فی نقدالشَعر و الادب و الفرهنج (I)
اگرچه شيخِ اجل سعدیِ شيراز، استادِ سخن و افصحالمتکلّمين بوده و، هست؛ و باز، اگرچه، بزرگان –ولو بهخطا- فرمودهاند: «خطا بر بزرگان گرفتن، خطاست!»، وظيفهیِ خطيرِ فقيرِ منتقد، به وی حکم میکند که از نوشتن اين سطور، واهمه نکند، و عَلْد و علانيّه بنويسد...
بله! و ازجمله، در اين بيتِ استادِ سخن، پارگکی عيوب و ابهامات هست؛ و افزونِ برآن، جایِ اعتراض به مضمون نيز، به حالِ خود باقیست، که فرموده است:
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درويش را پادشا!
مصرعِ اوّل را، جنابِ شيخ و استادِ اجل، خيلی خوب آمده؛ امّا، متأسّفانه، ربطِ فیمابينِ مصرعين را –که وجوبِ آن قطعیست، و از ضروريّاتِ اوّليّه و بديهیِ شعر قلمداد میبُوَد- رعايت نفرموده؛ و بهعبارتِ صريحتر، ربطِ ميانِ دو مصرع، بريده و گسستهست.
از قرارِ واقع، و آشکارا، بايد به اين نقطه انگشت فرو کرد؛ چراکه با فقدانِ ربطِ واجبالرّعايهیِ مصرعين، «زن خوب فرمانبر پارسا»، متأسّفانه (و بهزعمِ بعضی اراذل و برخی اوباش: خوشبختانه)، در همهیِ درازنایِ اين حدودِ هشتقرن، همچُنان بلاتکليف، و بهقولِ بیادبانِ بر و بچ، «لنگدرهوا» مانده!
بهراستی، علّتِ وجودیِ او چيست؟ حتّی چنانچه کاهلی نورزيم و از کنکاش تن نزنيم، نيز، پاسخِ اين پرسيدار که "آيا وی صرفاً بهعنوانِ شاهدی بر وقوعِ فعلِ عنقريبواقعشده در مصرعِ ثانی، حضور يافته، و يا حضورش دليلی ديگر دارد"، برایِ ابد بر ما پوشيده خواهد ماند...
و امّا، اينکه در مصراعِ دوّم، پادشاه "مردِ درويش" را به چه دليل، علّت، و يا جرمی، مستوجبِ مجازاتِ شنيعِ لواط برشمرده، و بلادرنگ فعل را در بابِ او بهاجرا درمیآوَرَد، دوّمين ايرادیست که میتوان بر بيتِ آن مرحوم، وارد آورد.
اين نکته، و اين احتمال، البتّه از ذهن و نظرِ وقّادِ فقيرِ نقّاد، بهدور نمانده است، که: چهبسا مصرعِ نخست از وجهِ ندا باشد؛ بدانمعنا که شاعر، و يا فاعلِ مصرعِ دوّم، يعنی خود آن جائر، و يا شخصی ثالث (که شاعر از معرّفیِ وی آشکارا طفره رفته) زن را ندا درمیدهد، و به داوری فرا میخواند، و يا از وی «اذن» میطلبد، که:
ای زنِ خوبِ فرمانبرِ پارسا! تو چه میفرمايی؟
بالاخره، مردِ درويش را، پادشاه، يعنی قبلهیِ عالم، "بکند" يا "نکند"؟!
و صدالبتّه، احتمالِ سوّمی هم وجود دارد؛ و آن اينست که مصرعِ نخست، بازهم از وجهِ ندا باشد، امّا از درِ «هشدار»؛ که اعنی:
ای زنِ خوبِ فرمانبرِ پارسا!
ببين که مردِ درويش را، پادشاه، قبلهیِ عالم، "میکند"؛ پس، حسابِ کار بکن! و يا اينکه: گُمان مبر که اگر تو تن در ندهی، قبلهیِ عالم بیعيش خواهد ماند!!
...
و معذلک، فی مجموعالصّور والاحتمالات، جایِ اين اعتراضِ فريادوار و حقوقِ بشری، خالیست، که:
بأیِّ ذَنبٍ سَپُزَد!؟
مردِ درويش، به کدامين گناه سپوزيده میشود؟!
~
پینوشت:
فقيرِ منتقد، اين کمهوشی و منگلیِ خويش را هرگز بر خود نخواهد بخشود که چرا از آغاز متوجّه نشده است که شعر هيچ ايرادی نداشته، و تنها در مصرعهیِ نخست، مختصر خدشهای بهوقوع پيوسته بوده است، که بايد کاتبانِ بیدقّت را مسبّبِ آن برشمرد...
و مصرع (و بيت)، در اصل، چُنين بوده:
زناش خوب و فرمانبر و پارسا
کند مردِ درويش را، پادشا!
که در اينصورت، بايد گفت: مرحبا به استادِ سخن، که بهآشکارگیِ تمام، اوّلاً از رویِ اعتراض، و ثانياً به جانبداری از "زنِ خوب و فرمانبر و پارسا"یِ پادشاه، و اَيضاً به دفاع از حقوقِ حقّهیِ "مردِ درويش"، به نقدِ بیپردهیِ اسرارِ پشتِ پردهیِ بزرگانِ زمانهیِ خويش پرداخته است که تا چهحدّ بیحيا و آزوَر و زوربيش بودهاند...
16 بهمن 1390، 5 فوريه 2012
:
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen