اربابجان به سلامت بوده باشند .
حال ِ اين رعيّت ِ مفلوک را جويا باشيد ، شکر ِ حضرت ِ شما ، نيمچهنفسی میآيد ؛ اگر اين جکوجونورها جلوش را سد نزنند که با آن چرخهی ِ خستکی راه بيندازند و مغز ِ گه ِ رعيّت را غنی کنند ، اربابجان .
خيلی وقت میشود که خدمتتان عرض ِ سلامی نداشتهام ارباب . بیرودرواسی و دهاتیوارش را بخواهيد ، از دست ِ شما عصبانی بودم اربابجان . سهسال و خوردهای میشود ما را اينجا کاراندهايد ، همينجور مثل ِ مترسک ِ سر ِ جاليز هی باد میخوريم و دور از جان ، خون میرينيم از ترس . شما بهتر میدانيد که پشمی به کلاهمان نيست و از اين فلانفلانشدهها هم هر کاری برمیآيد اربابجان .
نمیدانم از چی چشم میزنيد که نمیزنيد کون ِ اين جکوجونورها را پاره کنيد ارباب . همان چندسال ِ پيش که به بچّهی ِ بدذات ِ کبلايیتکريت غضب کرديد ، میگفتيم حکماً برای ِ گوشمالی ِ اين قرمساقها هم قدم رنجه میکنيد ارباب . توی ِ ميدانچهی ِ ده ، خيلی منتظرتان مانديم . اين فقير ِ حقير ، يک قصيده هم برایتان کارسازی کرده بود که ورود ِ شما را به اين دهکوره خوشآمد بگويد اربابجان . امّا انگارنهانگار که ما فقيربيچارهها هم رعيّت ِ شماييم . چنان سرتان به عراق ِ سفلی و عليا گرم شد که پاک ما را از ياد برديد اربابجان !
حالا هم هی کلاغها خبر میآورند که چی میدانم چار ناو ِ جنگی – که ما نمیفهميم چيست اربابجان - توی ِ خليج قطار کردهايد ، که رویشان هَزار طيّاره جا میگيرد . ما که مات ماندهايم ارباب . آخر اين يکمشت جکوجونور که قابل ِ اين حرفها نيستند اربابجان . اينها را ما میشناسيم . به ولای ِ خودتان ، هنوز پا نگذاشتهايد ، اينها آيهی ِ غيبت ِ کبری و هجرت ِ بالجّبر میخوانند . همينقدر که شما اعلام کنيد که تيز کردهايد و داريد میآييد ، اينها هوا میکنند ارباب . قارتوقورتشان فقط برای ِ ما يکمشت دهاتی ِ بيچاره است .
حالا غرض از اين کاغذ اين حرفها نبود اربابجان . اين بيچارهها ، همدهیها را میگويم ، يک عرض ِ کوچکی دارند ارباب . همه يکصدا از خدمتتان تقاضا میکنند که بيش از اين شفشف مفرماييد اربابجان . ما که جانبهلب شديم بسکه گفتيد میکنيم و نکرديد ؛ بسکه میگوييد میآييم و نمیآييد .
و امّا ، حالا که از اين دهاتیها کسی اين دور و ور نيست ، خود ِ اين حقير هم يک عرض ِ کوچکی داشتم اربابجان : به جان ِ هر کی دوست داريد ، وقتی آمديد يک کدخدای ِ خوب هم برایمان بياوريد ، ارباب . مبادا به حرف ِ اين يکمشت دهاتی گوش کنيد اربابجان . اينها همهشان کبّادهی ِ کدخدايی میکشند . حتّی آن بچّهی ِ ريغونهای که مفاش جای ِ نافاش رسيده و خشتکاش زمين شخم میزند که بلکم گنجی چيزی بهتورشبخورد ، او هم به خيال ِ خودش ، صد کدخدا را میبرد لب ِ جوب .
مبادا گوشتان به اين حرفها باشد ارباب . اينها حرف خيلی میزنند . بايد همين اوّل قرارمدار بسپاريد که بعد – مثل ِ رعيّتهای ِ عراق ِ سفلی و عليا - زيرش نزنند که اين شما بوديد که نجاتشان داديد .
من خودم هم از همين دهاتیهايم ؛ امّا همينقدر فهميدگی بههمرساندهام که میفهمم يک دهاتی بيش نيستم ، و بايد چندسالی تحت ِ مراقبت و آموزش باشم تا درستوحسابی آدم شوم . امّا اين ديگران ، خودشان را از شما هم شهریتر میدانند ارباب . هزاروچارصد سال است گُه ِ آخوند قل میدهند ، امّا ادّعاهایشان کون ِ هَفتده آسمان را سولاخ کرده است .
از ما گفتن بود ارباب .
...
جز دوری ِ شما ملالی نيست ، که آنهم اميدوارم بهزودی ِزود تشريففرما شويد و خاک ِ اين دهکوره فرش ِ قدوم ِ شما باشد اربابجان .
------------------------------يک رعيّت ِ چشمبهراه
با سلام
AntwortenLöschenگمان نمیکنم صدای شما به عمارت اربابی برسد
موفق باشید
با سلام
AntwortenLöschenپیرو کامنت قبلی ام، لینک کتاب همفر را به آدرس میلتان ارسال کردم
موفق باشید
shayad ba talash e bishtar , khastegi az tan betavaanim be dar konim
AntwortenLöschen