شب ، خواب ِ مردان فرّخ [1] را میديدم . برافروخته ، خشمناک ، در پی ِ من اسپ میتاخت .
ملتمسانه ، به پدرش که آن سوی ِ کشتْمان با پدرم گپ میزد ، نگاه میکردم ؛ شانه بالا انداخت ، که يعنی : به من چه ؛ خود دانی و دوستات .
و من باز هم میدويدم ، و مردان در پیام اسپ میتاخت . امّا آدمی و اسپ ؟! خسته شدم ؛ واماندم ؛ و بر خاک ِ نمناک ِ خربوزهزار فرونشستم ؛ لِچّ ِ عرق .
مردان فرّخ ، با تازيانهی ِ برافراشته میآمد ، خيزان به سويم ؛ تندباد .
نگاهی کردم پُرسان . شرم کرد و تازيانه فروافکند ، امّا بهخشم فرياد زد : نکند به اين نطفههای ِ بسمالله رفتهای !
گفتم : تو را چه میشود ؟ چه شده است ؟
گفت : حالا کشفيّات ِ مرا میدزدی و به نام ِ خود ، به آن وامانده بيبلاگات مینويسی ؟
...
تازه اينجا بود که سکّهی ِ دو درهمی ِ ساسانیام افتاد !
ناگزيرم اقرار کنم ...
?
[1] از مردان فرّخ اثر ِ بیمانندی بهجا مانده ، به نام ِ « شکند گمانی ويچار » [ = گزارش ِ گمانشکن ] که صادق هدايت بخشهايی از آن را فارسی کرده ، امّا از بخش ِ مربوط به اسلام ، تنها گزيدهوارهای ارائه نموده . باز هم بنازم به دل و جرأتاش !
حالا خيلی وقت است دست ِ يک نفر جوانمرد ِ پهلویدان را میبوسد که بنشيند و يک گزارش ِ کامل از اين اثر ِ بیهمتا ارائه کند . شايد بیاغراق شصت درصد ِ حسرت ِ پهلویدانی – يا به عبارتی : درد و افسوس ِ پهلویندانی - ِ من به همين کتاب برمیگردد ... !
دلم به حال ِ همهی ِ کشتهشدگان میسوزد . قاتل يکی است . يگانه است . احد و واحد است . الله ! الله ! الله !!
AntwortenLöschen+++++++++++++++++++++++++
مهدی جان. آقا. این جمله واقعا بی نظیره. جدا که اصل مسئله را گرفته ای و محرّک اینهمه قتل و خونریزی را خوب نشون داده ای. حالا تکلیف ماست که یخه ی عامل و ابزار قتل را که همین آخوندها و فقها باشند، سفت و سخت بگیریم.
آقا هدایت این تیکهی کتابو کجا نوشته؟
AntwortenLöschenبه هر حال من هر روز که یه چیزی دارم مینویسم دلم میخواد به اندازهی هدایت شجاع بودم! ولی نیستم
امیدوارم بشم