجا
زندگانیشان دراز و روزگارانْشان
غرقِ برخورداری از دلخواهِ گيتی باد؛
همچنان کاين نيکمردِ رفتهیِ ما بود.
هان! عموجان، خوش بخواب اينجا
-روانات شاد!
خاندانات را،
خانهیِ نيکی و مهر و مردمي، آباد!
م. سهرابی
13890724
13890724