آيا رفتارها و کردارهای ِ ناپسند ِ امروزين ِ ايرانيان ِ اسير ِ اسلام ماهيّتی گوهری دارد ؟
پيشسخن :
يکی از بزرگترين مصائبی که بر سر ِ بيشترينهی ِ ما قلمبهدستان ِ بیمزدور آمده / آوردهاند ، اين است که برایمان توان ، مجال ، و حوصلهی ِ نوشتن ِ درست و از قرار ِ واقع نمانده است . نخستين شرط ِ لازم برای ِ نوشتن ِ درست ، فراغت ِ نويسنده است از هزينههای ِ گذران ِ زندگی ِ روزمرّه و متعلّقات ِ آن ؛ و من يکی ، سالهاست که رنگ ِ چنين فراغتی را به خواب هم نديدهام .
از قديم و نديم گفتهاند : کسی که نور ِ محمّدی از چهرهاش میرود ، به فقر و افلاس میافتد . و اين ، عين ِ واقع است ، و مو لای ِ درزش نمیرود ؛ حتّی با وازلين . « رفتن ِ نور ِ محمّدی از چهره » يعنی کافرشدن ؛ يعنی بیاعتقادشدن به خدا و دين و پير و پيغمبر ؛ و در جامعهای که دين بر تار و پود ِ هستی ِ آن چيرگی دارد ، بديهی است که خروج از چارچوب و معيارهای ِ آن ، به محروميّتهای ِ پنهان و آشکار ِ شخص ِ خارجی میانجامد .
اگر در دورهی ِ پيش از 57 ، اين پروژهی ِ مجازات ، کُند ، و به گونهای نهچندانآشکار به اجرا درمیآمد ، در حکومت ِ قدسی ِ الهی ِ جمهوری ِ اسلام ، اجرای ِ آن در رأس ِ امور قرار گرفت : شناختگان به کام ِ مرگ فرستاده شدند ؛ و ناشناختگان ، و همچنين کسانی که بهمرور از حيطهی ِ دين و باورهای ِ دينی فاصله میگرفتند و میگيرند ، با قرار گرفتن در تارعنکبوتهای ِ بهدقّت طرّاحیشدهی ِ منطبق بر کهنالگوی ِ مکتوب و نامکتوب ِ الهی ، در تنگنايی قرار گرفتند و میگيرند که تنها دريچهی ِ آن به محروميّت ، انزوا ، و خوردشدن در لای ِ چرخوپر ِ هيولای ِ معاش ، منتهی میشد و میشود .
گاه دچار ترديد میشوم ، و به اين پرسش گرفتار میآيم که کداميک از اين دردها کشندهتر است : درد ِ مشاهدهی ِ رنج و شکنجهی ِ دمبهدم ِ شانزدهسالهی ِ همسرم ؟ درد ِ شاهد ِ محروميّتهای ِ دو فرزند ِ خود بودن ؟ درد ِ لهشدن زير ِ بار ِ قرض و بیپولی ِ مدام ِ بيش از دهساله ؟ درد ِ اين انبوه ِ نگرانی ِ آينده ؟ درد ِ چهارپنج سال ِ گذشته را حتّی يکبار پا به کتابفروشی ننهادن ؟ درد ِ ديدن ِ اين انبوه ِ يادداشتها و نوشتههای ِ هی خاکگرفته و هی خاکتکاندهشده ؟ درد ِ اينهمه پژوهشهای ِ ناتمام و طرحهای ِ پژوهشی ِ بیسرانجام ؟ ... ؟ کداميک کشندهتر است ؟
امّا از اين دردهای ِ کشنده ، کشندهتر ، درد ِ ويرانی ِ ايران و ايرانی است .
به چه میانديشم ؟ به تو ، ايران ، وطنام
ای همه هستی ِ من ؛ خويشتنام !
ای همه هستی ِ من ؛ خويشتنام !
بديهی است که از من بدحالوروزتر بسيارند . امّا بسيارانی هم هستند که خانه دارند ، ماشين دارند ، بيمه هستند ، و ماهيانه از 300 هزار تا ... تومان درآمد دارند ؛ و هيچيک از دردهای ِ من و ازمنبتران را نمیتوانند بفهمند . امّا اينها هم بيچارگانی بيش نيستند .
تصوّر ِ لحظهای که ديگر کسی نفت نخرد ، کابوس ِ من شده ...
لحظهای که من ، ازمنبتران ، و ازمنبهتران ، همه يکجا ، بايد کاسهی ِ گدايی برداريم و پخشوپلای ِ دور و نزديک ِ جهان شويم .
آی بدبختی که برای ِ نان ِ شبات میدوی ، و آی فلکزدهای که نان ِ شبات را داری و به آن مینازی ! آی انبوه ِ خفتگان ِ ايرانی ! چرا به خود نمیآييد ؟ چرا نمیفهميد که از ليست ِ جهان ِ زنده حذف شدهايد ؟
q
منظورم اين بود که بگويم با وضعيّت ِ دردناک ِ کشندهای که من دارم ، نبايد از من توقّع ِ نوشتههای ِ درست ، محکم ، و اصولی داشته باشيد . چارکلمهای مینويسم از سر ِ درد . شايد به بيداری ِ خفتهای ، و هشياری ِ ملنگ ِ نازانی کمک کند .
اصل ِ سخن :
دم و دقيقه ، و روز و شبی نيست که از خود پلغوتهای ِ بيهوده در نکنيم ، که :
ايرانیجماعت گه شده ، ان شده ، دزد و دغل و نيرنگباز و ناانصاف و بیاحساس و خودخواه و فاسد شده ؛ اصلاً ذات و جنس و جنماش تباه شده ؛ هيچ فايدهای هم ندارد ؛ و همين آخوند هم از سرش زيادی است !
من هم در همهی ِ اينها ، با شما همداستانام [1]؛ فقط با يک تفاوت :
شما مجموعهی ِ اين رفتارها را که انسان ِ امروز ِ ايرانی از خود بروز میدهد ( و از حدود و حوالی ِ بعد از يورش ِ اسلام ، همين بوده ، و فردوسی هم همين را توصيف کرده ، و کتابهای ِ ما هم پر است از همين توصيفها و داوریها ؛ و از صفويّه هم که اروپايیها آمدهاند و – به زعم ِ خود – حشرهشناسی کردهاند ، همينها را نوشته کردهاند ) تماماً از گونهی ِ « خُلق » ، « خصلت » ، و « خصيصه » میشماريد ؛ امّا من بههيچوجه آن را از جنس ِ « اخلاق » نمیبينم .
چيزی که خلق و خوی ِ ذاتی ِ يک انسان میشود ، تغيير ِ آن جز در مدّتزمان ِ بسيار طولانی امکانپذير نيست ؛ درحالیکه ايرانيان ِ مهاجرتکرده ، در مدّتی کوتاه ، رفتارشان تغيير کرده و میکند . صدالبتّه ، پارهای رفتارها که ريشههای ِ عميقتر دارد ، باقی میماند . امّا من همان ريشهها را هم در عمقی از سطح میبينم . ( ايرانی ِ آنجا نيز ، اسير ِ اسلام و جمهوری ِ اسلامی است ! )
آنچه غالباً « اخلاق » انگاشته میشود ، به نظر ِ من ، هيچ نيست جز رفتارهای ِ واکنشی ِ ناشی از شرايط ِ ناگوار ِ غير ِ طبيعی .
به طور ِ مثال ، در روز ِ سيزدهبدر ، رفتار ِ ما مردم تغيير و تفاوتی کاملاً محسوس دارد . چرا ؟
يعنی « سيزدهبدر » چنان قدرت ِ جادويی و ساحرانهای دارد که میتواند در رفتارهای ِ ما تغييراتی محسوس ايجاد کند ؟! ( البتّه ، نبايد تصوّر کرد که « سيزدهبدر » يک جشن ِ الکی ِ مندرآوردی است . من منکر ِ توان ِ جادوگونهی ِ اصل ِ آن نيستم ؛ امّا آنچه ما امروزه داريم ، تنها پوستهای از آن جشن ِ انسانساز ِ کهنسال است ، و چنانچه ذات ِ ما تباه شده بود ، از صد سيزدهبدر هم کاری برنمیآمد ! )
برداشت ِ من اين است که رفتارهای ِ ما ، نمیتواند « خلقوخو » ی ِ ما بوده باشد . از همينرو ، به محض ِ اينکه شرايط ِ ما ، و حالوهوای ِ فضايی که در آن قرار گرفتهايم تغيير میکند ، تغييری کاملاً محسوس در مجموعهی ِ رفتارهای ِ ما پديد میآيد .
...
میدانم که قادر به تبيين ِ دقيق ِ موضوع نيستم و دلايلام برای ِ اقناع کافی نيست ؛ امّا در درستی ِ برداشت ِ خود ( که بيشتر از گونهای درک ِ بیواسطهی ِ درونی مايه میگيرد ، و کمتر بر مستندات ِ محوگونهی ِ بيرونی استوار است ) هيچ ترديد ندارم ؛ يا دست ِکم ، تأمّل و مطالعه در اينباره را يک ضرورت میدانم :
مرز ِ ميان ِ « اخلاق » و « رفتارهای ِ واکنشی » ...
آيندهای بسيار نزديک ، اين راستينه را روشن خواهد ساخت که ايرانی در زير ِ چه پوست ِ کلفتی ، خود را از دستبرد ِ درونی ِ اهريمن محافظت کرده است . بهزودی ، آفتاب ِ ما از کام ِ اژدها برخواهد آمد !
?
پابرگ :
[1] منظورم از « شما » ، فقط کسانی است که در اين ويرانه زندگی میکنند . با همهی ِ احترامی که برای ِ همبیوطنان ِ خارجنشين قائلام ، بايد بگويم که من در چنين موضوعات و مباحثی ايشان را زياد جدّی نمیگيرم . دستی از دور بر آتش دارند . فقط کسی میتواند در بارهی ِ ما داوری کند که همچون ما ، اينجا ، در زير ِ آوار ِ شوم ِ هيولای ِ قدسی ، مرگزيوی میکرده باشد . اصلاً و ابداً مقصودم به بحثهای ِ بيهوده و زيانباری نيست که گهگاه از هردو سوی ِ همبیوطنان ، بهگونهای اغلب خصمانه و از روی ِ طلبکاری ، مطرح میشود ؛ بلکه تنها از اين جهت میگويم که : اصل ِ مغزهی ِ ماجرا را فقط کسی میتواند دريابد که اين شرايط دهشتبار و مرگواره را با تمامی ِ هستی ِ خود – و نه صرفاً با حدس و گمان و تصوّر و همدلیاش – لمس و تجربه میکند . همانگونهکه يک اينجانشين نمیتواند دربارهی ِ اغلبی از وجوه ِ هستی و زندگانی ِ همبیوطنان ِ آنسوی ِ مرزها داوری کند . مطمئنام خطا خواهد کرد .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen