
از ديروز
عصر،
خواهرم
آنجاست؛
در انتهایِ محتومِ آرامشی که به بيکرانه میپيوندد...
و
من، اينجا
در بندِ بیپناهیِ خويش
خود را به ضجّهوارهی خاموشِ مردی تسکين میدهم
که نمیخواهد
در مرگ
بگريد.
به تمامیِ قامتِ درهمشکستهام
اندوه اندوه به زانو درمیآيم
بر آستانهی تو
آی!
بسترِ نمور و تاريکِ خواهرم!
زمين!
28 آبان 1390
19 نوامبر 2011
19 نوامبر 2011
$