از من پرسيدند: مگر تو اسلامشناسی که دربارهی اسلام مینويسی؟
گفتم: نه، من اسلامشناس نيستم؛ من اهريمنشناسام!
...
سيامک مهر
(زندان گوهردشت، مرداد 1390)
بهواقع من امروز به آن آرامشی که وصفاش را میکنم دست يافتهام. اين اسارت در احساس من بهمثابهی طليعهی آزادی است. امروز بيشتر از هرزمان ديگری دلام گواهی میدهد و اميد يافتهام که آزادی سرزمينام، آزادی ميهنام نزديک است. بهويژه زمانهايی که در محوّطهی هواخوری زندان، به البرزکوه که در چشماندازم قرار دارد خيره میشوم، همانجا که سيمرغ خدای ايران آشيانه دارد، همانجا که عاقبت ضحّاک را به دماوندش زنجير خواهيم کرد، اين احساس عميقتر، و درکاش برایام روشنتر است.
حقيقت اين است که جبال البرز همواره به من قوّت قلب میبخشد. دلام را، گامام را استوار میسازد. البرز با من از ايران و استقامت و آزادی سخن میگويد. از سيمرغ میگويد که بال و پر گشوده، و ايران و ايرانيان را در آغوش گرم خود گرفته است.
...
متن کامل:
http://irannamag.files.wordpress.com/2011/10/siamak_mehr_mordad1390.pdf
Dienstag, Oktober 11, 2011
Montag, Oktober 10, 2011
نامه محمدرضا پورشجری (سيامک مهر)

در تاريخ 21 شهريور 1389 برابر با 12 سپتامبر 2010 ماموران اداره اطلاعات کرج با يورش به آپارتمان شخصی من، مرا بازداشت نموده و لوازم بسياری را با خود به همراه بردند. ازجمله: کيس کامپيوتر شخصی و رسيور ماهواره، مدارک هويتی از قبيل شناسنامه و پاسپورت و اسناد بانکی. دستنوشتهها و فيشها و يادداشتهای شخصی و متفرقه. کتابها و اشيا ديگری مانند فلش مموری وسیدیها که دقيقاً متوجه ريز آنها نشدم. ماموران اظلاعات که چهارتن بودند، مرا به بند اطلاعات در زندان رجايیشهر معروف به بند 8 سپاه منتقل کرده و در سلول انفرادی حبس نمودند. در همان روز بازجويیها آغاز شد و با تهديد شوکر تمامی رمز عبور ايميل-آدرسها و پسورد وبلاگهای مرا گرفته و با تهيه پرينت از مقالههای مندرج در وبلاگ " گزارش به خاک ايران" و تهيه پرينت از متن ايميلها و نامههای متعدد من و تماسهای من با همميهنانم در خارج کشور، به مدت چندين روز متوالی به قصد پروندهسازی و وارد آوردن اتهاماتی از قبيل اقدام عليه امنيت ملی، تبليغ عليه نظام، توهين به مقدسات و توهين به مقامات رژيم اسلامی، بازجويیهايی همراه با فشارو تهديد را ادامه دادند. به دنبال فشارهای تحملناپذير و برای خودداری از اظهار توبه و پشيمانی، با بريدن رگهای دستم در سلول انفرادی اقدام به خودکشی نمودم که موفق نشدم و مرا به بيمارستان زندان منتقل و مداوا کردند. بازجويیها همواره با چشمبند و با کتک و ضرب وشتم و فحاشی همراه بود و در يک مورد از من خواستند تا وصيتنامه خود را بنويسم و سپس مرا به روی چهارپايه برده و نمايش اعدام اجرا کردند که هدفشان تهديد و ترساندن من بود. پس از 24 روز مرا به زندان منتقل کردند، ولی به مدت 8 ماه ممنوع ملاقات، ممنوع تلفن و حق تماس با وکيل نداشتم. مرا در سلول انفرادی و يا دراتاقکهايی معروف به "فرعی" همراه با تعدادی از جانيان و اشرار برای ماهها حبس کردند. دادگاه انقلاب کرج بدون تشکيل دادگاهی عادلانه و واجد لوازم و قواعد حقوقی، از بابت توهين به رهبر جمهوری اسلامی و نيز تبليغ عليه نظام اسلامی، مرا به 3 سال حبس تعزيری محکوم کرده است. و از بابت اتهام توهين به مقدسات پروندهای را در دادگستری کرج گشودهاند که با توجه به ماده 513 قانون مجازات اسلامی با خطر صدور حکم اعدام مواجهم.
در هيچ مورد حقوق من رعايت نگرديده و وکيل نداشتم و هيچ دادگاهی واقعی و علنی نبوده و صلاحيت لازم را نداشته است. مرا بیخبر و بدون اطلاع قبلی و با دستبند و پابند به دادگاهی فرمايشی میبردند که فقط من و دادرس دادگاه حضور داشتيم و از کيفرخواست نيز بیاطلاع بودم.
طی اين مدت از بازجو و شکنجهگرو بازپرس گرفته تا حتا کارمند شعبه 2 دادگاه انقلاب دائماً مرا به مرگ و اعدام تهديد میکردند و من بر طبق ماده 19 اعلاميه حقوق بشر از آزادی بيان استفاده نموده و در وبلاگ شخصیام انديشهها و افکار و آراء خود را منتشر ساختهام و اتهاماتی که به من وارد کردهاند بر طبق همين ماده و ماده 18 اين اعلاميه که به آزادی عقيده و وجدان صراحت دارد، بیاساس و فاقد وجاهت قانونی است.
سيامک مهر نويسنده وبلاگ گزارش به خاک ايران، نام شناسنامهای: محمدرضا پورشجری
http://khakeiran.blogspot.com/
Sonntag, Oktober 09, 2011
بازهم جهودان! (گزارشی از يک پژوهش باستانشناسی)
پارهی نخست
(پيشکش به بَرپژوهندهی يگانه: استاد ناصر پورپيرارسال)
(پيشکش به بَرپژوهندهی يگانه: استاد ناصر پورپيرارسال)

بنا به اسناد بهدستآمده از منطقهی باستانی چهچهه، "يهوه" که بعدها بهگونهی خدای قوم خشن عبرانی درآمده، در اصل، يکی از سرکردگان بسيار خونخوار اين قوم مخوف بوده است. نام اين سرکردهی مهيب و خونآشام، که به حيث قامت و قوارهی هولناک خويش، در ميان اقوام مجاور نيز شهرت عظيم داشته، در اصل «نَسَکيل» يا به اختلافی مختصر: «نَشَکيل» (Naŝakīl) بوده است. (واژهی «ناشاخول» که ما فارسیزبانان قرنهاست بهکار میبريم، بیآنکه اصل و ريشهی آن را بشناسيم، در اصل، صورتیست متأخّر از همين نام باستانی عبرانی...)
بنا به اسناد مکشوفه از چهچهه، در سالهای 16327 تا 16322پيش از ميلاد مسيح، "نشکيل" يکتن از زيردستان خويش به نام «پِرِسْتائيل» را (که در زبان عبری هزارههای بعد، «فرستادهی خدا» معنا میدهد) به شمالیترين بخشهای حاشيهی شرقی خزر میفرستند، تا از آنجا، وحشيان آدمخوار و نيروی جنگی اجير کند. "پِرِسْتائيل" در آن سرزمينها، با تيرههايی از اقوام کاملاً وحشی روبهرو میگردد که از فرط خونخواری و شرارت، در شهری زيرزمينی به نام «وَرِ جمکرد» (1) زندگی پنهانیيی دارند...
×××
(در بخشهای بعدی، ادامهی اين پژوهش از نظر شما خوانندهی گرامی خواهد گذشت...)
?
پابرگها:
(1) برای «وَرِ جَمکرد»، بنگريد به کتاب «ونديداد» (اوستا)
$
Samstag, Oktober 08, 2011
متن کامل و بدون سانسورِ هزليّات سعدی

متن کامل و بدون سانسورِ هزليّات سعدی
به کوششِ حسين جاويد
نشر الکترونيکی از:
وبلاگ «کتابلاگ»
WWW.KETABLOG.COM
WWW.KETABLOG.NET
خرداد ماه ۱۳۸۶– تهران
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2011/10/hazliaat.pdf
به کوششِ حسين جاويد
نشر الکترونيکی از:
وبلاگ «کتابلاگ»
WWW.KETABLOG.COM
WWW.KETABLOG.NET
خرداد ماه ۱۳۸۶– تهران
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2011/10/hazliaat.pdf
Sonntag, Oktober 02, 2011
داستانِ آفرينشِ زن

در آغاز، تاوشتری (1) -آفرينندهیِ جهان- چون به خلقتِ زن رسيد، ديد آنچه مصالحِ سفت و سخت برایِ خلقتِ آدمی لازم است، در کارِ آفرينشِ مرد بهکار رفته و ديگر چيزی نمانده. در کارِ خود واله گشت، و پس از انديشهیِ بسيار، چنين کرد:
گردیِ عارض از ماه و تراشِ تن از پيچک و چسبندگی از پاپيتال و لرزشِ اندام از گياه و نازکی از نی و شکوفايی از گل و سبکی از برگ و پيچوتاب از خرطومِ پيل و چشم از غزال و نيشِ نگاه از زنبورِ عسل و شادی از نيزهیِ نورِ خورشيد و گريه از ابر و سبکسری از نسيم و بُزدلی از خرگوش و غرور از طاووس و نرمی از آغوشِ طوطی و سختی از خاره و شيرينی از انگبين و سنگدلی از پلنگ و گرمی از آتش و سردی از برف و پُرگويی از زاغ و زاری از فاخته و دورويی از لکلک و وفا از مرغابیِ نر گرفت و بههم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.
پس از هفتهای، مرد نزدِ خدا آمد و گفت: «خدايا! اين موجودی که به من دادهای، زندگی را بر من تباه کرده. پيشهاش پُرگويی است، هيچگاه مرا به خود وانمیگذارد، آزارم میدهد، میخواهد هميشه نوازشاش کنم، میخواهد هميشه سرگرماش بسازم، بيخود میگريد، تنها کارش بيکاری است. آمدهام او را پس بدهم، زيرا زندگی با او، برایام امکانپذير نيست. او را از من بازستان.»
خدا گفت: «باشد.» و زن را پسگرفت.
پس از هفتهای ديگر، مرد دوباره نزدِ خدا شد، و گفت: «خداوندا! میبينم از زمانی که او را به تو پس دادهام، تنهایِ تنها شدهام. بهياد میآورم چگونه برایام آواز میخواند و میرقصيد، از گوشهیِ چشم به من مینگريست، با من بازی میکرد و به تنام میچسبيد، خندهاش گوشنواز بود، تناش خرّم و ديدارش دلنواز بود. او را به من بازپسده.»
خداوند گفت: «باشد.» و زن را به او پسداد.
پس از سهروز، ديگربار، مرد نزدِ خدا شد و گفت: «خدايا! نمیدانم چگونهست، امّا من به اين نتيجه رسيدهام که زحمتِ او بيش از رحمتِ اوست. پس، کرم کن و او را از من بازپسگير.»
خدا گفت: «دور شو! هرچه گفتی بس است. برو با او بساز!»
مرد گفت: «امّا با او زندگی نتوانم کرد.»
خدا گفت: «بی او هم زندگی نتوانی کرد.» آنگاه به مرد پشت کرد و دنبالِ کارِ خود رفت.
مرد گفت: «چه بايدم کرد؟ نه با او توانم زيست، نه بی او.»
&
مهپاره، داستانهایِ عشقیِ هندو؛ ترجمه از متنِ سانسکريت: ف. و. بين، ترجمه از انگليسی: صادق چوبک. انتشاراتِ نيلوفر، چاپِ سوّم: تابستانِ 1377. (صص23-21)
?
پابرگ:
(1) Twa Shtri، همسانِ ولکان (Vulcan) خدایِ آتش و آهنگری در ادبيّاتِ هندی است که در اينجا به معنیِ خالق است. افلاتون –به زبانِ يونانی- اصطلاحِ ديگری برای آن دارد. ادبيّاتِ سانسکريت، گاه مفتاحِ کارهایِ افلاتون است، و فلسفهیِ او، مانند نورِ مهتاب بر اساطيرِ هندو میتابد.
$
پیدیاف
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2011/10/afarineshe_zan.pdf
جایِ گاليله

برای اين نوشته:
من اگر جای گاليله بودم......
https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=2445341813828&id=1260368251
من اگر جای گاليله بودم
نام من حاجگاليله میبود
تا نچرخد زمين گرد خورشيد
هر زمانام دو صد حيله میبود
با بر و بچ، به ميدان پيزا
کارمان جمله با تيله میبود
کار کونهایمان نيز، هرشب
توی دانسينگ، غربيله میبود
نه زمين میشد آواره زينسان
نه کليسا به من پيله میبود
a
هشتم مهرماه 1390
pdf
نام من حاجگاليله میبود
تا نچرخد زمين گرد خورشيد
هر زمانام دو صد حيله میبود
با بر و بچ، به ميدان پيزا
کارمان جمله با تيله میبود
کار کونهایمان نيز، هرشب
توی دانسينگ، غربيله میبود
نه زمين میشد آواره زينسان
نه کليسا به من پيله میبود
کی بشر قافيهیْ خواب میباخت
گر مرا خواب قيلوله میبود؟!
گر مرا خواب قيلوله میبود؟!
a
هشتم مهرماه 1390
نيايش

پدر آسمانی ما!
برای ما شادی بفرست
شادیِ جان
نان
ماست و خيار
و
عرق
و تو
ای زاينده!
مام!
مام زمين!
بر ما رحمت آور،
به ساقی مادينه
با دلی نرم و
پستانهايی سفت!!
$
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2011/10/abe_baranza.pdf
استفتاءالاستمناء

اگرچه چندان جوان نيستم، اما بههرحال با مشکل روبرويم. حدود يکسال و خوردهای هست که برای کار در خارج و بهدور از عيال خود بهسرمیبرم. سوای ديگر مشکلات، آنچه برای من زحمت و همچنين خوف درست کرده موضوع نياز جنسی است که نمیدانم با آن چه بايد بکنم. امکان مالی برای زنگرفتن ندارم و تازه در اينجا زن مسلمان هم پيدا نمیشود. و من نمیدانم که آيا زن غير مسلمان را هم بايد صيغه کرد يا همانطور میتوان با او آميزش نمود. و میدانم که اگر نياز به خواندن صيغه باشد فرار میکنند. خيلی به اسلام بدبين هستند.
از شما چه پنهان، تنها کاری که به نظرم آمده و با آن از شرّ شهوت در امان میمانم استمنا است، چون بدون آن همهی هوش و حواسام پرت میشود و میترسم که کارم بهکلّی مختل شود. (لازم است توضيح بدهم که با لحافتشک اين کار را انجام میدهم و دست به قضيب خود نمیزنم...) بفرماييد تکليف من چيست و آيا در اين شرايط هم استمنا، آنهم به اينصورت که عرض کردم، گناه دارد يا خير؟
با احترام: بابک ...
جواب:
بسمه تعالی
1- صيغه منظور ازدواج موقت است با يهودی و مسيحی و زرتشتی هم ممکنست تفهيم او کنيد که قرار يک نوع زندگی است يعنی خواندن همين قرار، عربی يا به هر لغتی فرق ندارد مثل قرار فروش و اجاره و ... میباشد. ساعتی با او در برابر هديهای. 2- استمنا به هر صورت حرام است.
والسلام
امضا: ع. گرامی
×××
پايگاه اطّلاعرسانی دفتر حضرت آيةاللهالعظمیٰ گرامی
http://www.ayat-gerami.ir/
×××
(جناب بابک، تصويری از متن استفتاء خود و پاسخ حضرت گرامی را، همراه با فروارد ايميل، فرستاده، که ملاحظه میفرماييد...)
Abonnieren
Posts (Atom)