(شير ماده، چه گفت با نر خويش؟!)

به خشم و کين، چنين غرّيد با نر
که شرمات باد با اين پشم و پيله
که خود را شير نر خوانی و، شوهر
کجا نالم من از اين بخت وارون
که خون کردی دلام، ای خاک بر سر!
تو پنداری خروس و ماکيانايم
و يا پيش و پس من گشته منتر
که زرتی میروی بالا و، زرتی
فرودآيی؛ فقط کرده درم تر!؟
کشم شش روز و شب، چشمانتظاری
که آيد يک شب آدينه از در
ببوسی و بليسی و بمالی
لب و روی و پس و پيشام، مکرّر
پسآنگه لايق معراج گرديم
بهپا سازيم عشقولانه محشر
به فتحام چون شود عزم تو راسخ
کنم باز از دوسو، دروازه و در
که تو چنگيزوار از در درآيی
بهنيزه، کشورم سازی مسخّر
...
وليکن، چون شب جمعه درآيد
چنانی تو که صد رحمت به عنتر!
اگر يکبار ديگر تر زنی تو
شب جمعه به حالام، جان شوهر
ببندم چشم و گايم عفّت خويش
نه با دول تو؛ بل با خرزهی خر!
پسآنگه گردم آزاد دو عالم
نکردی تو؟ دهم من! اين به آن در!
روم هرشب ددر، با ببر، با يوز
که کرده کون لقّ شوی پفيوز!!
که کرده کون لقّ شوی پفيوز!!
سر سنت ميتيلاتوس قدّيس کبير بزرگ اعظم
پسين يکشنبه؛ 25 ارد، 15 می 2011
نسخهی عکسی (فونتِ بدر)
http://mehdisohrabi.wordpress.com
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=210198009014596&set=a.176158782418519.44613.100000731969074&type=1&theater
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen