آيا اين که خود ِ شما به کسانی که شما را مثلاً « هوموفوف » گفتهاند ، میگوييد « فسيل محروميتکشيده » ، از يک جنس نيست ؟! البتّه من حرفهای شما را معقول میبينم و هميشه از نوشتههای ِ خوب و بسيار خواندنی ِ شما بهره میبرم . [ حتّی اين که نوشتهايد : « در زندگی همهی حرفها را نمیشود زد. در آزادترين جوامع هم خيلی حرفها را میجويم و نگفته قورت میدهيم. برگذشتن از مرزهای تصنّعی اخلاقی چيزی نيست جز شجاعت اخلاقی... که خود میدانيدش. بعضی هم فحاشی را با "مرزشکنی" اشتباه میگيرند که اينها را بهتر است با چنين اوهامی به حال خودشان رها کرد ! » باعث شد که من نيمساعتی دربارهی ِ خودم تأمّل کنم . گفتم : يعنی مجيد منظورش به امثال ِ من است ، که گهگاه چار کلمهی ِ بهاصطلاح ممنوعه در نوشتههايم میآورم ؟ و فرض کردم که چنين است . بعد بيشترتر فکر کردم و ديدم پر بيراه هم نيست ؛ چيزکی از اين وَهم با من هست ؛ حالا گيرم که تحليل و تعليل ِ کلاً متفاوتی دارم ، که جای ِ بحثاش اينجا نيست . ] بااينهمه ، يک چيز را بايد باور کرد : همهی ِ ما گرفتار اين عيبوعُوارها هستيم ، کمابيش ؛ امّا هرکداممان فقط آن را که در ديگری هست میبينيم و به آن میتازيم !
منهم مثل ِ شما از همجنسگرايی خوشم نمیآيد ، يا به بيان ِ روشنتر : آن را امری « زندگیستيز » میدانم ( که شما هم به اين وجه اشاره کردهايد ) . در اين که هر آدمی ممکن است تجربهی ِ خوشايندی از سکس با همجنس داشته باشد بحثی نيست ، امّا همجنسبازی به عنوان ِ يک شيوهی ِ مستمرّ ِ سکس را اصلاً باور ندارم و آن را پديدهای نابههنجار میدانم . طبيعی است که درصد ِ بسيار ناچيزی از انسانها هستند که وضع ِ هورمونیشان عادّی نيست ، امّا عادت ، جبههگيری در برابر ِ واکنشهای ِ اجتماع يا اجتماعی ، و بهطور ِکلّی تأثير ِ محيط ِ ناهنجار و ناهنجاریهای ِ محيطی را مهمترين عوامل ِ گسترش ِ اين پديده میبينم . ( به مسئلهی ِ « عادت » به بهترين بيان ِ ممکن اشاره کردهايد ! )
بااينحال ، اينکه میگوييد : « بگذاريد صادقانه بپرسم : آيا کسی در ميان ِ شما هست که آرزو داشته باشد بچهاش همجنسگرا شود ؟ آيا کسی هست که نخواهد نوهاش را ببيند و مثلاً از اينکه پسرش کنار ِ يک مرد ِ نرّهخر میخوابد خوشخوشانش شود ؟ » [+] دربردارندهی ِ دوسه فقره خطا و تا حدودی مغلطه است : 1 . گويا همجنسگرايی را تنها مختصّ ِ نرينگان میشمريد ! 2 . تا جايی که من میدانم همجنسگرايی به معنای ِ رابطهی ِ جنسی ِ يک مرد يا زن ِ مثلاً سیچهل ساله با يک پسربچّه يا دختربچّهی ِ مثلاً 15 – 14ساله نيست . اين را در دنيای ِ آزاد ، بهگمانم ، میگويند : کودکفريبی ! ( شما بايد بهتر اطّلاع داشته باشيد . اگر توضيحی در اين باره بدهيد راهگشاست ) البتّه ما ايرانيان فقط همين يکی را داشتهايم و ديدهايم ؛ يعنی بچّهبازی . ( مورد ِ زنانه را نمیدانم چه میگفتهاند و میگويند . البتّه بچّهبازی ِ زنان خيلی کم بوده ، و بيشتر بچّهها را – از دختر و پسر – همين ما مردان فريب میدادهايم ؛ همانطورکه زنان را ! ) 3 . و اين از همه مهمتر است . چه ربطی دارد که من در بارهی ِ تمايلات ِ جنسی ِ فرزندم ( پسر و دختر فرقی نمیکند ) چه نظر و ايدهآلی دارم ؟ اين به خود ِ او مربوط میشود . تنها وظيفهی ِ من و جامعه و قانون اين است که محيطی سالم ايجاد کنيم و البتّه تا وقتی بچّههايمان به سنّ ِ فهم ِ لازم برای ِ رهاشدگی در اجتماع نرسيدهاند ، از ايشان در برابر ِ فريب ، تجاوز ، و ديگر انواع ِ ستم ، نگهداری کنيم . « آرزوی ِ نوهدار شدن » هم دليل نمیشود که چيزی را به فرزندم تحميل کنم . اصلاً گيريم که همجنسگرا هم نيست و هيچ مشکل ِ زايشی هم ندارد ، امّا دوست دارد ، هوس کرده که مرا آرزو به دل بگذارد و بچزاند ! مثال عرض میکنم . میتوانم دلگير باشم ، امّا نمیتوانم و نبايد خواستهام را تحميل کنم .
کاملاً متوجّه هستم که با طرح ِ اين پرسش خواستهايد اوج ِ غير ِطبيعی بودن ِ اين پديده را نشان دهيد ؛ امّا ضعف ِ استدلال و يا استناد ِ نابهجا ، به نتيجهی ِ معکوس منجر میشود و باعث ِ پيشبُرد ِ طرف ِ مقابل است !
اگرچه من امثال ِ اين بحثها را در وضع ِ هولناک حسّاس ِ کنونی ، چيزی از گونهی ِ اشتغال به فرعيّات و واگذاشتن ِ اصل میدانم ، در سودمندی ِ آن ترديد ندارم . اين چند سطر را برای ِ همين نوشتم .
همچنين ، ناچارم کتباً و بهصراحت بنويسم که : از نظر ِ من ، دفاع از حقوق ِ همجنسگرايان يک وظيفهی ِ انسانی ِ دموکراتيک است . چرا که ، هر انسانی حق دارد به هر نوع و شکل و شيوهای که خود دوست دارد عشقورزی و عشقبازی کند ؛ بهشرطیکه به زور و فريب نباشد و موجب ِ آزار ِ عينی و قابل ِ اثبات ِ ديگری نگردد . و اين البتّه قاعدهی ِ عامّ ِ همهی ِ آزادیهای ِ بشری است .
در پايان ، به نکتهای ديگر هم اشاره کنم : جايی ( در همين پست ؛ در پارهی ِ نخست : « آنچه گذشت ... » ) نوشتهايد : « وقتی که صاحب وبلاگ به اين پيامهای اهانتآميز (وبلاگ زنانهها) اجازهی نشر در خانهاش میدهد، طبعاً پای آنها را امضا کرده است. يعنی به واقع حرف دل خود او بودهاند که رويش نشده خودش بزند. » - آيا از نظر ِ شما ايرادی دارد که آدم حقّ ِ مسلّم ِ کامنتگذاران را رعايت کند ؟ تصوّر ِ من اين است که عکس ِ اين عمل ، کار ِ بسيار زشت و نادرستی است . وبلاگ يا نبايد سيستم ِ کامنت داشته باشد ، و يا اگر دارد ، وبلاگنويس بايد حقّ ِ حذف و سانسور را بهکلّ از خود سلبشده بداند . تنها در يک صورت میتوان کامنتی را برداشت : با کسب ِ اجازه از نويسندهی ِ آن ؛ و يا به درخواست ِ شخص ِ او . ضمناً از شما بعيد است که دو مقولهی ِ « پست » و « کامنت » را با هم خلط کرده باشيد . وبلاگنويس تنها پای ِ نوشتهی ِ پستشدهی ِ خودش را امضا میکند دوست ِ من ؛ و بههيچنحو نمیتوان و نبايد مسئوليّت ِ کامنت را به پای ِ وبلاگنويس نوشت ، و يا او را موافق – مخالف دانست ، مگر به اذعان و اعتراف ِ شخص ِ او .
پيروز و سربلند باشيد .
agha khili khob ridid be un kalleye kechale in Majid Zohari, dasdet dard ne kone, rasti Zohari hagh dare ke bege " khili chizha ro ne mishe goft." zira ke khodesh hamjens baze vali nemitone bege v be khateresh khili zajr mikashe v ba nefratesh az hamjensbazan, mikhad ke vojdanesh ra rahat kone. to ravan-shenasi be in Projection migand. Dariush
AntwortenLöschenدر مورد مسئلهی "پيامها" در وبلاگ بايستی بيشتر گفت و انديشيد. نوشتهايد: «آيا از نظر ِ شما ايرادی دارد که آدم حقّ ِ مسلّم ِ کامنتگذاران را رعايت کند ؟ تصوّر ِ من اين است که عکس ِ اين عمل ، کار ِ بسيار زشت و نادرستی است . وبلاگ يا نبايد سيستم ِ کامنت داشته باشد ، و يا اگر دارد ، وبلاگنويس بايد حقّ ِ حذف و سانسور را بهکلّ از خود سلبشده بداند».
AntwortenLöschenاين حرف را درست نمیدانم. به نظر من، نام هر چه در پيامگير ما نوشته میشود را پيام نمیشود گذاشت که به آن حق نشر بدهيم. ما اگر به هر ناسزا یا تخريب شخصيتی اجازه بدهيم که در فضای ما عرض اندام کند، در واقع خود بانی نشر خشونت و رشد آن شدهاید. فراموش نکنیم که کلام میتواند از هر خشونتی خشنتر باشد.
موفق باشيد و بهکام.