اين کجا و آن کجا!
(پيرامونِ تفاوتهایِ بنيادينِ عيسی و محمّد / مسيحيّت و اسلام)
اين يادداشت را بايد طرحگونهای از يک کتاب دانست. با گسترشِ موضوع، و ارائهیِ دقيقِ اسناد و شواهد، و بحث در آنها، کتابی خواهيم داشت شايد لااقل در 300 صفحه.
در بايستگیِ اين بررسی و پژوهش
برایِ پرداختن به اين موضوع، دستِکم دو ضرورتِ اصلی میتوان سراغ کرد؛ يا به عبارتِ ديگر، دو زمينهیِ فحص و بحث، در گسترهیِ گپوگفتها و زندگیِ امروزينِ ما وجود دارد که درآن با يکسانپنداری و يکنوعانگاریِ عيسی/محمّد و مسيحيّت/اسلام، نتايج و عوارضِ گمراهکننده و ويرانگری پديد میآيد، که پيشگيری ازآن ضرورت دارد:
نخست اين که، بسياری از تحليلگران و پژوهندگانِ مسائلِ خاص، بهويژه در اصلیترين موضوع و معضلِ کنونیِ هستیِ ايران و ايرانی، يعنی جستوجویِ راهکارِ نابودیِ نظامِ مرگبارِ جمهوریِ اسلام، دچارِ اين پنداشتِ ناروا شدهاند که همانندِ غربيان که آيينِ مسيح -يا درست گفته باشيم، کليسایِ آن- را بهکناری رانده، و دستِ آن را از دستگاهِ سلطهیِ دنيوی کوتاه کردهاند، ما نيز میتوانيم دندانهایِ اسلام را بکشيم؛ و آن را مانندِ حيوانی دستآموز، در گوشهای از خانه-زندگیِ خود نگاه داريم!
دو ديگر اين که، اغلبِ خداناباوران و دينستيزان، در ستيزه با شريعتِ محمّديّه، با استناد [ِ واهی] به يگانگیِ گوهری، همزمان، کلّيّتِ اديان را موردِ ردّ و انتقاد قرار میدهند.
پيامدِ زيانبارِ فقرهیِ نخست، بهاندازهای سنگين و مخرّب است که میتواند کلِّ ساز-و-کارِ رهايیِ ما را مختل، متوقّف و يا عقيم سازد. گمراههای بازگردنده به نقطهیِ آغاز.
زيانِ فقرهیِ دوّم امّا، وضعی دو رويه دارد: از سويی به کاهشِ راستينگیِ مدّعياتِ اسلامستيزانه منجر میگردد، چرا که برایِ دعاویِ خود، مبنی بر زشت و جنايتکارانه و ضدِّ بشری بودنِ شريعتِ اسلاميّه، وجوهی را به حيطهیِ شواهد و مصاديق داخل کردهايم که چهبسا به اثباتِ کذبِ دعویِ ما میانجامد؛ و از سویِ ديگر، با ستيزهیِ همزمان، خود را از ابزارِ بسيار کارآمد و تعيينکننده و مددرسانِ «مقايسه» محروم میسازيم. (بگذريم که به باورِ نگارنده، همچُنين، خود را از همراهی و همرايی و همکاریِ دشمنِ دشمنمان، محروم ساختهايم!)
q
بر اين اساس، اين بررسی و پژوهش اهمّيّتِ ويژه میيابد؛ يا به عبارتِ ديگر، اين ضرورت پديد میآيد که نخست پژوهشِ خود را به اين مسئله و موضوعِ مهم اختصاص دهيم که آيا عيسی و محمّد، و مسيحيّت و اسلام، گوهر و چيستی و چندوچونِ يکسان دارند، و ميانشان رابطه و نسبتِ همگونگی برقرار است يا نه.
مختصری از تفاوتهایِ بنيادينِ عيسی/محمّد و مسيحيّت/اسلام
v آيينِ مسيحيّت برآمده از واقعه و آموزههایِ عيسیست؛ امّا توسّطِ شخصِ وی ايجاد نشده/درحالی که محمّد، خود، مؤسّسِ اسلام بوده است.
v عيسی "مسيحی" نبود/امّا محمّد، خود، نخستين "مسلم"، "مؤمن"، و "مجاهدِ فی سبيلاللهِ اسلام" بود!
v کشيش، زايدهیِ آموزههایِ عيسی بوده/درحالی که محمّد، خود، نخستين "آخوند" نيز بود!
v عيسی "کليسا"يی بنا ننهاده (جايی، دست بر شانهیِ پطرس -که به يونانی بهمعنایِ «صخره»ست- مینهد و میگويد: بر اين صخره، کليسایِ خود را بنا میکنم)/درحالی که محمّد، خود، نخستين "مسجد"سازِ اسلام بوده!
v عيسی دعویِ پيامبری نکرد؛ تنها، خود را «پسرِ خدا» و «پسرِ انسان» میدانست؛ و برایِ بشارتدادنِ ملکوتِ عشق و برادری و برابری آمده بود؛ و کتابی هم نداشت! آمده بود تا کفّارهیِ گناهانِ انسان را بر صليب بپردازد/درحالی که محمّد، بهجدّ دعوی میکرد؛ بهصراحت خود را فرستادهیِ الله میدانست؛ و کتابی آورده بود که مدّعی بود نه عين، که خودِ خودِ کلامِ خداوند است؛ به زبانِ فصيحِ عربی!
v عيسی، شريعت و احکام نداشت. شريعتِ او، طريقتِ عشق، و حقيقتِ شادمانیِ جانِ انسان بود/امّا محمّد، شريعت و مجموعهاحکامی مفصّل داشت که درآن هيچ تر و خشکی نبود که از قلم افتاده باشد (البتّه بهجز «انسان»)! انسانها را بهجسم و بهجان، از لحظهیِ ولادت تا بعد از گور، از آنِ الله، و نماينده و فرستادهیِ او –که خودش باشد- میدانست!
v عيسی با ثروت و ثروتمند ميانهای نداشت/امّا محمّد عاشقِ ثروت بود. همسرِ جوانیاش، چهلوچندساله زنی بهغايت ثروتمند بود؛ و بهترين دوست، و نخستين پيروِ مردِ بزرگسالاش، ابوبکر بود که ثروتی داشت. تمامیِ جدّ و جهدش، مصروفِ جلبِ ثروتمندانِ مکّه بود.
عيسی گفته بود: «آمين! آمين! به شما میگويم گذشتنِ شتر از سوراخِ سوزن، آسانتر است از دخولِ دولتمند به ملکوتِ خدا.»/و محمّد، اين سخن را اينگونه -نه نقل داده، که- سَرَقات فرمودهست: «تکذيبکنندگان به بهشت داخل نمیشوند، تا شتر از سوراخِ سوزن بگذرد.»!!
که درآن دو تغيير رخ داده: 1- دولتمند/تکذيبکننده [که محمّد با ثروت و ثروتمند هيچ مشکلی نداشت، و دشمنِ او تکذيبکنندگان بودند، يعنی کسانی که او را "دروغزن" میشمردند.] 2- افتِ بيانی؛ و تبديلِ سخنی روشن و استوار، به عبارتی سخت مضحک!
v عيسی، از نماز در کنيسهها و جايی که ديگران ببينند بيزار بود، و آن را «ريا» میدانست/درحالی که محمّد، «نمازِ بهجماعت» را افضلِ عبادات میشمرد؛ و پيروانِ خود را از سر باز زدن از عبادتِ آشکار و جمعی بر حذر میداشت.
v عيسی، از صدقهدادنِ آشکار نفرت داشت/امّا در اسلام، صدقه بايد بهگونهای داده شود که همگان ببينند، و «تشويق» شوند!
عيسی میگفت صدقه را چنان بده که دستِ چپِ تو از دستِ راستات خبر نداشته باشد. و اين را بعدها ديده شده که به دهانِ جعفرِ صادق گذاشتهاند؛ امّا واضح است که از کجا آمده. مباينتِ بنيادينِ آن با روحِ اسلام، بینياز از گفتوگوست. (در اسلام، انگشتریِ مسروقهیِ صدقه را آنهم در حالِ رکوع، چُنان بهنهان پنهان در کفِ سائل بايد نهاد که آوازهاش آشکارا مقعدِ هفتاد آسمان را پارهپوره کناد!)
v عيسی، "آمرِ به معروف" و "ناهیِ از منکر" را صراحةً «رياکار» مینامد:
«ای رياکار! چگونهست که خس را در چشمِ برادرت میبينی، و چوبی را که خود به چشم داری، نمیبينی؟ نخست چوب را از چشمِ خود بيرون آر، آنگاه...»
/امّا برایِ محمّد و دينِ او، امرِ به معروف و نهیِ از منکر، اُسّالاساس و «سنگِ بنا» محسوب میشود. در مجموعهیِ آثارِ اسلامی، مواردِ بسيار میتوان يافت که درآن «امرِ به معروف و نهیِ از منکر» مميّزهیِ دينِ مبينِ اسلام معرّفی شده، و به آن افتخار میشود.
محمّدِ غزّالی در کيميایِ سعادت، از حسنِ بصری نقل میکند که گفته است: ندايی که میگويد «نخست خود را اصلاح کن»، صدایِ شيطان است!
(غزّالی، فتویٰ میدهد [نقلِ بهمضمون] که آدمِ سياهمست نيز وظيفه دارد که نهیِ از شربِ خمر نمايد، و خم و کوزهیِ مستان و میفروشان بههمدرشکند! –و چه استدلالِ محکمی هم دارد: تو با دو دستورِ دينی روبهرويی؛ يکی اينکه نبايد خمر بنوشی، و ديگر اينکه بايد ديگران را از شرابخواری بازداری، و در محوِ خمر و آلاتِ خمر بکوشی. گيرم که در موردِ نخست، خطاپيشه و گناهکار باشی، چه چيزی تو را از عملِ به فريضهات در خم و سبو شکستن و خمر ريختن باز میدارد!؟) [برایِ عين و اصلِ سخن، رک: کيميایِ سعادت، چاپِ احمد آرام، ص 392 و 393]
v عيسی از خشونت بيزار بود و در سرتاپایِ او ذرّهای ازآن يافت نمیشد...
در تمامیِ واقعهیِ عيسی، چنانکه در انجيلها آمده، تنها يکبار شمشيری کشيده میشود؛ و آن هنگامیست که سربازانِ رومی برایِ دستگيریِ وی آمدهاند. يکی از شاگردان، شمشير میکشد و گوشِ سربازی زخمی میشود؛ عيسی میگويد: شمشيرت را غلاف کن که هرکس شمشير بکشد، بهضربِ شمشير کشته خواهد شد.
/امّا محمّد، ... اين رحمةً للعالمين، اين سيّدِ خيرالبشر، به کوتاهترين بيانِ ممکن [آنهم به بيانِ خودش] "نبیّالسّيف" بود!
در منابعِ اسلامی، در کنارِ «امرِ به معروف و نهیِ از منکر»، همچُنين از «جهاد» بهعنوانِ ويژگیِ خاصِّ اسلام سخن رفته. جايی از علاءالدّولهیِ سمنانی، خواندهام که میگويد: خداوند، پيامبرِ اسلام را از جملهیِ انبيا ممتاز گردانيده به «جهاد»؛ و حلال فرمودنِ مالِ نجسِ کافر بر وی و بر ما پيرواناش. و اين، در اديانِ پيشين نبوده.
زهی افتخار!
v عيسی، روسپی را از چالهیِ سنگسار میرهاند (نقل نمیکنم که خود برويد و در انجيل بخوانيد) و به اين ترتيب، به مجازاتِ زشت و ضدِّ انسانیِ سنگسار، بهلحاظِ تاريخیِ شرايع نيز پايان میبخشد/امّا محمّد، اين عملِ زشت و بیشرمانه، و يادگارِ اعصارِ توحّشِ آدمی را، از نو و با سرسختیِ تمام، زنده میکند. جنايتِ هولناکی که در کنارِ ديگر جناياتِ اسلامی، تا بهامروز وجدانِ بشر را آزار داده است و میدهد.
v عيسی که در سیوچند سالگی به صليب کشيده شد، طعمِ زن نچشيده بود...
از آنجا که بیشرمی حد و اندازه نمیشناسد، ديده میشود که برخی –ولو بهشوخی- از «مردنبودن» عيسی سخن ساز میکنند؛ يا میگويند از روبهرو شدن با زن، شرم داشته؛ که يعنی گوشهگير و بيماروضع و مشکلدار بوده. درحالیکه رواياتِ انجيلها نشان میدهد که اتّفاقاً خيلی هم اهلِ حال بوده؛ امّا چُنان در چنبرهیِ «عشق به انسان» و «مهر و شفقت» از خود بهدر بوده که کمترين مجالی برایِ پاسخدادن به نيازهایِ شخصیِ خود نداشته است.
/دربارهیِ «محمّد و زن» چيزی ننويسم سنگينتر خواهم بود!
&
م. سهرابی
اصلِ يادداشت (دستنويس): اوّلِ مرداد 1386
تايپ (با ويرايش): پنجشنبه و جمعه، 29 و 30 مهر 1395