
وز کفر، درآن نه هيچ، جز نام
گوهر، نشود به ادّعا راست
کافر نتوان شدن به اوهام
انگيختگی ز خويش بايد
تا بر پری از سلاسلِ دام
يکروز محمّدت زد افسار
وامروز، نموده کورشات رام!
از خواب برآی و، خويش بنگر
افتاده ز هردو سویِ اين بام!
شمشير بهکف، دهان کفآلود
پر خشم و خروش و، غرقِ دشنام
هرکس که نه کورشی، بهدار است
بی مهلت و، بی وکيل و، فرجام!
دعوی چه کنی که کافری تو
ای يکتنه صد «جهانِ اسلام»!؟
صدپاره شدهست مامِ ميهن
ای ابنِ دبنگِ گولِ خودکام
دينِ دگری مساز ما را
ناشویِ دگر نخواهد اين مام!
مضحک، که به خود لقب دهی «خاص»
گر خاص تويی، که وای بر عام!!
گر خاص تويی، که وای بر عام!!
م. سهرابی
18 ارديبهشت، 8 می 2011
18 ارديبهشت، 8 می 2011
نسخهی عکسی (فونتِ بدر)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen