(شوخی با عزيز دلبندم: ناصرِ خسرو)

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
شد گرْسنه و ديد يکی کاسهی پر ماست
بر بست دو بال و به يکی شيرجه، فوراً
نزديک بدان کاسه فرود آمد و، يکراست
منقار فرو برد و مکيد آن همه را زود
پس بست فلنگ و متواری شد و برخاست
شد ساعتی و، شب شد و، برگشت به لانه
بُد خانم او منتظرش، بی کم و بی کاست
آراسته خود هفتقلم روی نکو را
چون تازهعروسی که بسی دلبر و رعناست
چون ديد عقاب آن بر و رو، سخت هوس کرد
بگرفت در آغوشش و گفت اين ممه از ماست!
لب داد و گرفت و، زن او خندهزنان گفت:
هم شب شب جمعهست و، هم اسباب مهيّاست
مشغول شدند آندو، ولی اصل قضايا
پژمرده بُد و، هيچ نمیکرد کمر راست
پرسيد زناش کز چه چنين بی تب و تاب است
فولاد شود نرم!؟ مگر سحر و معمّاست!
شايد که به جايی به تو کس زهر خورانده
يا قهوه، که آن دشمن ديرينهی زنهاست
بسيار شنيدهستم کآن قاتل شهوه
هرکس که بلمبانْد، نگردد چل او راست؟!
بيچاره عقاب از همهسو غرق تفکّر
میديد که زن نمنمک آمادهی دعواست!
شد گرْسنه و ديد يکی کاسهی پر ماست
بر بست دو بال و به يکی شيرجه، فوراً
نزديک بدان کاسه فرود آمد و، يکراست
منقار فرو برد و مکيد آن همه را زود
پس بست فلنگ و متواری شد و برخاست
شد ساعتی و، شب شد و، برگشت به لانه
بُد خانم او منتظرش، بی کم و بی کاست
آراسته خود هفتقلم روی نکو را
چون تازهعروسی که بسی دلبر و رعناست
چون ديد عقاب آن بر و رو، سخت هوس کرد
بگرفت در آغوشش و گفت اين ممه از ماست!
لب داد و گرفت و، زن او خندهزنان گفت:
هم شب شب جمعهست و، هم اسباب مهيّاست
مشغول شدند آندو، ولی اصل قضايا
پژمرده بُد و، هيچ نمیکرد کمر راست
پرسيد زناش کز چه چنين بی تب و تاب است
فولاد شود نرم!؟ مگر سحر و معمّاست!
شايد که به جايی به تو کس زهر خورانده
يا قهوه، که آن دشمن ديرينهی زنهاست
بسيار شنيدهستم کآن قاتل شهوه
هرکس که بلمبانْد، نگردد چل او راست؟!
بيچاره عقاب از همهسو غرق تفکّر
میديد که زن نمنمک آمادهی دعواست!
چون آمد ازآن کاسهی پر ماست بهيادش
گفتا: ز که ناليم که از ماست که بر ماست!!
گفتا: ز که ناليم که از ماست که بر ماست!!
سر سنت ميتيلاتوس قدّيس کبير بزرگ اعظم
نيمهشب يکشنبه؛ 11 ارديبهشت، اوّل می 2011
نيمهشب يکشنبه؛ 11 ارديبهشت، اوّل می 2011
نسخهی عکسی، با فونت بدر
خیلی قشنگ بود. ممنون.
AntwortenLöschen