نظرِ هربرت اسپنسر [1] در بارهیِ انواعِ دوگانهیِ مدنيّت
هيئتهایِ اجتماعِ بشری را که پا به مرحلهیِ مدنيّت گذاشتهاند، از جهتِ چگونگیِ آنها، به دو قسم میتوان تقسيم کرد: جنگجو و پيشهور. مدنيّتِ جنگجو بر مدنيّتِ پيشهور در زمان تقدّم دارد و تحوّل بهمرورِ دهور از جنگجويی به پيشهوری میشود. حالتِ جنگجويی در هيئتهایِ اجتماعی يا برایِ حفظ و دفاعِ هيئت است در مقابلِ دشمن و بيگانه، يا برایِ اين است که وسايلِ معاش و زندگانی را از جماعاتِ ديگر بربايند. در اين هيئتها، افراد يکسره تابعِ قدرتِ جماعتاند و اصالت ندارند، بلکه آلتاند و بايد اطاعت کنند. اکثرِ امورِ زندگانی را هيئتِ اجتماعی، يعنی دولت، تکفّل میکند و حتّی افراد را بهصورتی که میخواهد درمیآورد. خدايی که میپرستند، برایِ او صفتِ جنگجويی تصوّر میکنند؛ اختيار و اقتدارِ مطلق با مردان است که اهلِ رزماند، و کارهایِ ضروریِ زندگانی را زنها بر عهده دارند؛ و چون غالباً جنگ و جدال در کار است و مردم بسيار کشته میشوند، برایِ جبرانِ اتلافِ نفوس، مردها زنِ متعدّد میگيرند؛ و زنها در قبالِ مردها، و مردها در قبالِ دولت، حکمِ بنده و غلام دارند.
پيش از اينها، اکثرِ دولتها جنگجو بوده، و بسياری هنوز هم هستند؛ و بيشتر علّتاش اين است که جنگ قدرتِ مرکز را افزون میکند و اغراض و منافعِ مردم را تابعِ اغراضِ دولت میسازد. اين است که تاريخ، سراسر جز حکايتِ کشتار و جنگ و جدال چيزی نيست. اگر در مدنيّتهایِ بدوی مردم آدمخوارند يا افراد را به غلامی میگيرند، در مدنيّتهایِ جديد ملل را میخورند و اقوام و قبايل را يکسره بنده و غلام میسازند، و تا وقتی که جنگ موقوف نشده، تمدّن جز يک رشته مصائب و بليّات چيزی نيست، و زندگانیِ آسوده و مدنيّتِ عالی وقتی صورت میگيرد که جنگ متروک و منسوخ شود؛ و اين موقوف است بر اين که هيئتِ اجتماعِ بشری از حالتِ جنگجويی به حالتِ پيشهوری درآيد، که حيثيّت و اعتبار و آبرومندی به اشتغال به پيشهها و کارهایِ مسالمتآميز باشد؛ افراد با يکديگر به آزادی و آسودگی مراوده کنند، و در منافعِ مشترک همکاری نمايند، و هر کس حدودِ خود را شناخته و حقوقِ ديگران را مرعی بدارد، و همه برایِ غاياتِ مشترک کار کنند؛ قدرت در دستِ جماعتِ اکثر باشد، ميهنپرستی را دوستیِ کشورِ خود بدانند نه دشمنیِ کشورهایِ ديگر؛ کارِ دولت، حفظِ امنيّت و عدالت باشد و بس؛ همکاریِ افراد اگر برایِ پيشرفتِ کارهایِ بزرگ کفايت نکند، شرکتها و جمعيّتها تشکيل شود؛ به جایِ اين که افراد را هيئتِ اجتماعيّه متحوّل کند، هيئتِ اجتماعيّه را افراد متحوّل کنند و به تکامل ببرند. چون سرمايهها بينالمللی شود، صلحِ بينالملل نيز ضروری میگردد؛ جنگِ خارجی که از ميان برود، خشونتِ داخلی هم کم میشود؛ مردها مزيّت و تسلّطِ تام نخواهند داشت؛ زنها هم حقِّ حيات پيدا خواهند کرد؛ اديانِ خرافاتی مبدّل به عقايدِ معقول میشود، که متوجّه به بهبود و شرافتيافتنِ زندگانی و منشِ آدميّت باشند. مردم به جایِ اينکه در هر مورد منتظر باشند که از غيب خبر برسد، در امور به تحقيق از علّت و معلول میپردازند. تاريخ، به جایِ اين که سرگذشتِ امرا و جنگجويان باشد، بيانِ رفتار و کردارِ مردم، و شرحِ اختراعاتِ جديد و افکارِ تازه خواهد بود. از عالمِ اجبار به عالمِ اختيار خواهيم رفت، و دانسته خواهد شد که مردم برایِ دولتها آفريده نشدهاند، بلکه دولتها برایِ مردم تشکيل میشود. وليکن، امروز از اين مرحله دوريم، و تا وقتی که دُوَلِ اروپا کشورهايی را که در تمدّن از آنها پستترند ميانِ خود تقسيم و تملّک میکنند و اعتنايی به حقوقِ مردمِ آن کشورها ندارند، اميدِ وصول به آن مقام ضعيف است.
ديگر از عقايدِ اسپنسر اين است که سوسياليسم از متفرّعاتِ مدنيّتِ جنگجو است و مدنيّتِ سوسياليستی همان خصايصِ مدنيّتِ جنگجو را خواهد داشت، و هيئتِ اجتماعيّهیِ انسانی مبدّل به هيئتِ زندگانیِ مورچه و زنبورِ عسل خواهد گرديد؛ و بنا بر اين، سوسياليسم برایِ مدنيّتِ انسان، مرحلهای برتر از مراحلِ کنونی نمیتواند باشد. انسان به پايهیِ بلندِ زندگانی وقتی میرسد که هر فردی در کارِ خود مختار باشد؛ و اجبار و حدود فقط تا درجهای باشد که برایِ حفظِ نظم و امنيّت لازم است. و همچنانکه دانسته شد که افراد برایِ هيئتِ اجتماع نيستند بلکه اجتماع برایِ حُسنِ جريانِ احوالِ افراد است، نيز دانسته میشود که زندگانی برایِ کار نيست، بلکه کار برایِ زندگانی است و سرانجام بايد چنان شود که هرکس به آن چيز اشتغال ورزد که ذوقاش را دارد و از آن متمتّع میشود؛ و در آنصورت، اختيارِ کار و صنعت به دستِ صاحبانِ اقتدار نخواهد بود و کارکنان اوقاتشان مصروفِ فراهمکردنِ چيزهایِ مزخرف نخواهد شد. [2]
&
سيرِ حکمت در اروپا (سه جلد در يک مجلّد). نگارش: محمّدعلی فروغی. انتشاراتِ زوّار. چاپِ دوّم، 1367.
?
پابرگها: