رفته بودم سنگکی دو تا نون بگيرم . شلوغ بود . حوصله کردم و ، برنگشتم . بيستدقيقه - نيمساعتی شده بود و نوبت به نزديکای ِ من رسيده بود که يههو يه آدم ِ ريشو رو ديدم اون طرف ، بيرون ِ صف ، وايستاده و داره میگه : سهتا کنجدی بزن . طاقت نياوُردم ؛ گفتم : اگه شما سهتا کنجدی ِ يهرو میخواين ، من دوتا کنجدی ِ پشت و رو میخوام ؛ لطف کنيد بفرماييد توی ِ صف .
يارو ريش ِ مفصّلی داشت و باد ِ مفصّلتری . گفت : من که به حاجی گفتم پشت ِ سر ِ اين سه نفرم .
گفتم : نيازی به زحمت نبود ؛ همينقدر که میآمديد پشت ِ سر ِ من میايستاديد درست بود .
يارو فکر میکنم ترک بود . عزيزان ِ ترک و ترکزبان بايد ببخشند : شش طويله آدمکش بود ، مردک . ( خر حيوان ِ بسيار سودمند و نجيبی است . )
آقا بر اين عقيده بود که میتواند در صف نباشد و در نوبت باشد .
به هر دو هزار زبانی که بلد بودم توضيح دادم و نمیخواست بفهمد .
نه به دليل ِ نافهمی يا کمبود ِ قوّهی ِ درک ؛ بلکه به ريشاش مینازيد .
زدم به هفت دانه سيم ِ آخر ، که : انگار به ريشات مینازی ؟
گفت : تو با ريش مشکلی داری ؟
گفتم : کم نه . هزار و چارصد و بيست و هفت سال است از ريش میکشيم !
پرسيد : چکارهای ؟
گفتم : بيکار . فقير .
زرتی دويد که : فقير که خوبه . ( خيال کرده بود از اين فقيرای ِ تخمیام ؛ دراويش !! )
گفتم : آره ! الفقرُ فخری .
يهخورده چشاش گرد شد – لابد با خودش میگفت : اين بابا مرتد رو چی به حديث ؟! –
بيفزودم که : آره ! امّا فقرِش واسه ما مونده و فخرِش واسه رسولالله ِ شما .
...
درد ِسر ندم ، توی ِ اين حدود ِ بيست دقيقهی ِ ديگه که وايستاده بوديم کلّی واگويه ردّ و بدل شد . ماحصل ِ کلام ِ آقاريش اين بود که : من هيچ رفتار ِ خلاف ِ قاعدهای نداشتهم . تو هم لازم نيست رفتارايی بکنی که همه بگن ديوونهس . ( برای ِ اين فقره ، لازمه يه پست ِ مجزّا داشته باشم ! )
...
يک زنک ِ بد پکوپوز ِ گُه هم که معلومم شد ميزبان ِ اين يارو آشغالهيه ( يا از همسايههاش ) ، داشت طرفداری میکرد . گفت : ما شرمندهايم که شما مهمون ِ مايين ؛ يهوخ نگين مشهديا اينجو و اونجور . گفتم : ئه ؟! من مشهدی نيستم . من اهل ِ طبسام ؛ شهر قديم ِ ملاحده .
يارو زنه گفت : شهر ِ چی ميگه ؟
مردک ، به گمانم خرده سوادکی داشت ، گفت : يعنی شهر ِ ملحدان . زنک سر به زير انداخت .
...
...
اصلاً ولش کنين .
من بهطور ِ خيلی جدّی بر اين باورم که مسلمون حقّ ِ حيات نداره .
امروز دوصد هزار متر به کلفتی ِ عقيدهام افزوده همیگشت .
اين جنس اصلاً چيزی به نام ِ قاعده و قانون نميشناسه . به هيچ شکلی هم نميشه به کون ِ کلّهی ِ پوک ِ نکبتاش فرو کرد .
فقط يه راه داره : بميره ؛ تا انسان به زندگی برسه . همين .
( لازم به تذکّره که از نظر ِ من ، مسلمين داريم و اسيران ِ اسلام . چيزی احتمالاً حدود ِ يکصد تا حدّ ِ اکثر دويست ميليون مسلمون داريم و الباقی اسيران اسلاماند ... )
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen