شب ِ تاريکماه در بيابان میروی ، ناگهان زمين زير ِ پايت دهان باز میکند ، يکلحظه پنجه میکشی بر ديوارهها ؛ و اکنون ته ِ چاه مچاله شدهای . چند لحظهای ، درد امان نمیدهد امّا بلافاصله نفسات که بالا میآيد اوّلين کاری که میکنی ، فرياد است : کمک ! کمک ! کسی به دادم برسد . کمک کنيد ... !
تو تنها نيستی . هر کس ِ ديگر هم باشد فرياد میزند . اصلاً به کيستی ِ آن که صدايت را بشنود فکر نمیکنی . هرگز فکر نمیکنی برادرت ، خواهرت ، پدرت ، مادرت ، خويشاوندانت ، دوستانت به ياری خواهند آمد يا کسی که او را نمیشناسی و هرگز نديدهای . دوست و دشمن ، و خودی و بيگانه در چشمت يگانه میشوند . اکنون دوست ِ يگانه کسی است که تو را از بُن ِ اين چاه ِ مُظلَم برآوَرَد .
چرا لحظهای نمیانديشی که اگر نجاتدهندهات راهزنی باشد تو را هم به راهزنی خواهد گماشت ، و اگر ناجوانمرد باشد تو را به بردگی خواهد گرفت ، يا اگر سوداگری طمّاع باشد از تو بهای ِ زندگی مطالبه خواهد کرد ؟ چرا به هيچيک از اين احتمالات نمیانديشی ؟
- نبايد بينديشم . تنها يک چيز است که اهمّيّت دارد ، در اولويّت است : از چاه برآمدن . اگر جز اين رفتار کنم ، معنايش اين است که موقعيّت خودم را درست درک نکردهام .
شايد هم ديوارههای ِ چاه وسوسهات میکند که : میتوانی بدون ِ ياری ِ ديگری از چاه برآيی .
- امّا نمیتوانم . اين از آن چاهها نيست . چاخوی ِ ورزيده هم نمیتواند .
پس داد بزن ، کمک بخواه . صدايت شنيده خواهد شد . دست ِ ياريگر در انتظار ِ فرياد ِ توست . فرياد بزن : کمک ... !
□
امّا وای بر کسی که در چاه زاده باشد !
وایتر بر کسی که در بُن ِ چاه ، اسير ِ خدا و رسولان ِ دروغ و تسکين و سواری شده باشد !!
khob! chi begam? eivalla!
AntwortenLöschen