دومين رنجنامهی همسر زندانی بهايی 71 ساله
کميتهی گزارشگران حقوق بشر
وجيهالله ميرزا گلپور، شهروند 71 سالهی بهايی ساکن ساری که سهشنبه هفتهی قبل با پابند و زنجير در شهر تنکابن گردانده شد، هماکنون در بند اعدامیهای زندان اين شهر بسر میبرد. گفتنی است که در هنگام بازجويی جهت اخذ اعترافات دروغين، اين زندانی بهايی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
همسر وجيهالله ميرزا گلپور نامهای را خطاب به او نوشته است که متن اين نامه به شرح زير است :
از تو به ظاهر دور و در قلبم از هر زمان به تو نزديکترم. تو در بند اعدامیها و من دربند دوری تو گرفتارم. تو را در بند اعدامیها حبس کردهاند تا از ترس لب به سخن بگشايی، غافل از آنکه حتی قاتلين و محکومين به اعدام نيز حرمت تو را نگه میدارند و تنها قلب پرکينهی بازجوست که میپذيرد به تو لگد بزند و سرت را بر ميز بکوبد و چنان فشار دهد که گويی میخواهد جان از سرت به در آرد. تو را در شهر گرداندند. با پابند و زنجيری فولادی که تحقيرت کنند، اما با نگاه پر مهرت و لبخندی که هيچگاه از لبانت جدا نمیشود، ولولهی مهر و دوستی در شهر افنکندی. میخواستند بیآبرويت کنند، اما آبروی همهی دادخواهان اين مرز و بوم شدی. شهرهی عشق ورزيدن در شهر گشتی. اهالی شهر از استقامت و پايمردی پيرمردی سخن میگويند، که نگاه نافذش پاسخ به بیحرمتی و هتاکی بازجويش بود. اگر پابند فولادين به پايت بستهاند، من پايبند مهر توام. اگر او تو را در شهر گردانده و شهرآشوب خوانده است، من در شهر دلت آرام يافتهام. محبوب خوبم! در بازجويی به تو گفتهاند که تبليغ عليه نظام کردهای. ایکاش بازجويی که حرمت موی سفيدت را نگاه نداشت درک میکرد که با کارهای غير قانونیاش، اوست که تبليغ عليه نظام میکند. اوست که نه تنها تبليغ عليه نظام میکند، تبليغ حقوق ضايعشدهی شهروندی مردم اين ديار را میکند، تبليغ ديانت بهايی میکند. اوست که با تلاش برای گرفتن اعتراف دورغين از تو، تبليغ بیگناهی بسياری از زندانيان عقيدتی و سياسی را دراين مرز و بوم به همهی اهل عالم مینمايد. اوست که تبليغ مجرمبودنش را میکند. اوست که شکنجههايش که طبق قانون اساسی ايران مستوجب مجازات است، اين سؤال را در ذهن هزاران هموطنم ايجاد میکند که پيرمردی هفتاد و يک ساله چه میتوانسته بکند، که بازجويش از حضور قانونی وی در دادگاه صالحهی قضايی میهراسد و خود حکم بر شکنجه و آزار و اذيتش میکند؟ میگويند تبليغ عليه نظام میکنی! آخر اگر میخواستی تبليغ عليه نظام کنی، همان سیسال پيش که مانند ساير بهاييان که در دواير دولتی مشغول بهکار بودی و بعد از انقلاب فرهنگی از شغل فرهنگیات -يعنی معلمي- اخراج شدی تبليغ عليه نظام میکردی. چطور آندم که شور جوانی داشتی و فشارهای اقتصادی در اثر بيکاری میتوانست خشمگينت کند، تبليغ عليه نظام نکردی و تنها از طرق قانونی و در نهايت احترام تظلم و دادخواهی نمودی و حال که زير سختیهای روزگار چون پولاد آبديده شدی و با کهولت سن نياز به آرامش داری، عَلم تبليع عليه نظام برافراختی؟ میگفتی مولايم فرمودهاند "اگر زهر دهند، شهد دهيد. اگر جفا کنند، وفا کنيد." در برابر سالها جفای برخی ستمکاران، وفا کردی و پس از 71 سال تبعيت از قوانين جمهوری اسلامی، بازجوی اطلاعات اينگونه پاسخ سالها رفتار انسانی و قانونمدار تو را میدهد؟ مهربانترينم! گيريم که تبليغ عليه نظام کرده باشی -که هيچگاه چنين نکردهای- آيا بايد برای اعتراف گيری سرت را به ميز بکوبند؟ آيا بايد به گونهای به پايت لگد بزنند که در ملاقات توان درست راهرفتن نداشته باشی و لنگلنگان راه روی؟ گيريم تبليغ عليه نظام کرده باشی -که هيچگاه چنين نکردهای- آيا بايد پيش از آنکه در دادگاه صالحه محاکمه شوی و اتهامت اثبات شود، تو را در زندان آنهم در بند اعدامیها نگه داری کنند؟ در ميان کسانی که اميدی به زندگی ندارند و به گمان باطل بازجو ممکن است در اثر تحريک، تطميع و يا تعصب دينی دست به فاجعهای ديگر بزنند؟ اما نمیدانند که تو برای آنها از اميد خواهی گفت و درس عشق به ايشان خواهی داد. همسر خوبم! حتی اگر تبليغ عليه نظام کرده باشی -که هيچگاه چنين نکردهای- من که بارها به مسئولين قضايی گفته بودم که پيش از بازداشتت آنژيوگرافی کردی، اما رگ قلبت باز نشد و دکتر برای بازشدن رگ قلبت برايت دارو تجويز کرد و دوران نقاهتات را میگذرانی. چرا بعد از گذشت يک هفته از بازداشتت داروهايت را به دستت نرساندند؟ چرا بهدروغ به ما گفته شد که در سلامت کامل هستی و داروهايت را مصرف میکنی درحالیکه تحت شکنجه بودی و دسترسی به داروهايت نداشتی؟ آيا کسی که متهم به تبليغ عليه نظام است از حقوق متهمين برخوردار نيست؟ به کجا میرويم؟ پيامبر اسلام هزار و چهار صد سال پيش فرمود: "خدا شما را از کسانی که با شما کارزار در دين نمیکنند و يا از بلادتان اخراج نمیکنند، نهی نمیکند. در ميان ايشان قسط برقرار کنيد که خداوند دادگران را دوست دارد؟" و بر اين اساس در قانون اساسی جهموری اسلامی دستور به رافت اسلامی در قبال غير مسلمانان داده شده است. آيا تو بر کدام مسلمان شمشير قهر کشيدهای که مستوجب چنين جفايی گشتهای؟ چه کسی را از بلادش راندهای که چنين از روستايت رانده شدی و به حبس افکنده؟ به اين سؤالات تنها همسايگان ما در روستای صفرآباد ساری که در طی همه اين سالها شاهد صبوری و بردباریات بودهاند میتوانند پاسخ گويند. آخر از اين جفا چگونه میتوان دادگری استباط نمود؟ آيا چنين رفتاری نشانهی رافت اسلامی با غير مسلمانان است؟ بازجوی اطلاعات چگونه خود را به خدا و دوستی با حق نسبت میدهد؟ عزيزم! کجای قانون اساسی اجازه میدهد کسی را که هنوز جرمش اثبات نشده و مراحل تحقيق را میگذراند، دور شهر با پابند بگردانند؟ يکی از مراجع قضايی استان که اين خبر را شنيد، گفت اين مجازات طاغيان و ياغيان است که افرادی که از وی شکايت دارند، متهم را در خيابان ببينند و شکايت خود را مطرح کنند و با تأکيد میگفت باز هم با پای پياده نبايد چنين مجرمی را ببرند، بلکه بايد سوار بر ماشين بر همگان اعلام کنند. حالآنکه تو نه شرور بودی، نه مفسد فیالارض، نه قاتل، نه طاغی، نه ياغی و نه باغی. تو بهايی هستی و تنها جرم تو دگرانديشی است. مانند بسياری ديگر از هموطنانت که دراين مسير توسط برخی عاملان تعصب در بند ظلماند. حتی اگر شرور بودی، تو که ساکن روستای صفرآباد در ساری هستی، چه کسی تو را در تنکابن میشناسد که بخواهد از تو در ديار غربت شکايت نمايد؟ راستی را! که رسم ميهماننوازی اين است؟ میگويند که تبليغ عليه نظام کردهای! اما نمیدانند تبليغ ابزار خود را میخواهد. تو در کدام تربيون، مجلس وعظ عمومی، راديو، تلويزيون، ماهواره، سايت و هر رسانهی ديگری بر عليه نظام سخن گفتهای؟ آيا منظورشان اين است که وقتی هموطنان مسلمان ما که بر اثر تحريک متعصبين مذهبی از ما میپرسند که شنيدهام شما جاسوس امريکا هستيد؟ سکوت کنيم و اين اتهام بی پايه و اساس را بپذيريم؟ وقتی آشنايی در نهايت شرمساری از من میپرسد که شنيده است بهاييان خواهر و برادر با هم ازدواج میکنند، دم مزنم و اين بیحرمتی را بپذيرم؟ خوب خود اين دروغها را در رسانهها نگويند، تا مردم سؤال نکنند و يا به مردم دستور دهند که سکوت کنند و در تضادهای ذهنی خود ميان دادههای نادرست رسانههای دولتی و اعمال درست و پاک بهاييان باقی بمانند. همسر مهربانم! بيش از هر لحظه از دوران زندگی مشترکمان به تو افتخار میکنم و عاشقانه دوستت دارم. محبتی که هر لحظه فروزانتر میشود. نه سن میشناسد و نه زمان. به تو افتخار میکنم که با کهولت سن زير بار تهمت و دروغ نرفتی. به تو افتخار میکنم که در سختترين لحظههای زندگيات عاشقانه زيستی و عشق به پروردگار و محبوب يکتا را در عمل نشان دادی. به تو افتخار میکنم زيرا نشان دادی که عقيده مانند لباس نيست که بتوان هر دم عوض کرد و يا زير با شکنجه از راستی و درستی گذشت. برايت طلب صبر و استقامت میکنم و درد فراقت را چون شهد عشق میپذيرم، بدان اميد که بار ديگر در کنار آزادی تو، آزادی همهی بيگناهان را جشن گيريم و رهايیات روزنهای به سوی آسمان دادگری و خورشيد جهانتاب برابری باشد.
فدای روح پاکت
وجيه ناشري
&
منبعِ نقل
وجيهالله ميرزا گلپور، شهروند 71 سالهی بهايی ساکن ساری که سهشنبه هفتهی قبل با پابند و زنجير در شهر تنکابن گردانده شد، هماکنون در بند اعدامیهای زندان اين شهر بسر میبرد. گفتنی است که در هنگام بازجويی جهت اخذ اعترافات دروغين، اين زندانی بهايی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
همسر وجيهالله ميرزا گلپور نامهای را خطاب به او نوشته است که متن اين نامه به شرح زير است :
گفتند مرا که پاش در بند کنيد
ديوانه دل است، پام در بند چه سود؟
همسر عزيزم!ديوانه دل است، پام در بند چه سود؟
(مولانا)
از تو به ظاهر دور و در قلبم از هر زمان به تو نزديکترم. تو در بند اعدامیها و من دربند دوری تو گرفتارم. تو را در بند اعدامیها حبس کردهاند تا از ترس لب به سخن بگشايی، غافل از آنکه حتی قاتلين و محکومين به اعدام نيز حرمت تو را نگه میدارند و تنها قلب پرکينهی بازجوست که میپذيرد به تو لگد بزند و سرت را بر ميز بکوبد و چنان فشار دهد که گويی میخواهد جان از سرت به در آرد. تو را در شهر گرداندند. با پابند و زنجيری فولادی که تحقيرت کنند، اما با نگاه پر مهرت و لبخندی که هيچگاه از لبانت جدا نمیشود، ولولهی مهر و دوستی در شهر افنکندی. میخواستند بیآبرويت کنند، اما آبروی همهی دادخواهان اين مرز و بوم شدی. شهرهی عشق ورزيدن در شهر گشتی. اهالی شهر از استقامت و پايمردی پيرمردی سخن میگويند، که نگاه نافذش پاسخ به بیحرمتی و هتاکی بازجويش بود. اگر پابند فولادين به پايت بستهاند، من پايبند مهر توام. اگر او تو را در شهر گردانده و شهرآشوب خوانده است، من در شهر دلت آرام يافتهام. محبوب خوبم! در بازجويی به تو گفتهاند که تبليغ عليه نظام کردهای. ایکاش بازجويی که حرمت موی سفيدت را نگاه نداشت درک میکرد که با کارهای غير قانونیاش، اوست که تبليغ عليه نظام میکند. اوست که نه تنها تبليغ عليه نظام میکند، تبليغ حقوق ضايعشدهی شهروندی مردم اين ديار را میکند، تبليغ ديانت بهايی میکند. اوست که با تلاش برای گرفتن اعتراف دورغين از تو، تبليغ بیگناهی بسياری از زندانيان عقيدتی و سياسی را دراين مرز و بوم به همهی اهل عالم مینمايد. اوست که تبليغ مجرمبودنش را میکند. اوست که شکنجههايش که طبق قانون اساسی ايران مستوجب مجازات است، اين سؤال را در ذهن هزاران هموطنم ايجاد میکند که پيرمردی هفتاد و يک ساله چه میتوانسته بکند، که بازجويش از حضور قانونی وی در دادگاه صالحهی قضايی میهراسد و خود حکم بر شکنجه و آزار و اذيتش میکند؟ میگويند تبليغ عليه نظام میکنی! آخر اگر میخواستی تبليغ عليه نظام کنی، همان سیسال پيش که مانند ساير بهاييان که در دواير دولتی مشغول بهکار بودی و بعد از انقلاب فرهنگی از شغل فرهنگیات -يعنی معلمي- اخراج شدی تبليغ عليه نظام میکردی. چطور آندم که شور جوانی داشتی و فشارهای اقتصادی در اثر بيکاری میتوانست خشمگينت کند، تبليغ عليه نظام نکردی و تنها از طرق قانونی و در نهايت احترام تظلم و دادخواهی نمودی و حال که زير سختیهای روزگار چون پولاد آبديده شدی و با کهولت سن نياز به آرامش داری، عَلم تبليع عليه نظام برافراختی؟ میگفتی مولايم فرمودهاند "اگر زهر دهند، شهد دهيد. اگر جفا کنند، وفا کنيد." در برابر سالها جفای برخی ستمکاران، وفا کردی و پس از 71 سال تبعيت از قوانين جمهوری اسلامی، بازجوی اطلاعات اينگونه پاسخ سالها رفتار انسانی و قانونمدار تو را میدهد؟ مهربانترينم! گيريم که تبليغ عليه نظام کرده باشی -که هيچگاه چنين نکردهای- آيا بايد برای اعتراف گيری سرت را به ميز بکوبند؟ آيا بايد به گونهای به پايت لگد بزنند که در ملاقات توان درست راهرفتن نداشته باشی و لنگلنگان راه روی؟ گيريم تبليغ عليه نظام کرده باشی -که هيچگاه چنين نکردهای- آيا بايد پيش از آنکه در دادگاه صالحه محاکمه شوی و اتهامت اثبات شود، تو را در زندان آنهم در بند اعدامیها نگه داری کنند؟ در ميان کسانی که اميدی به زندگی ندارند و به گمان باطل بازجو ممکن است در اثر تحريک، تطميع و يا تعصب دينی دست به فاجعهای ديگر بزنند؟ اما نمیدانند که تو برای آنها از اميد خواهی گفت و درس عشق به ايشان خواهی داد. همسر خوبم! حتی اگر تبليغ عليه نظام کرده باشی -که هيچگاه چنين نکردهای- من که بارها به مسئولين قضايی گفته بودم که پيش از بازداشتت آنژيوگرافی کردی، اما رگ قلبت باز نشد و دکتر برای بازشدن رگ قلبت برايت دارو تجويز کرد و دوران نقاهتات را میگذرانی. چرا بعد از گذشت يک هفته از بازداشتت داروهايت را به دستت نرساندند؟ چرا بهدروغ به ما گفته شد که در سلامت کامل هستی و داروهايت را مصرف میکنی درحالیکه تحت شکنجه بودی و دسترسی به داروهايت نداشتی؟ آيا کسی که متهم به تبليغ عليه نظام است از حقوق متهمين برخوردار نيست؟ به کجا میرويم؟ پيامبر اسلام هزار و چهار صد سال پيش فرمود: "خدا شما را از کسانی که با شما کارزار در دين نمیکنند و يا از بلادتان اخراج نمیکنند، نهی نمیکند. در ميان ايشان قسط برقرار کنيد که خداوند دادگران را دوست دارد؟" و بر اين اساس در قانون اساسی جهموری اسلامی دستور به رافت اسلامی در قبال غير مسلمانان داده شده است. آيا تو بر کدام مسلمان شمشير قهر کشيدهای که مستوجب چنين جفايی گشتهای؟ چه کسی را از بلادش راندهای که چنين از روستايت رانده شدی و به حبس افکنده؟ به اين سؤالات تنها همسايگان ما در روستای صفرآباد ساری که در طی همه اين سالها شاهد صبوری و بردباریات بودهاند میتوانند پاسخ گويند. آخر از اين جفا چگونه میتوان دادگری استباط نمود؟ آيا چنين رفتاری نشانهی رافت اسلامی با غير مسلمانان است؟ بازجوی اطلاعات چگونه خود را به خدا و دوستی با حق نسبت میدهد؟ عزيزم! کجای قانون اساسی اجازه میدهد کسی را که هنوز جرمش اثبات نشده و مراحل تحقيق را میگذراند، دور شهر با پابند بگردانند؟ يکی از مراجع قضايی استان که اين خبر را شنيد، گفت اين مجازات طاغيان و ياغيان است که افرادی که از وی شکايت دارند، متهم را در خيابان ببينند و شکايت خود را مطرح کنند و با تأکيد میگفت باز هم با پای پياده نبايد چنين مجرمی را ببرند، بلکه بايد سوار بر ماشين بر همگان اعلام کنند. حالآنکه تو نه شرور بودی، نه مفسد فیالارض، نه قاتل، نه طاغی، نه ياغی و نه باغی. تو بهايی هستی و تنها جرم تو دگرانديشی است. مانند بسياری ديگر از هموطنانت که دراين مسير توسط برخی عاملان تعصب در بند ظلماند. حتی اگر شرور بودی، تو که ساکن روستای صفرآباد در ساری هستی، چه کسی تو را در تنکابن میشناسد که بخواهد از تو در ديار غربت شکايت نمايد؟ راستی را! که رسم ميهماننوازی اين است؟ میگويند که تبليغ عليه نظام کردهای! اما نمیدانند تبليغ ابزار خود را میخواهد. تو در کدام تربيون، مجلس وعظ عمومی، راديو، تلويزيون، ماهواره، سايت و هر رسانهی ديگری بر عليه نظام سخن گفتهای؟ آيا منظورشان اين است که وقتی هموطنان مسلمان ما که بر اثر تحريک متعصبين مذهبی از ما میپرسند که شنيدهام شما جاسوس امريکا هستيد؟ سکوت کنيم و اين اتهام بی پايه و اساس را بپذيريم؟ وقتی آشنايی در نهايت شرمساری از من میپرسد که شنيده است بهاييان خواهر و برادر با هم ازدواج میکنند، دم مزنم و اين بیحرمتی را بپذيرم؟ خوب خود اين دروغها را در رسانهها نگويند، تا مردم سؤال نکنند و يا به مردم دستور دهند که سکوت کنند و در تضادهای ذهنی خود ميان دادههای نادرست رسانههای دولتی و اعمال درست و پاک بهاييان باقی بمانند. همسر مهربانم! بيش از هر لحظه از دوران زندگی مشترکمان به تو افتخار میکنم و عاشقانه دوستت دارم. محبتی که هر لحظه فروزانتر میشود. نه سن میشناسد و نه زمان. به تو افتخار میکنم که با کهولت سن زير بار تهمت و دروغ نرفتی. به تو افتخار میکنم که در سختترين لحظههای زندگيات عاشقانه زيستی و عشق به پروردگار و محبوب يکتا را در عمل نشان دادی. به تو افتخار میکنم زيرا نشان دادی که عقيده مانند لباس نيست که بتوان هر دم عوض کرد و يا زير با شکنجه از راستی و درستی گذشت. برايت طلب صبر و استقامت میکنم و درد فراقت را چون شهد عشق میپذيرم، بدان اميد که بار ديگر در کنار آزادی تو، آزادی همهی بيگناهان را جشن گيريم و رهايیات روزنهای به سوی آسمان دادگری و خورشيد جهانتاب برابری باشد.
فدای روح پاکت
وجيه ناشري
&
منبعِ نقل
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen