واژونه (1) :::: اسلام - اباحه
برایِ معنیِ «انكار»:
در شرحِ تعرّف، دربارهیِ داوود طائی آمده كه پایِ وی شانزده سال بیحركت بوده، و علّتِ آن اين بوده كه «چون در بغداد محالها و ناشايستها [میديده]» از خدای تعالی خواسته كه پايش بازستاند.
و آنگاه مؤلّف میگويد: «كسی كه محالِ غيری چنين انكار كند، خود محال كی كند؟! و چون ديدنِ محال روا ندارد، كردنِ محال كی روا دارد؟!» (تصحيحِ محمّد روشن، ج؟ ص205)
امرِ معروف و نهیِ منكر، و ربطِ آن با اباحه
«و ديگر، امر معروف و نهی منكر بههيچحال فرو نگذاری. اگر بهدست نتوانی، بهزبان میكنی. و اگر بهزبان نتوانی، بهدل منكر میباشی. و اگر از اين مرتبه فرو آيی، مسلمان نمانی و مباحیِ صِرف شوی؛ چه، خيريّتِ اين امّت منوط است به امر معروف و نهی منكر.» (علاءالدّوله سمنانی؛ مصنّفات، ص106) Y علاءالدّوله، امرِ معروف و نهیِ منكر را لطف و عنايتِ خاصِ حق در حقِّ امّتِ مصطفی میداند و میگويد كه بر امّتهایِ پيشين واجب نبوده: «و بدان امر، نبی مخصوص بود؛ خلاف اين امّت، كه هر يكی را بدين امر قيام نمودن واجب شد.» (همان)
اوزجندی، عرفانینويسِ اخلاقگرایِ سدهیِ ششم نيز، در يگانه اثری كه از او بازمانده (مرتعالصّالحين) و بهتازگی به همّتِ استاد مايل هروی بهدستِ اهالیِ زبانِ فارسی رسيده، ويژهبودنِ امرِ معروف و نهیِ منكر به دينِ اسلام را مطرح نموده و مینويسد:
«اين هر دو، كارِ انبيا و رسل بوده است.» (اين برگهای پير، ص219)
«خيريّت امت محمد عليهالسّلام بر ديگر اُمَم، به امر معروف و نهی منكر است. قوله تعالی: كنتم خيرَ امّةٍ اُخرِجت للنّاسِ تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر – 110/3» (همان، ص220)
جایِ ديگر مینويسد: «و هر كه را اصلِ غضب نبوَد، حاصل بايد كردن، كه قوّت غزات و امرِ معروف و حميّتِ زن و فرزند و نگاهبانیِ تن و مال، محتاج است جمله بدين غضب؛ امّا زيادت ناشايسته است و ناجايگاه است.» (ص173)
بايد گفت كه دنيایِ مدرن و اباحیِ امروز، ضرورتِ وجود و حصولِ قوّهیِ غضبيّه را با ايجادِ ساز-و-كارهایِ دقيقِ اجتماعی، منتفی ساخته است. نگاهبانی از خويشتن و پيوندان را از دوشِ انسان برداشته و به گردنِ جامعه و قانون نهاده است. پس تنها موردی از علل وجودیِ غضب كه باقی میماند، همان «قوّتِ غزات و امرِ معروف و نهیِ منكر» است، كه صدالبتّه منسوخِ ازل و ابد میبُوَد!
جالب خواهد بود به اين نكته اشاره كنم كه ريشمندِ معاصر محمّدِ مددپور، در يادداشتهايی كه به ترجمهیِ «روحالقوانين» افزوده، مینالد كه چرا اين مسيحيان غزا و جهاد ندارند و ازينرو نمیتوانند ما را درك كنند و مدام به دينِ ما ايراد میگيرند؟! (يعنی ايشان هم تأييد میفرمايند كه اين امور ويژهیِ اسلام است! و البتّه اين چيزی نيست كه نياز به تأييد داشته باشد؛ امّا آنگونه هم نيست كه همه از آن آگهی داشته باشند! [2]) اصولاً در آثارِ اسلامی و آثار دورهیِ اسلامی، هزارها نمونه و سند میتوان يافت از اين كه پيامبرِ ختمالانبيا با همهیِ انبيا فرقِ اساسی و اصولی داشتهاند. از جمله، زينالدّين خوافی (صوفیِ سدهیِ نهم) اين دو بيتِ سيّدحسنِ غزنه را نقل نموده:
ای كه هرگز هيچ ملّت چون تو پيغامبر نيافت
هيچ دين در هيچ روزی چون تو دينْپرور نيافت
هركه از خاكِ كفِ پایِ تو تاجی سر نكرد [3] دست بالا كرد تا دستار جويد، سر نيافت!
(منهجالرّشاد [اين برگهایِ پير، ص477])
q
و امّا، سخنِ علاءالدّوله بسيار جالب و درخورِ تأمّل است. وی سيرِ دقيقِ تمدّنیِ اسلام تا اباحه / مسلمانی تا آزادگي [4] را به موجزترين وجه بيان كرده. جا دارد كه آحادِ امّتِ اسلام بدبن روش عمل كنند؛ باشد كه اين امّت نيز از نعمتِ آزادی و آزادگی كه از ايشان دريغ شده، بهرهمند شوند. چنانچه در قرآن و سيرهیِ نبوی تأمّل شود بهدرستی روشن میگردد كه وارونهیِ اين سير در كار بوده، يعنی: نخست انكارِ قلبی در كار بوده، سپس منعِ زبانی (همراه با مژدهیِ بهشت و ترساندنِ از دوزخ)، و با قدرتيافتن، و تحكيمِ سلطهیِ نبوی، رويهیِ عمل در كار آمده: حدودالله!
راهِ رهايیِ مردمانِ تحتِ سلطه، بسيار روشن و آسان است. "راهِ درستِ انسانی"، دقيقاً وارونهیِ "ناراهِ مسلمانی" است.
«[ابوالقاسم حكيم] گفتا: رحمتكردن بر خلقِ خدای عزّ و جلّ، كمترش آن بُوَد كه بد نكنی و بد نخواهی و بد نگويی.» (مرتعالصّالحين. اين برگهایِ پير، ص183)
q
بايد به نكتهای ديگر دربارهیِ «اباحت» بپردازم؛ امّا پيش از آن، اين چند كلمه ضروری است:
متأسّفانه عينِ آنچه را كه علاءالدّوله آورده، در آموزههایِ زرتشت، در گاتها، نيز میتوان ديد. زرتشت مردمان را به آن فرا میخواند كه: «هركس كه با انديشه و گفتار و يا با هر دو دستِ خويش، با دُروند بستيزد و يا پيروانِ او را به راهِ نيك رهنمون شود، به دوستكامی خواستِ مزدا اهوره را برمیآورد.» (يسنه، هات 33، بند 2) [از گزارشِ دكتر دوستخواه]
ساختار يكی است: ساختارِ دعوتِ دينی! ساختاری كه در آن ديندار خود را محق میداند كه ديگران را به راهِ راست [!] دعوت كند، به هر شكلِ ممكن؛ حتّی اگر شده با استفاده از هر دو دست!!
به اين عبارتِ مخوفِ ديگر، باز هم از گاتها، بنگريد، كه زراثوشترا میگويد: «منم نخستين، كه بدين كار برگزيده شدهام. همهیِ ديگران را دشمنِ مينوی میشناسم.» (يسنه 44، بند 11)
من خود از پرستندگانِ زرتشتام، امّا نبايد ميان دو چيز سرگردان شويم:
آموزههایِ عالیِ زرتشت / آيينبودنِ آيينِ زرتشت
سودمندیهایِ اوستا / زيانهایِ نگرهیِ دينی به ايران و ايرانی
q
به اين جملهیِ آخوند محمّدِ غزّالی هم بنگريد كه در ارتباط با امرِ معروف و نهیِ منكر است:
«خمرِ وی بريزد و جامهیِ ابريشمين را درز باز كند و... و كوزهیِ سيمين بشكند و صورت كه بر ديوار نقش كرده باشند تباه كند و امثالِ اين...» (كيميایِ سعادت. چ احمد آرام، ص394)
چه بیشمار آثارِ بیمانندِ هنری كه در اجرایِ اوامرِ الهی، به دستِ مسلمين نابود گشته است...
q
و امّا، گوشهیِ پايانیِ سخن، پيرامونِ اباحه
اوزجندی دربارهیِ «اباحيّه» اشارهای دارد كه من بهجایِ ديگر نديدهام. در بيانِ حقيقتِ شرايع در بهرهوری از دنيا (كه: «او»ست كه دنيا را به دارندگان میبخشد؛ يعنی به كسانی كه خود میخواهد!)، میگويد:
بدان ای روندهیِ راهِ خداوند -عزّ و جلّ- كه دنيا به صورت و معنی، خداوند از بهرِ همه خلق آفريده است، كه: «هو الّذی خَلَقَ لكُم ما فیالارض جميعاً - 2/29»، امّا در شريعت سببهايی فرستاده است خداوند عزّ و جلّ، چون بيع و هَبَه و خلافت و قضا، كه به حكمِ آن سببها هركسی به چيزی از صورت و معنیِ دنيا اولیٰ شود از ديگران. هركه آن اسباب را منكر شود، شرايع را منكر شده باشد. و اهلِ اباحت –لعنهمالله- ازينجمله باشند. (اين برگهایِ پير، ص140)
اين اشارهیِ اوزجندی، خود بهاندازهیِ يك كتاب ارزش دارد. از آن دانسته میشود كه «اباحت» يك دستگاهِ فكری-عملیِ دقيق بوده، و نه آنگونه كه به ما شناساندهاند گونهای لاابالیگری در رفتار و بیاعتقادیِ تمسخرآميز در انديشه. (يا به عبارتی، لاابالیگری و ريشخندِ عقايد، تنها رويهیِ بيرونیِ حقيقتِ اباحه بوده است.) اباحت، با اسلام در نبردی همهجانبه بوده؛ چرا كه همهیِ اسلام را نوعی ترفندِ اهريمنیِ برتریجويانهیِ ضدِّ انسانی میديده است.
م. سهرابی
اَمرداد 1384
?
پابرگها:
[1] از آنجا كه فرصتِ بازخوانی و بازنگریِ منابع و تكميلِ يادداشتهايم را ندارم (كه بعد از عوضكردنِ خانهیِ اجارهای، هنوز كتابها را مرتّب نكردهام؛ و همچنين به علّتِ لهشدن زيرِ بارِ قرض و بیپولیِ كشنده، حوصلهای برايم نمانده)، فعلاً همين را داشته باشيد. اگر زندگیای بود و اندك آرامشی يافت شد، بهترترهايش را هم خواهم نوشت. میخواهم شماری از يادداشتهايم را به همين صورتِ نيمهخام منتشر كنم. اگر عيب و ايرادی در اين كار میبينيد، آن را متوجّهِ «اين روزگارِ تيره» بدانيد نه اين بيچارهیِ خستهای كه منم. بهزودی بايد يكفقره "خواست"ِ عمومی داشته باشم، اگرچه میدانم كه بیفايده است. (در گويشِ طبس، برایِ «گدايی» همين واژه را داريم، امّا وقتی كسی برایِ ديگری گدايی كند -كه معمولاً در مسجد يا جایِ ديگری كه جمعی در كار بوده، كسی بلند میشده و شايد بدونِ اين كه از مستمند نام ببرد، برايش درخواستِ كمك میكرده- به آن «خواستكردن» میگفتهاند. من برایِ يك نفر پژوهندهیِ بينوایِ كافر «خواست» خواهم كرد، نه برایِ مهدی سهرابی.) [2] بلكه حتّی مثلاً برعكس، آقايی كه سالها پيش، «نقدِ آياتِ شيطانی» نوشته كرده، هزار جهد میكند كه خلافِ اين را اثبات كند؛ و مدّعی میشود كه مجازاتِ مرگ برایِ مرتد، اختصاص به اسلام ندارد... -كتاب بهدسترس نيست كه شمارهیِ صفحات را ذكر كنم. [3] يایِ «تاجی» به جایِ "كسرهیِ اضافه" است. در برخی از گونههایِ زبانی چنين بوده و ممكن است هنوز هم بوده باشد. ضمناً «پيغامبر» هم هيچ عيبی ندارد و هجایِ «غام» سريع و كوتاه ادا میشود. [4] اين توضيح را بايسته میدانم كه: من از «اباحه»، همراه با «آزادی»، معنایِ «آزادگی» نيز برداشت میكنم. [Y] پسنگاره (پنجشنبه، 8 آبان 1393؛ 30 اکتبر 2014)
اکبرالله گنجی، معروف به «اکبر پونز»، در مقالهای که در ردِّ منشأ دينی-فقهیِ «اسيدپاشی»هایِ اخير نوشته کرده، جايی، اين حديثِ نبیِّ اکرم را نقل فرموده:
از پيامبر اسلام روايت کردهاند:
“هر کس ناشايستی (منکری) ببيند و بتواند آن را با دستش درست و راست کند، بايستی چنين کند؛ اگر نتواند [با دست و نيرو]، آنگاه با زبانش؛ اگر [بازهم] نتواند پس با [يا در] دلش که پائينترين اندازه ايمان است”.
http://www.radiozamaneh.com/183506