
من تا بهحال از «ابی» چيزی گوش نکرده بودم.
چقدر جفنگ میخونه؛ هم در متن و هم در بطن!!!
دوستدارانش بايد منو ببخشن.
نبخشيدن هم، مختارن!
شايدم -شيطان کناد- که فقط همين دوتاش که من گوش دادهايم، جفنگ بوده باشه...
...
دلم قرار نگرفت...
رفتم سايت خود بزرگوارش، احتياطاً، يه ترانهی ديگه هم گوش دادم: «خدا با ماست»! (با آبدوغخيار نه ها؛ با «ماست»!)
نه بابا؛ جفنگ کجا بود؟ کسشير محضه؛ محض! يعنی «ناب»!!
باورتون نمیشه؟ بفرمايين. متنشم بود، واسهتون ارمغان آوُردهم:
من اين روزا يه حال ديگه ای دارم
هميشه هيچ وقت اينطور نبودم
هميشه نيمه خالی رو می ديدم
به فکر نيمه های پر نبودم
هميشه فكر ميكردم زمين پسته
خدا رو سوی قبله ميشه پيدا كرد
همين ديروز سمت اين حوالی بود
يكی در زد , خدا رفتو درو وا كرد
من اين روزا يه حال ديگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
منو تو ديگه تنها نيستيم چونكه
خدا باما نشسته چای مينوشه
ملخ افتاده تويه خرمن گندم
منم مثل همه از کار بيکارم
به جای داس شونه توی دستامه
فقط به فکر گندم زار موهاتم
اگه بارون به شيشه مشت ميکوبه
بيا اينجا بشين کنار اين کرسی
خدا با دست من دستاتو ميگيره
تو از چشم خدا حالم رو ميپرسی
نه اينکه بيخيال مزرعه باشم
ديگه از باد پاييزی نميترسم
نگو اين آسياب از پايه ويرون شد
خدا با ماست من از چيزی نميترسم
×××
بابا خيلی بسيار عظيم به ما ملّت ظُلُم شده. ما، اصلاً، هنر نزد ما بوده و، فَسسسس!!!
برين در کون آريايیتونو سف بگيرين که يهوخ در نره...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen