««نوآوری چيست؟»»
(از زندهياد پهلوان منوچهر جمالی)
««... ما بايد آنچه به ما آموختهاند، آنچه از ديروزها مانده است، آنچه بهنام حقيقت انحصاری و ابدی به ما دادهاند را، با خرد آتشفروز خود، بررسی کنيم و از آنها، خود را آزاد سازيم تا بتوانيم معرفتی تازه، پیريزی کنيم.
اين گُسستنِ گام به گام از گذشته و بررسی و نقد اسلام و قرآن، استوار بر فطرت جوينده و فطرت نوآور انسان در فرهنگ ايران است.
بهمن، هميشه «جز آن است» که پديدار شده است، رام، هميشه «میرمد، میگريزد و گم میشود» و ناگرفته، گم شده است.
نوآوری، بدون نقدکردن آموختهها و سنتها، ممکن نيست. سنجه نقد، يک آموزهی فلسفی يا يک ايدئولوژی،... نيست. سنجه نقد، همان «ارکه يا بهمن» در ژرفای ماست که سرچشمهی نوآوری است. ما بر شالودهی سنجهای نقد میکنيم که افق انديشهی نوينی است که راه زايش و پيدايش خود را میيابد. اين است که برای رسيدن به آزادی، بايد مقتدرترين انديشهای را که بر اذهان و روان جامعه حکومت میکند، مرتباً نقد کرد. هر قدرتی بايد در برابر «چرا» قرار بگيرد تا محدود و کنترلپذير شود.
آزادی، فقط با «نقد اسلام و قرآن» بهدست میآيد. نقد اسلام، هيستریِ دشمنی با اسلام نيست. نقد اسلام از ديدگاه ايرانی، مرزبندی اسلام [و] با فرهنگ ايران است.
اسلام تضاد وجودی با فرهنگ ايران دارد. تنقيه و تزريق فرهنگ ايران به قرآن، که سدهها صوفیها کردهاند و میکنند، فقط سبب نابودسازی و ناديدهگيری و خوارشماری فرهنگ ايران میگردد و گرديده است. سدهها اين کار، پس از شکست سياسی و نظامی «خرمدينها»، ضرورت داشت؛ ولی امروزه، ادامهی اين کار، دشمنی آشکار با فرهنگ ايران است. چون اکنون هنگام آن رسيده است که فرهنگ ايران، خود را از پوستی که در تصوف بهناچار پوشيده است، رها سازد و چهرهی اصلی خود را بنمايد. سدهها تصوف «اسلامهای راستين گوناگون» ساخت و راه را برای سازندگان «اسلامهای راستين جديد» گشود.
گوهر هر اسلام راستينی، دروغ است. سدهها عُرفا به «فقها» تاختند که اسلام حقيقی در «بطن» قرآن است که فقها از آن بیخبرند. در بطن قرآن، فرهنگ ايران را بهنام «اصل اسلام» کشف میکردند و بهنام اسلام حقيقی جا میزدند. و غربيان که به تصوف پرداختند، ريشههای تصوف را در مسيحيت و بودائیگری و آثار پلوتين يافتند! اين «دروغهای بيش از حد علمی»، چهره فرهنگ ايران را بيش از پيش پوشانيد و تاريک ساخت.
عرفان، نه سر شير اسلامست، نه در صفههای مکه و مدينه پديد آمده است، نه از پلوتين سرچشمه گرفته است بلکه تهماندهایست که توانستهاند از فرهنگ ايران در زير شمشير خونريز اسلام، نجات بدهند. آشتی ميان شريعت اسلام و فرهنگ ايران، موقعی ميسّر میگردد که اسلام اصلِ قداستِ جان (=زندگی) را در همهی گسترههای زندگی بپذيرد.»»
&
برگرفته از: ارتایخوشه (سيمرغ)