شد آن كه اهل ِ نظر بر كناره میرفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
گفت طبعام، چو ديد ريش و سرمنيمهای همچو برف و، نيم، ذغالدير نَبْوَد ز دشتِ پايين نيزجو و گندم همیکنی به جوال!!
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen