نخست اين ويدئو را ملّاحظه فرماييد:
https://youtu.be/Ch4Eo-DXZDw
و سپس، به اين شاهکار ادب فارسی، گوش جان بسپاريد؛ البتّه با آواز شخص شخيص خودتان!
اينهم چاهِ جمکران!!
نامه-درخواستی نوشته بُدَم
سویِ مولایِ خود، امامِ زمان
مانده بودم چگونه پست کنم
که رسد دستِ حضرتِ ايشان
شيخنا، گفت در صدا-سيما
که بيندازمش به آبِ روان
جوی اگر خود نيافتم، باری
چاهِ پاکی بيابم و، در آن
افکنم نامه را و، بنشينم
منتظر، تا وصولِ پاسخِشان
من، زدم پاچههایِ خود، بالا
تا بجويم ز چاه و جوی، نشان
تبصره زد دوباره و، فرمود:
هی! کجا میروی، کلِ نادان؟!
ايستادم، که باز فرمان چيست
از خداوندِ قادرِ سبحان؟
گفت: چون چاهِ پاک ناياب است
تا شود کار چون تويی، آسان
که نيندازیاش به چاهِ خلا
وندر آن عرصهگاهِ بدميزان
چوبِ بیوازلين سپوزندت
که چرا کردی اين گناهِ گران
چاه پاکی بيافريده خدای
که کند نور از تهاش فوران
...
گفتم: آغا، تمامِ شيعه فدات!
حور يابی تو در نعيمِ جنان!
حالی، آن چاه را به من بنما
که کنم درد خويش را درمان
گفت: بايد به جمکران بروی
چاه، باشد درآن شريف مکان
گفتم: اينجا، من از طبس بروم
جمکران؟ با کدام توش و توان!؟
تهِ جيبام، اگر تو يکدو پشيز
يافتی، خيز و کون من بدران!
شيخ فرمود: مشکل تو بُوَد
من چه دانم چه میکنی با آن!
رگِ کفرم، بهناگهان جوشيد
تا شدم چون يزيدِ بوسفيان
چون برون رفتم از صدا-سيما
کفر میکرد در سرم جولان
گفتم ای ابله خرافهپرست
تا بهکی میخوری عنِ ايمان؟
جمکران نيست؟ کون که با تو بُوَد
کلّ نامه، به کون خود بچپان!
لوله فرمودم و، نمودم چرب
وحدهُ لاشريکَ له گويان
همه را درسپوختم، تا گشت
غيب؛ همچون امامِ غايبمان!!!
نامه-درخواستی نوشته بُدَم
سویِ مولایِ خود، امامِ زمان
مانده بودم چگونه پست کنم
که رسد دستِ حضرتِ ايشان
شيخنا، گفت در صدا-سيما
که بيندازمش به آبِ روان
جوی اگر خود نيافتم، باری
چاهِ پاکی بيابم و، در آن
افکنم نامه را و، بنشينم
منتظر، تا وصولِ پاسخِشان
من، زدم پاچههایِ خود، بالا
تا بجويم ز چاه و جوی، نشان
تبصره زد دوباره و، فرمود:
هی! کجا میروی، کلِ نادان؟!
ايستادم، که باز فرمان چيست
از خداوندِ قادرِ سبحان؟
گفت: چون چاهِ پاک ناياب است
تا شود کار چون تويی، آسان
که نيندازیاش به چاهِ خلا
وندر آن عرصهگاهِ بدميزان
چوبِ بیوازلين سپوزندت
که چرا کردی اين گناهِ گران
چاه پاکی بيافريده خدای
که کند نور از تهاش فوران
...
گفتم: آغا، تمامِ شيعه فدات!
حور يابی تو در نعيمِ جنان!
حالی، آن چاه را به من بنما
که کنم درد خويش را درمان
گفت: بايد به جمکران بروی
چاه، باشد درآن شريف مکان
گفتم: اينجا، من از طبس بروم
جمکران؟ با کدام توش و توان!؟
تهِ جيبام، اگر تو يکدو پشيز
يافتی، خيز و کون من بدران!
شيخ فرمود: مشکل تو بُوَد
من چه دانم چه میکنی با آن!
رگِ کفرم، بهناگهان جوشيد
تا شدم چون يزيدِ بوسفيان
چون برون رفتم از صدا-سيما
کفر میکرد در سرم جولان
گفتم ای ابله خرافهپرست
تا بهکی میخوری عنِ ايمان؟
جمکران نيست؟ کون که با تو بُوَد
کلّ نامه، به کون خود بچپان!
لوله فرمودم و، نمودم چرب
وحدهُ لاشريکَ له گويان
همه را درسپوختم، تا گشت
غيب؛ همچون امامِ غايبمان!!!
نيمهشب يکشنبه؛ اوّل خرداد، 22 می 2011
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen