زندانيان سياسی راستين و «بهترين فرزندان ايران» چه کسانی هستند؟
امير سپهر
مردم ما هرگز نبايد آن اشتباه خانمانسوز سالهای پيش از انقلاب را بار ديگر تکرار کنند که هر تروريست و هر جانی و هر بیسروپای چاقوکشی را تنها و تنها بهصرف «مخالفت با نظام شاهنشاهی»، آزادیخواه میدانستند. يعنی اينکه ما امروز بههيچروی نمیبايستی که «زندانی سياسی بودن» افرادی در «جمهوری اسلامی» را حتا به «اندکی بهتر بودن آن زندانيان» از «عناصر اين رژيم» هم تفسير کنيم، چه رسد به اينکه ايشان را «مردمدوست» و «ميهنپرست» و «آزادیخواه» و «دموکرات»... هم بهشمار آريم.
من اين مطلب را با جملات بالا آغاز کرده و آن را هم ادامه خواهم داد زيرا که عدهای از عناصر پيشين نظام، بهويژه آقايان سازگارا و گنجی، با هدف دفاع از رفقای خود، بار ديگر هم مردم ما را به همان راهی میکشانند که آنان يکبار آن را رفته و بدين دوزخ کنونی رسيدهاند. چون اين محترمها در پی راندهشدن «اصلاحطلبان» از مناصب حکومتی و دستگيری شماری از ايشان پس از سيرک انتخاباتی سال هشتاد و هشت، با همهء توش و توان خود در تلاش هستند که اين همگنان «فعلاً مغضوب» خويش را بعنوان «شخصيتهايی ملی و آزادیخواه» به مردم ما قالب کنند.
دائم هم از آن دوستان خويش، با جملهی «بهترين فرزندان ايران!» ياد میکنند. يعنی از همانانی که تا چندی پيش از «راندهشدن از حکومت»، همگی هم از مقامات درجهاول و حتا از اطلاعاتیها، بازجويان، سانسورچیها و چند تنی هم حتا از شکنجهگران اين رژيم بودهاند. از عناصری که همچنان هم سخت «مريد خمينی» بوده، «وفادار به اين نظام» هستند و بخشی هم که اصلاً همچنان معتقد به «ولايت فقيه» و حتا سرسپردهی شخص علی خامنهای.
به بيانی روشن، اين جنابان تلاش دارند که اين اصل «نااصل» را به مردم ما حقنه کنند که گويا آن ايرانيان فرزانه و آزادهای که هرگز «ننگ همکاری» با رژيم را نپذيرفتند، «فرزندان ناخلف ايران» بوده و در برابر اما آنان که سه دهه هم در خدمت اين رژيم بودهاند، نه حتا جزو «بهترينها»، که خود اصلاً «بهترين فرزندان ايران» باشند! اصلی که صدالبته خود جنابان سازگارا و گنجی هم که دو دههای مستقيم در خدمت اين رژيم بودند را هم در زمرهی آن «بهترين فرزند ايران» قرار میدهد.
با چنين «اصل اخلاقی!» بیهمتايی هم بیجا نيست که آن ايرانيانی که چند دهه رنج آوارهگی از وطن، فقر و تنگدستی، درد جگرسوز دوری از کس و کار را بهجان خريده و حتا بغض گريستن بر گور پدر و مادر و ديگر تن پارههای خويش را هم سالهاست که برگلو دارند، حال اصلاً «بدهکار و شرمنده» اصلاحطلبان حکومتی هم از کار درآمدهاند.
يعنی روسياه در برابر افرادی که در انقلاب خمينی از بیفرهنگترين لايههای اجتماعی برخاسته، بهيکباره از هيچ به همهچيز رسيده و سی سال تمام هم، مستقيم و غيرمستقيم در تمامی جنايات و خيانتهای نظام برآمده از آن انقلاب مشارکت کردند! آنهم تا بدان اندازه که بعضی از آنها در نخستين سالهای پس از انقلاب، به خانمهای بقول خودشان، «بدحجاب» هم حمله کرده، بدانها ناسزا گفته و حتا آن زنان و دختران محترم ايرانی را در خيابانها کتک زدند. میبينيد فرزندان معنوی خمينی چه اصول شرافتمندانه و دادگرانهای در فرهنگ «ملی مذهبی» خود دارند!
با آنچه آوردم حال خود از خود بپرسيد که آيا هيچ توهينی مستهجنتر از اين به شعور و شرف انسانی مردمی وجود دارد که کسانی بخواهند از چنان عناصر حقير و بیهويتی برای آنان «قهرمانان ملی» بسازند! يعنی از کسانی که اگر حتا بفرض هم که بپذيريم که خود شخصن خائن و پليد و چپاولگر و اسيدپاش و شکنجهگر نبودهاند، اما بیشک آن اندازه بیفرهنگ و نادان بودهاند که حتا پس از سی سال مشاهدهی عينی اينهمه بيدادگری از اين رژيم هم، همچنان به ماهيّت راستين آن پی نبرده و با آن همکاری کردند!
البته در ميان «زندانيان سياسی» کنونی ايران، انسانهای بسيار شريف و مظلومی هم وجود دارند. ليکن اين گروه از اسرا، نه کوچکترين سنخيتی با اصلاحطلبها دارند و نه اصلاً از ديد اين «ستايشگران»، آن گروه از اسرا جزو بهاصطلاح اين«بهترين فرزندان ايران» محسوب میشوند. همچنان که وقتی آقايان خاتمی و ابطحی و عبدی... در درون از «زندانيان ما» ياد میکنند، بهطور کلی آن بنديان شريف را ناديده انگاشته و در خارج هم، وقتی آقايان گنجی و سازگارا و کديور و مهاجرانی و اشکوری از «زندانيان سياسی» سخن میگويند، باز يا آنها را فراموش کرده و يا اينکه از ايشان آنچنان سطحی و در حاشيه ياد میکنند که گويی ايشان در ميان زندانيان سياسی، بقول عوام، حالت «نخودی»ها را دارند.
توجه داشته باشيم که زندانيانی که بهحق میبايستی آنان را جزو «فرزندان خوب و شريف» ايران و همينطور «مبارزان راه آزادی» بهشمار آورد، نه اصلاحطلبان مماشاتگر که تنها بهدنبال قدرت سياسی و رانتهای حکومتی هستند، بلکه آن چند حقوقدان باشرف و آن چندين دانشجوی آزاده و آن چند نويسنده و روزنامهنگار نازنين ما هستند که نه در رژيم مقام و منصبی داشتند، نه در پی قدرت و امتيازهای دولتی هستند و نه تا کنون حاضر شدهاند که شرف و وجدان انسانی و حرمت قلم خويش را به ننگ همکاری با جمهوری اسلامی بيالايند.
همچنين آن تلاشگران حوزهی حقوق بشر، کارگران شريف و زحمتکش، مسئولان سنديکاهای کارگری و مبارزان اغلب جوان آذری و کرد و عرب و بلوچ ايرانی. يعنی فرزندانی از اقوام گوناگون ايران، کسانی که شور و نشاط جوانی آنان را نيز همين نظام عهد غارنشينی از آنها سلب کرده و اين جوانهای اميدباخته ديگر از اينهمه ظلم و فساد و فشار و بهويژه، تبعيض بهجان آمدهاند. مهمترين خواستهای اين فرزندان ايران هم، بديهیترين حقوق اوليهی هر انسان است که ديگر حتا پسماندهترين و فاشيستیترين نظامهای سياسی اين جهان هم آنها را بهرسميت شناخته و رعايت میکنند. يعنی پاسداری از آيينها و سنن و زبان مادری و قومی.
سپس هم آن همميهنان بهايی ما که «زندانی عقيده و وجدان» هستند. چرا که تنها «جرم» آنها «باورمذهبی» و يگانه دليل گرفتاری ايشان هم «صداقت» ايشان است. زيرا وارون شيعیگری، در آموزههای آيين بهايی، دروغی بهنام «تقيه» وجود ندارد، بهويژه در زمينه باوری. يعنی يک بهايی باورمند، بايد در بارهی «باور مذهبی» خود هميشه راستگو باشد، ولو که اين «راستگويی»، به بهای جان شيرين وی تمام شود. همچنان که اين بهاييان اکنون اسير، همگی بدين دليل که حاضر به «پنهان کردن دين خود» نبودند، دستگير و زندانی شدهاند.
جدای اينها، گر چه من شخصاً هيچ ميانهی خوشی با ملا جماعت ندارم، ليکن حق است که روضهخوانی زندانی بهنام «کاظمينی بروجردی» را هم جزو همين گروه از اسرا بهشمار آريم. زيرا صرف نظر از رخت و ريخت و اعتقادات قرون وسطايی که وی نيز چون دگر همريشان خود دارد اما هم انسان متهوری است، هم در پی قدرت سياسی نيست و حتا خود را «ملی مذهبی» هم نمیخواند و از همه مهمتر هم، هم اينکه اين روضهخوان، در گذشته نيز هيچ گاه پست و مقامی در اين رژيم نداشته است.
بنابر آنچه برشمردم، پس از ديد من نهتنها هرگونه ارتباط دادن اين «زندانيان سياسی راستين» و مبارزان با آن اصلاحطلبان «فعلاً مغضوب برادران خويش»، جفای به وجدان و حقيقت است، بلکه اين کار بهمثابهی همسان دانستن «جرم ضارب» با «بیجرمی مضروب» است. چرا که اين زندانيان راستين، خود اصلاً از حقيقیترين قربانيان آن «گروه اصلاحطلب فعلاً زندانی» هم محسوب شده و هريک هم درست بهسان «يک سند جرم» ايشان و ياران ديروز و هنوزشان هستند.
چه که اين گروه که بيشترينشان هم از افراد جوان و ميان سال ما هستند، همه چيزشان در اين رژيم تباه شده است. يعنی اگر هنوز جوان يا ميان سال هستند، طفلکیها حتا در بيرون از زندان هم هر روز شکنجه شده و معصوميت کودکی آنان در اين رژيم بهيغما رفته. شور و نشاط نوجوانی آنها در اين رژيم از آنها گرفته شده. غرور جوانی ايشان هرروزه در اين رژيم شکسته شده، غنچههای باغ آرزوی آنان پيش از شکوفايی، يک به يک در زير پاهای اين رژيم پرپر و لگدمال شده است. اگر هم مسن باشند، باز تفاوتی ندارد. زيرا اين گروه سنی هم تا پيش از دستگيری همهروزه شکنجه شده و خون دل خوردهاند. به شخصيت اجتماعی و شغلی و حتا خانوادگی ايشان هم هرروزه در اين رژيم توهين شده است.
پس از دستگيری هر کسی هم که ديگر حتا شرف و ناموس وی بازيچه دست و فکر پليد گروهی لات چاقوکش قرار میگيرد، حال آن فرد دستگير شده به هر گروه سنی که تعلق داشته باشد. دامنهی اين توهينهای ضدانسانی و بهويژه، «شخصيتکش» هم تا بدانجا گسترده بوده و هست که در بازجويیها، ديگر الواط بازجو حتا به اتاق خواب زندانيان خود نيز وارد گشته و جزيیترين مسائل سکسی قربانيان خود را هم از آنها میپرسند، اينکه تا کنون با چه کسانی همخوابگی داشتهاند، چندبار، چگونه و برای چه مدتی. آنگونه هم که چند تنی از بند رسته گواهی دادهاند، آن نامردها برای لگدمال کردن تمامی غرور و شأن انسانی بعضی از اسرای خود، حتا آنها را به تجاوز به همسران و دختران و خواهرانشان در برابر چشمان خودشان نيز تهديد کردهاند.
بله، اين همه ظلم و بيداد و توهين و بیشرافتی و کشتارشخصيتی از سوی همين رژيم و عوامل آن بوده، نه از سوی حکومت مغولستان و بهدست مغولان و يا از جانب حکومت آل سعود در عربستان و از طرف اعراب آن ديار. آن هم از نخستين روز استقرار اين نظم اهريمنی تا به امروز، نه اينکه از دو سال و سه سال پيش بدين سوی آغاز شده باشد. آری، از سوی همين حکومتی که همين مثلاً «بهترين فرزندان ايران»؟!، سی سال تمام در آن، بالاترين مسئوليتهای حکومتی را داشتهاند. يعنی در طول همهی آن سالهايی که اين اصلاحطلبان فعلاً زندانی در ثروت و مکنت غوطهور بوده، با اتومبيلهای ضدگلولهی خود اين طرف و آن طرف رفته و هريک هم هميشه چندين و چند باديگارد بههمراه داشتند.
و لابد درست بهخاطر همين خدمات ارزندهی ملی و فرهنگی و سياسی و محبتهای بیدريغ اين اصلاحطلبهای نازنين هم ما «بدترين فرزندان ايران» که هرگز با اين نظام نبوده و سه دهه هم از ترس آدمکشان ارسالی رژيم آنان حتا در آوارگی هم آب خوش از گلويمان پايين نرفته، حال بايد آن «مورد غضب واقعشدگان» را بر سر خود گذارده و حلوا حلوا کرده و ايشان را هم «بهترين فرزندان» کشور خود بناميم!
من به اين حقيقتهای جگرسوز اشاره نکردم که بدين نتيجهگيری رسم که ما نبايد خواستار آزادی اصلاحطلبان دربند باشيم. بهعکس! به باور من ما زخمخوردگان و آوارگان خود آنها بايد در همين بیخانمانی غربت خودمان هم وارون آنها عمل کرده و با تمام توان و امکاناتی که داريم از حق آزادی و ديگر حقوق انسانی آنها دفاع کنيم، همچنان که تا کنون نيز چنين کردهايم. ولو که آنها همچنان هم ما را دشمنان خود بدانند و از ما منزجر باشند که بيش و کم نيز اين چنين است.
ليکن اين ديگر نهايت نابخردی ما خواهد بود که يک اشتباه خانمانسوز تاريخی خود را بار ديگر تکرار کرده و صرف «زندانیشدن» افراد را باز هم به «آزادیخواهی» آنان معنا کنيم. از آن فاجعهبارتر هم، اين اندازه روانپريشی بهخرج دهيم که کسانی خيال کنند که میتوانند از مشتی بیسروپای راندهشده از «حکومتی ضدمردمی» و محروم گشته از «رانتهای آن حکومت» برای ما «شخصيتهايی ملی» تراشيده و آنان را بعنوان «بهترين فرزندان ايران» بما قالب کنند. چون اين يکی ديگر توهين بزرگی به فرهنگ و آبرو و شرف ملی ايرانی و خيانت به خون «جانباختگان راستين راه آزادی» ملت ما است.
همچنان که ما حق نداريم بار ديگر هم، نَفس «مبارزه» را «ارزش» انگاشته و برای هر مبارزی هم «حقانيت» قائل شويم. مگر نه اين است که تمامی اين جنايتها، خيانتها، دزدیها، تجاوزها، توهينها، سرافکندگیها، فقر و دربهدریها و بیآبرويیهای جمهوری اسلامی «ميوههای مبارزات» کسانی چون عزتالله سحابی و پدرش و مهدی بازرگان و يزدی و بنیصدر و احمد شاملو و کيانوری و احسان طبری و رجوی و فرخ نگهدار و خانبابا تهرانی و سياوش کسرايی و سيدجوادیها... است.
آيا هنوز هم زمان آن فرا نرسيده است که وقتی از «مبارزه» سخن گفته میشود، ما ايرانيان احساساتی و فراموشکار و ده بار فريبخورده، پرسيده و بررسی کنيم که آن مبارزه برای چه و چگونه و با چه ابزارهايی و از چه راههايی و با کدامين امکانات است؟! آخر مبارزهای که محصول آن، هيولايی بهنام «جمهوری اسلامی» از آب درآيد، حتا در صادقانهترين و شرافتمندانهترين شکل هم، مبارزهای جاهلانه و کورکورانه بوده است و ناماش «ويرانگری» است نه مبارزه برای آزادی، جای هيچ افتخاری هم ندارد که هيچ، مايهی ننگ و شرمساری هم هست.
بدين خاطر هم به باور من، کسانی که دانسته و نادانسته جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردند، بزرگترين وظيفهی وجدانی آنان، پوزشخواهی از مردم و بهويژه، اين ميليونها جوانی است که خود را «نسلهای سوخته» میخوانند. نه اينکه با بیآزرمی بار منّتی اضافی هم بر گُردهی اين قربانيان مظلوم خود نهادن و با افتخار گفتن که: «ما پنجاه سال برای آزادی مبارزه کردهايم». اين امر بهدرستی شبيه طلبکار شد همين مريدان خمينی از ميليونها قربانی خويش است و فقط ناشی از بیآزرمی، بهويژه از سوی اين اصلاحطلبانی که بسياری از ايشان همچنان هم از دوران سراسر نکبت و نفرت و خون آن روضهخوان خونخوار بهنام «دوران طلايی امام» ياد میکنند.
سخن پايانی هم اينکه وقتی کسانی از پنجاه سال مبارزهای سخن میگويد که ما را از آن امنيت و آسايش و رفاه و نشاط و آبرو و خوشنامی به اين خاکسترنشينی کشانده، آيا اين ميليونها دختر و پسر گرفتار و اميد و آرزو از کف دادهی ما حق ندارند اعتراض کرده و بگويند که: شما انسانهای نادان و ندانمکار، اصلاً خيلی بیجا کرديد که مبارزه کرده و ما را بدين سيهروزی نشانديد! همين.
امير سپهر
استکهلم، پانزدهم آوريل دوهزار و دوازده ترسايی
&نقل از:
ارتـــای خــوشـــه (سيـــــــمرغ)
http://arttaa.wordpress.com/%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86/