خدا - دين
بسياری ايندو را يکی - يا دست ِکم از يکگونه – میشمرند ؛ چه در ميان ِ خدا باوران و دينمداران ، و چه در بين ِ خدا ناباوران و بیدينان . اگر با يکنفر آدم ِ عادّی ِ مذهبی ( و بهويژه مذهبیهای ِ مخالف ِ جمهوری ِ اسلامی ) صحبت کرده باشيد ، متوجّه میشويد که در ذهن ِ اين آدمها ، « باور به خدا » به معنای ِ « باور به دين ِ اسلام » هم هست ؛ و اصلاً برایشان پذيرفتنی نيست که « خدا » باشد ، امّا « دين ِ اسلام » را نفرستاده باشد !
از سوی ِ ديگر نيز ، خدا ناباوران ِ خدا ستيز ، هرگونه باورمندی به « خدا » را باعث ِ رویکرد به « دين » میدانند ، و از همينرو ، با « خداباوری » همانگونه مبارزه میکنند و دشمنی میورزند که با « دينباوری » و بهويژه دين ِ اسلام .
امّا من چنين تصوّری ندارم . دليل ِ سادهترش اين است که خود ِ من تا سالها بعد از برگشتن و خارجشدنام از اسلام ، بازهم خداباور بودهام . و البتّه ، خدايی بسيار متفاوت . بيشتر يک خدای ِ وحدتوجودی ، يا از نوع ِ « آفرينندهی ِ منفعل » و کاملاً شخصی بود ؛ و هيچ شباهتی به الله و همانندان ِ او نداشت . ( دربارهی ِ وضع و نظر ِ کنونیام نسبت به خدا ، در مجالی ويژه چند کلمهای خواهم نوشت . ) امّا دليل ِ نسبةً پيچيدهترش اين است که : باور به خدا ، پاسخی است که به يک پرسش ِ فلسفی داده میشود [1] ؛ درحالیکه دينمداری هيچ توجيه ِ فلسفی ِ استواری ندارد .
من خداستيز نيستم ؛ يا بهعبارتی ، با خداباوری ستيزهای ندارم
يک توجيه برای ِ پرهيز از خداستيزی ( و ستيزه با خداباوری ) اين است که : با اين ستيزهی ِ بيجا ، از تعداد ِ هموندان ِ خود در جبههی ِ نبرد با جمهوری ِ اسلام میکاهيم . هستند بسيارانی که از دين ِ اسلام سرخورده و روگردان شدهاند ، امّا به خدا باور دارند . مصلحت نيست که اينها را از جبههی ِ خود طرد کنيم ، يا باعث ِ فرار و پيوستنشان به دشمنان شويم .
امّا من چيزی به نام ِ مصلحت نمیشناسم ؛ و دليلام برای ِ نادرستی يا عدم ِ ضرورت ِ خداستيزی ، يکی اين است که – همانطورکه گفتم – ميان ِ « خدا » و « دين » تفاوتی اساسی میبينم . و ديگر اينکه ، باور يا عدم ِ باور به خدا ، در حيطهی ِ مسائل ِ شخصی و خصوصی ِ انسانها قرار میگيرد ؛ و نبايد و نمیتوان با اين حيطه به مبارزه برخاست .
و اين ، البتّه ، يک شرط دارد ؛ و آن اين است که خدای ِ مورد ِ باور ِ شخص ، خدايی « فعّال ِ مايشاء » از گونهی ِ « الله » نباشد ؛ چرا که در غير ِ اينصورت ، يعنی اگر خدا از نوع ِ الله باشد ( بهويژه که اين خدا تنها از طريق ِ دين ِ اسلام قابل ِ اثبات است ! ) اين احتمال هست که زير ِ قول و قرارش بزند ، و بازهم پيغمبر بفرستد ؛ و همين ِ شخص ِ خداباور ِ ما « پيامبر » ِ او باشد !
اگر خدای ِ مورد ِ باور ِ يک شخص ، خدايی باشد که وی را مورد ِ وحی و الهام قرار ندهد ، و او را به برهمزدن ِ نظم ِ انسانی و عقلانی ِ اجتماع تحريک نکند ، نيازی نيست که با خدای ِ او ستيزه کنيم .
پس ، به نظر ِ من ، وظايف ِ کنونی ِ ما در ايندو فقره خلاصه میشود :
1 – ستيزه با اسلام و اسلامباوری ، در هر شکل و نوع ِ آن ؛ از نوع ِ هولناک ِ جمهوری ِ اسلام و حزبالله و القاعده و ... گرفته ، تا انواع ِ خفيف ِ صوفيانه و عرفانیگونهی ِ آن . [2]
متأسّفانه ، يک مسلمان هرگز نمیتواند قول و قرار بسپارد و تعهّد بدهد که نظم ِ عقلانی و انسانی ِ اجتماع را برهم نخواهد زد . « تعرّض به ديگران » در ذات ِ اسلام و دعوت ِ الهی ِ آن جای دارد .
2 – به خداباوران ياری دهيم تا بتوانند خدای ِ خود را از گونهی ِ « قادر ِ متعال » و « فعّال ِ مايشاء » ، به گونهی ِ « منفعل » و « شخصیوار » ِ آن ، تعديل کنند ؛ خدايی که تنها دربارهی ِ خودشان با ايشان همپرسی میکند ، و هرگز ايشان را با الهامات ِ پيامبرگونه ، به تشويش نمیافکنَد ، و به تعرّض به جامعه وانمیدارد .
و اين تعديل ، به نظر ِ من ، امکانپذير است ...
-------------------851130
?
پابرگها :
[1] شکّی نيست که مردمان ِ عادّی نيز ، بهغريزه ، پرسشهای ِ فلسفیگونه دارند ...
[2] اشتباه نشود : منظورم از « ستيزه » ، جنگوجدال نيست ؛ بلکه همين آگاهیبخشی و تاريکیزدايی را در نظر دارم . اين اسلام است که همه چيز را « جنگ » میبيند . ما در اين هزاروچارصد ساله آنقدر خون دادهايم که ديگر خونی در رگهایمان نمانده . ابزار ِ ما « گفتن – نوشتن – سرودن – رقص - جشن - شادی - روشنی - و آگاهی » است ...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen