«« از ما فرهيختگان، تا شناخت »»
(دو يادداشتِ ناويراسته)
(I)
شرارت و رذالتِ اسلام، که من آن را به صفت-پسانهیِ «قدسی-الهی»، از «شرارت و رذالتِ بشری» دگرانگی میدهم، همواره در پوششی از «تزوير» و لعابی از «حقبهجانبی»، جلوهگر میشود؛ و ازينرو، نهفتهْنيرویِ عظيمی برایِ گسترش و سريان در خود دارد؛ و بهسرعت، و بههماناندازه، بهمانندِ بُن و ريشهیِ خود، به پوشيدگی، و خزيدهوار، وامیدَوَد...
افراد، گروهْگان، و جوامعی که در ميدانْرسِ زخمانههایِ چرکينِ شرارت و رذالتِ قدسیِ الهی ايستادهاند (اگر "ايستاده" باشند!)، آنگاه که اين کارکردِ مخوفِ اهريمنی را بشناسند نيز، بر لبهیِ پرتگاهِ آلايشاند، تا چهرسد به ما امروزيان که اسلام را، بهسفاهتِ محض، بازيچه-ابزارکِ چار مفتیِ ريغونهنمون میانگاريم؛ و خردمندوارْ نابخردانه، انگشت بر گوشهای از پرهيبوارهیِ هيولا مینهيم، که: اينک...!!
29 آبانماه 1390، 20 نوامبر 2011
(II)
سنجشناپذيری، و برآشفتن از هرگونه خُردکنگرشنی، يکی از بنيانیترين، و بههماناندازه بانمودترين ويژگیهایِ هيولایِ قدسیِ الهیست. و اين، بههيچروی شگفت نيست؛ چراکه هيولا، خود را "معنایِ جهان"، "انگيزهیِ هستی"[1]، و سرانجام "يگانه و فرمانروا"یِ آن میداند، يا چُنين میانگارد؛ و ازينروی، هرکمترين سنجه و خردکنگرشنی، خدشهایست که کلّيّتِ بنایِ قدسیِ وی را بهآماجگرفته مینمايد. و هيولا برایِ آن، پاسخی جز مرگ نمیشناسد؛ که: مرگ در برابرِ مرگ!
اينک، چگونه میتوانم دعوی کنم که کافر شده، از اسلام بيرون آمده، و به آگاهی رسيدهام، امّا در برابرِ سنجش و خردکنگرشنی، هيولاوار برآشوبم؛ و به تيرهایِ خشم و کين، سنجارِ خرد بشکنم؛ آنچُنانکه سنجشگر و خردکنگرشنِ من، تنها ازآنروی هنوز دمبرآوَرَد و باشندهیِ کویِ خاموشان نگشته باشد که توانِ مرگاندنِ وی را نداشتهام!؟
افسوس!
افسوس که جز پوستالواری از هيولا را نشناختهايم،
ما:
اين کافرانِ آگاه!
اين فرهيختگان!
نه، نه...!
بل، اين ما:
سرچغيلانِ دعوی و گزافه! [2]
ما نابيختگان!
19 دیماه 1390، 9 ژانويه 2012
:
https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2017/06/farhikhtagan.pdf
پيشين:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/01/az_ma_farhikhtagan2.pdf
پيشين:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/01/az_ma_farhikhtagan2.pdf
?
پابرگها:
[2] چِغيل، در فارسیِ گونهی طبسِ گيلکی، به گونهای ويژه از غربالِ درشتْروزن گفته میشود که ازآن در برداشت محصولِ غلّات استفاده میشود؛ در بيختن و جداکردنِ آخرين بازماندهیِ دانهها، از پارههایِ درشت و خُردنشدهیِ ساقهها.
سرچغيل و سرچغيلی، به آن پارههایِ درشت گفته میشود که در چغيل برجای میمانَد (نخاله، ...)
و «سرچغيلی» بهوجهِ مجاز، به گونهیِ صفت برای برخی از افرادِ بنی نوعِ آدم نيز کاربرد دارد: سَرَندناشده، نخاله، هرز، بههيچکارنيامد!


Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen