اندر بابِ مذاکرات
1. اين مذاکرات، اصولاً قرار نيست پايانی داشته باشد. آدمبزرگ، مطمئنّاً بيش از يکبار، با آدمی که زبان نمیفهمد و يا قرار ندارد که بفهمد، مذاکره نمیکند. حتّی فکر نمیکنم که در قاموسِ کودکان نيز، بيش از دوسهبار امکان داشته باشد! حالا اين دولِ مترقّیِ عالمِ بشری، با اين انبوهانبوه ادّعاهایِ فلانِ فلک پارهکردهیِ خرد و بينش و آزادی و دموکراسی و حقوقِ بشر، آنهم از نوعِ «جهانی»، چندهزار کرّت میخواهند بکنند، کسی نمیداند!
همچنانکه اين مذاکراتِ مقدّسه، اگر هيچ سودی در بر نداشته باشد، لااقلِّکم اين سود را دارد که از پرداختن به آن انبوهِ دردمندیهایِ هولناکِ ما مردمانِ نگونسار، جلوگيری کند. و چه بهتر ازين!
2. گيرم که بگوييم گورِ پدرِ غربیها که معلوم نيست چه میخواهند؛ آيا خودِ ما ايرانيان، واقعاً میدانيم که چه میخواهيم؟! میخواهيم که مذاکرات به محکوميّتِ نظامِ قدسی منجر شود؟ میخواهيم که به شکستِ غرب، و رسيدنِ نظام به بمبِ خستکی بينجامد؟ میخواهيم!؟ نمیخواهيم!؟
...
میگويم نکند خودمان هم گَرِمان میخارد و دوست داريم که همين مذاکراتِ بیپايان، تا ابد ادامه پيدا کند، تا هرگز به نقطهای نرسيم که ديگر هيچ بهانهای در کار نباشد و لازم باشد که خودمان بپذيريم که بايد "مسئوليّتِ هستی و سرنوشت"مان را بهدست بگيريم؛ آنهم در اين آوارِ ويرانی و فلاکت!
هرچه نباشد، از قديم و نديم گفتهاند: هنر نزدِ ايرانيان است و بس!
از کجا معلوم که اين "پرهيز از رسيدن به لحظهیِ تاريخیِ پذيرشِ مسئوليّت" نيز، يکی ديگر از هنرهایِ بیشمارمان نباشد!
شنبه، 2 آذر 1392، 23 نوامبر 2013
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen