در رواياتِ کاملاً صحيحهیِ متقنه، آمده است که: دشمنانِ اسلام نمیتوانند حلالزاده بوده باشند؛ و جميعاً –فی کلّ يوم الیالقيامه-، "حرامزاده"اند!
وقتی يک مسلمان
يک آخوند
يک نبیالله
بند بندِ وجودم
ازين شادمانیِ عظيم و ناب
به لرزه درمیآيد
که
اينک!
منام!
يک
حرامزاده!!
که
هی!
نطفهیِ بسمالله!
بشنو:
من،
نطفهیِ خودِ خودِ پدرم
شيطانهایست که میپرستم!
حرامزادهیِ مطلق!
ناب!
نيالوده!
نيالوده به شومیِ "بسماللهالرّحمٰنالرّحيم" بوگندویِ تو
میپرسی "چگونه"؟
پس،
بشنو،
آنشب
ميانِ دو سلّولِ هستیزایِ من
دو نيمهیِ اين نيمهای که منام،
گفتوگويی درگرفت و
هُشدار!
اينان از مرگ میزايند و
...
مرگ.
میخواهی آن که از ما
و در ما
و با ما
هست و،
اينک،
نقش خواهد گرفت که زاده شود به هستن،
مرگانديشی تبهپيشه و بدکردار و بهخونزنده باشد؟
ياوهباوری به حُمقِ عميقِ ايمان سرشته!
با مغزی به گنجايشِ 124 هزار مستراحِ کهنه
که گنداکیاش
هزاروچارصد سده را بيالايد؟!
تو
میخواهی
من و تو
چنين شويم؟
بيگانهای ازيندست؟
يک "مسلمان"؟!
و نيمهیِ اسپرمیِ من،
میجنبيد و،
سر بر در و ديوار کوبان
نعره میکشيد:
هرگز!
نه! نه!
هرگز!!
...
به نيرویِ عظيمِ فرياد
خطبهیِ شومِ آن دو تن را
واخواندم
...
و آنگاه
ديگر، ايشان آن نبودند که تو خرفستر،
ميانشان عقدِ نکاح بسته باشی.
زن و شوی نبودند؛
شيطانی بود و،
بههمدرپيچيده، چونان لبلاب و مهرِگياه
و همه
روح،
ارزانیِ تو باد!!
و اينک،
من
اين نطفهیِ زنا
در همهیِ شريعتِ تو
تف هم نمیکنم.
میبينی؟
برخلافِ تو،
که هستیات، جرثومهیِ توهين به تمامیِ بشريّت است،
من
به تو هيچ دشنامی نمیدهم
جز اينکه تو را
به نامی میخوانم که دوست میداری و، به آن فخر میکنی!
...
هان!
بشنو
و
:
من
حرامزادهام!
زادهیِ زنا!
من
هرچه بگويی، هستم!
امّا
"مسلمان"،
هرگز!!
يک آخوند
يک نبیالله
-خرفستر-
به من میگويد: "حرامزاده!"بند بندِ وجودم
ازين شادمانیِ عظيم و ناب
به لرزه درمیآيد
که
اينک!
منام!
يک
حرامزاده!!
که
حرام
زادهام!!
هی!
نطفهیِ بسمالله!
بشنو:
من،
نطفهیِ خودِ خودِ پدرم
-شيطان-ام
و مادرمشيطانهایست که میپرستم!
حرامزادهیِ مطلق!
ناب!
نيالوده!
نيالوده به شومیِ "بسماللهالرّحمٰنالرّحيم" بوگندویِ تو
-خرفستر!
...میپرسی "چگونه"؟
پس،
بشنو،
و بدَرْد و،
کهبمير!
آنشب
ميانِ دو سلّولِ هستیزایِ من
دو نيمهیِ اين نيمهای که منام،
گفتوگويی درگرفت و
فريادی
...هُشدار!
هُشدار!!
کههُشدار...
اينان از مرگ میزايند و
مرگ
مرگ
مرگ
که پيکِ مرگاند ومرگ
مرگ
...
مرگ.
میخواهی آن که از ما
و در ما
و با ما
هست و،
اينک،
نقش خواهد گرفت که زاده شود به هستن،
مرگانديشی تبهپيشه و بدکردار و بهخونزنده باشد؟
ياوهباوری به حُمقِ عميقِ ايمان سرشته!
با مغزی به گنجايشِ 124 هزار مستراحِ کهنه
در انتهایِ هستیِ زنده؟
و کلّهای پوککه گنداکیاش
هزاروچارصد سده را بيالايد؟!
تو
میخواهی
من و تو
چنين شويم؟
بيگانهای ازيندست؟
يک "مسلمان"؟!
و نيمهیِ اسپرمیِ من،
میجنبيد و،
سر بر در و ديوار کوبان
نعره میکشيد:
هرگز!
نه! نه!
هرگز!!
...
به نيرویِ عظيمِ فرياد
خطبهیِ شومِ آن دو تن را
که مرا میسرشتند
ازهمدريدمواخواندم
...
و آنگاه
ديگر، ايشان آن نبودند که تو خرفستر،
ميانشان عقدِ نکاح بسته باشی.
زن و شوی نبودند؛
شيطانی بود و،
شيطانهای
بهزنا!بههمدرپيچيده، چونان لبلاب و مهرِگياه
و همه
خواهشِ تن و تن و تن!
کهروح،
ارزانیِ تو باد!!
و اينک،
من
اين نطفهیِ زنا
در همهیِ شريعتِ تو
تف هم نمیکنم.
میبينی؟
برخلافِ تو،
که هستیات، جرثومهیِ توهين به تمامیِ بشريّت است،
من
به تو هيچ دشنامی نمیدهم
جز اينکه تو را
به نامی میخوانم که دوست میداری و، به آن فخر میکنی!
...
هان!
بشنو
و
بدَرْد و،
نطفهیِ بسمالله!بمير
:
من
حرامزادهام!
زادهیِ زنا!
من
هرچه بگويی، هستم!
امّا
"مسلمان"،
هرگز!!
2 شهريور 1390، 24 آگوست 2011؛ و 11 بهمن، 31 ژانويه 2012
$
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/02/haramzade_msohrabi2.pdf
$
پسنگاشت (جمعه، 29 آذر 1392):
مخالف امام (ع) حرامزادهست!
http://fardayerowshan.blogspot.com/2013/12/blog-post_19.html
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen