Happy NewDay-NewYear !
[*]
نوروزتان به کام !
روز ِ نو ، سال ِ نو ، روزگار ِ نو ، و زندگانی ِ نوين ، بر مردمان ِ سرزمينهای ِ ايرانی ، و بر همهی ِ جهان خجسته باد !
به اميد ِ آن که با نو شدن ِ روز و روزگار ، هستی ِ انسان ِ ايرانی نيز تازه گردد ، بار ِ ديگر جان گيرد ، و از تاريکنای ِ نازندگی و اندوه ، رهايی يابد .
به اميد ِ روزی که از دروغ و زادگان ِ دروغ ، نشانی برجای نماند ، و پرتو ِ راستی ، فروغ ِ بیکرانه و شادیبخش ِ اهوره مزدا ( خداوند ِ جان و خرد ، سرور ِ هستیبخش ِ دانا ) جهان را در بر گيرد .
شادمانی و بهروزی برساد !
ايدون باد !
ايدونتر باد !
***********
[*] گفتم شايد در ميان ِ کسانی که میخواهم به ايشان ايميل بزنم و نوروز را شادباش بگويم ، باشند کسانی که فارسیزبان نباشند ؛ پس بهتر است دست ِ کم ، يک نيمجمله به زبان ِ همگانی ِ انسان نيز بياورم !
ساخت ِ جمله را از Happy Birthday که بارها ديده يا شنيده بودم ( و چند روز ِ پيش ، روز ِ تولّدم : 23 اسفند / 13 مارس ، از سايت ِ Webshots ايميلی داشتم با همين جمله ! ) بلد بودم ، و NewDay هم نيازی به زور زدن نداشت ( درستی – نادرستیاش را نمیفهمم ) ؛ امّا محض ِ احتياط ، از پسرم رامين پرسيدم ، گفت : بنويس NewYear . گفتم : « نوروز » به انگليسی چه میشود ؟ گفت : « سال ِ نو » را تبريک میگويند ، نه « روز ِ نو » را !
شما را نمیدانم ، امّا من تا به حال به اين نکته فکر نکرده بودم ؛ و نکتهی ِ بسيار جالبی است .
فعلاً و بلافاصله ، تصوّر ِ من بر اين است که « روز » در واژهی ِ بزرگ و بلند و باستانی ِ « نوروز » ، افزون بر معنای ِ « يَوم ، day » ، به معنی ِ « روزگار ، زمان ، ... » نيز هست ؛ و يا به هر حال ، معنايی از اينگونه نيز دارد .
در فرهنگ ِ فارسی ِ معين ، فقط همين معنی ِ مشهور آمده . ذيل ِ « نوروز » نيز به اين نکته ، اشارهای ديده نمیشود ؛ الّا اين که – در « وجه تسميه » ی ِ نوروز – آمده است : « نوروز را به معنی " روز نو و تازه " يعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد ، میدانستند . » . و سپس ، از آثارالباقيه ی ِ ابوريحان ( مصحَّح ِ همائی ، ص 253 ) نقل نموده ، که : « نخستين روز است از فروردين ماه ، و زين جهت روز نو نام کردند ، زيراک پيشانی سال نو است . » ( فرهنگ ِ فارسی ، معين ، ج 4 ، ص 4842 )
امّا به نظر ِ من ، اين توضيح ، راهگشای ِ نکتهی ِ مورد ِ بحث نيست .
آنچه حدس ِ مرا – دست ِکم برای ِ خودم – قوّت میبخشد ، امثال ِ اين کاربرد ِ واژهی ِ « روز » است :
روزی که برف ِ سرخ ببارد از آسمان
بخت ِ سياه ِ اهل ِ هنر سبز می شود !
[ صائب ]
( بيت را ، سالها پيش ، در پيشانهی ِ رمان ِ « آواز ِ کشتگان » براهنی ديدهام . )
يا اين سطر از شعر ِ نيما :
روز ِ شيرينی که با ما آشتی باشد ...
در اين هردو نمونه ، « روز » به معنی ِ « زمان ، روزگار ، ... » است .
يا در اين بيت ِ حافظ :
روزی که چرخ از گل ِ ما کوزهها کند
زنهار ! کاسهی ِ سر ِ ما پر شراب کن !
و البتّه ، امثال ِ اين بسيار است .
اين دو سه مورد نمونه ، همين طور بدون ِ تأمّل به ذهنم آمد . بديهی است که اگر در اين باره مختصر پژوهشی صورت گيرد ، موضوع روشن خواهد شد . مورد ِ « ماهنوروز » که در طبس داريم نيز ، حدس - و دست ِ کم ترديد - ِ مرا تأييد میکند . يک ماه ِ پيش از سال ِ نو ، يعنی ماه ِ اسفند را « ماهنوروز » میگوييم . ممکن است جايي در شهر يا شهرهای ِ ديگری هم اين را داشته باشيم ؛ امّا در کتابها ، در حدّ ِ اين مختصر مواردی که من تا کنون ديدهام ، نشانهای از آن ديده نمیشود .
?
افزوده (29 اسفند 1392):
وقتِ نوشتنِ اين يادداشت، لغتنامهیِ دهخدا نداشتهام؛ و بعدها که توانستهام بخرم، باز از اين يادداشت، فراموش داشتهام!
امروز (پنجشنبه، 29 اسفند 1392؛ 20 مارچ 2014) يادداشت را ديدم و به لغتنامه (سايت) نگاه کردم، اين معنی را آنجا ديدم؛ گفتم بياورم، شايد بهکارِ کسی بيايد! (مختصر ويرايشی هم درآن کردهام؛ در حروفنگاری.)
::::
|| بهمعنی روزگار است که کنايه از فرصت باشد چنانکه گويند: امروز روز فلانی است يعنی روزگار فلانی است و فرصت از اوست. (برهان قاطع):
بياموز تا بد نباشدت روز
چو پروانه مر خويشتن را مسوز.
چه گفت آن سخنگوی مرد دلير
که از گردش روز برگشت سير.
سپاهی ز توران بيامد به بلخ
که شد مردم بلخ را روز تلخ.
به جمشيد بر تيرهگون گشت روز
همی کاست زو فر گيتیفروز.
به دانش گرای و در اين روز پيری
برون افکن از سر خمار شبانه.
|| وقت. زمان. هنگام. (آنندراج):
مفرمای هيچ آدمی را مجرگ
چنين گفت هارون مرا روز مرگ.
اگر از من تو بد نداری باز
نکنی بینياز روز نياز.
که فرعون بر ندارد آن روز
که برتخته بر سياه شود نام.
هرکه تو را هجو گفت و هجو تو را خواند
روز شهادت زبان او نشود گنگ.
بهتن زورمند و بهبازو کمند
چه روز فسوس است و هنگام پند.
يکی نرهشير است روز شکار
يکی پيل جنگی گه کارزار.
خردمند شاهی چو نوشيروان
به هرمز بدی روز پيری جوان.
من در تو فکنده ظن بهنيکو
وابليس تو را ز ره فکنده
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از گونده.
بهروز کارزار خصم و روز نام و ننگ تو
فلک در گردن آويزد شغا و نيملنگ تو.
گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ
گفتا چنانکه هر سر سوزن ز پرنيان.
روز پيکار و روز کردن کار
بستدندی ز شير شرزه شکار.
جگر بيست مبارز ستدن روز مصاف
نيزهی بيسترش دستگزای تو کند.
گفتند تو را با اين حکايت چهکار! چرا نخوانی آنکه شاعر گويد و آن اين است... گفتم الحق روز اين صوت است.
مکرمت کن که روز امکان است.
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی تواناتر از وی شوی.
چه شکر گويمت ای خيل غم عفاکاﷲ
که روز بیکسی آخر نميروی ز سرم.
به روز بیکسی همسايهی من سايهی من بود
ولی آن هم ندارد طاقت شبهای تار من.
|| عمر. زندگی. حيات. (يادداشت مؤلف):
همان روز تو ناگهان بگذرد
در توبه بگزين و راه خرد.
فراوان غم و شادمانی شمرد
چو روز درازش سرآمد بمرد.
گرفتند و بردند بسته چو يوز
برو بر سر آورد ضحاک روز.
ازو برگشايی يکايک سخُن
که روز تهمتن درآمد بهبُن.
چنين روز روزت فزون باد بخت
بدانديشگان را نگون باد بخت.
می آور که از روز ما بس نماند
چنين بود تا بود و بر کس نماند.
چو روز ما همی بر ما نپايد
در او بيهوده غمخوردن چه بايد.
از بوسعيد دبيرش اين باب شنودم پس از آنکه روز علی بپايان آمد. (تاريخ بيهقی). در اين منصور شرارتی و زعارتی بود به جوانی روز گذشته شد.
بدان کآمدت روز روزی بهبُن.
چو روز پدر يکسر آمد بهسر
بهجايش نشايد کسی جز پسر.
چهمايه بر سر اين ملک سروران بودند
چو روزشان بهسر آمد درآمدند از پای.
&
http://www.vajehyab.com/dehkhoda/روز
http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-b50de223591f44a091593a0f6ee75595-fa.html