يکی روسپی از ديار عجم
که پيرم ورا نام کرده صنم
به نروژ درون، سکسخواه آمده
تن يکّه، چون صد سپاه آمده
که ريزد بههم قلعهی اهرمن
به کون و کُس و عشوه و فوت و فن
...
گُوِ نامبردار پرخاشجو!
بينديش يکدم به کارش نکو
به پيکار اهريمن دينفروش
بهپا خاسته با تن چون هلوش
بر او کرد بايد همی آفرين
هميدون به مامی که زادهست اين
دو ديو مهيباند چيره به ما
فرستادهی ريمن اهريمنا
عمومی دو تن، عفّت و عصمتاند
کج و کوله و درخور نفرتاند
زنان را همه زی تباهی برند
چو شغلم به گونی همی بسپرند
به زندان عصمت چو زن خوار شد
سزاوار هر ناسزاوار شد
چو عفّت کند در دل زن رسوخ
دهد کُس، ولو در پناه کلوخ!
به خانه بُود، گر به برزن بُوَد
کُس و کون زن، از خود زن بُوَد
چو کُسبند بر وی بدوزی، يقين
کند روز و شب، بهر دادن کمين
دوصد آفرين بر تو ای خوش صنم
کمينه يک از بندگانات، منام
الا خوشگلک، دلبرک، پارسدخت
مترس و بچرخان کس و کون لخت
ابوالقاسمت گر بديدی يقين
به شهنامه کردی به وصفات کمين
براندی چل نظم از پيش و پس
به تو تک خداوند شور و هوس
کنون کاو فروخفته در خاکِ ژرف
نبندی ز نظماش همی نيک طرْف
فرود آی و بر چشم چاکر نشين
که ريزد به پای تو درّ ثمين
به نظم دری، ساز ديگر زند
بنای کهن را ز بُن برکند
برآرد يکی کاخ، از نو، نکو
چو بتخانه، بهر تو شيرينهلو
...
کنون زين سخن بگذر ای نازنين
که کردهستم از بهر پرسش، کمين
دل از کف ببردی، که چون ديدمت
ز پيش و پس ای بت پسنديدمت
الا ای چو درّ دری، بیمثال
توان کرد آيا شبی با تو حال!؟
$
ملاحظه فرموديد! اينهم از شاعر پرريختهی معاشر (يعنی عشرتطلب) که مچش واشد! خودشو زده به فلسفهبافی؛ تازه، ژست «الحاد» هم گرفته، مرتيکهی چشچرون! به جنس دغل مرد ايرانی (عجم) اصلاً اعتماد نکنيد خانم...
هرچند سخنهای نکو میگويد
چون نيک نگه کنی، هلو میجويد!!
چون نيک نگه کنی، هلو میجويد!!
...
?
«گُوِ نامبردار پرخاشجو» اشاره به دوستی است که ويدئو را در فيسبوک گذاشته (و روی ديوار من هم آورده بود؛ شايد به وی الهامکرده شده بوده که ما ايدون قصد سرود کرد خواهيم...!). ايشان نوشته:
دخترهجدهسالهی فاحشهی ايرانی در نروژ. خاک تو سرت که با افتخار هم به فارسی حرف میزنی.
(و سرودهی ما، درواقع، اعتراضیست کاملاً جدّی به اين نگرهی برآمده از انگارههای مردود کهنهی معمول.)
خودشونن: حضرت سر سنت ميتيلاتوس قدّيس کبير بزرگ اعظم!
بیتعارف باید بگویم که شعرِ شما از آیلار بهتر بود!
AntwortenLöschenهر چه باشد ما این شعر را نیوشیدیم اما هنوز آیلار را نی
مخلوقجان، من آدم کمسواد از کجا بدانم «آيلار» از شعرای کدوم عهد و زمونهست...! ازينکارا نکن ديگه. يهجوری گپ بزن که ما فقرا هم ايدون علمشو داشته باشيم!!
AntwortenLöschenتشکّر میکنم از اينکه مکان خلبان مورد نظر رو لو دادی! بريم يه احوالی بپرسيم؛ ببينيم چهجورياست که همينجور يههو استارت میزنه غيب میشه... درسته هواپيما داری عزيزم، وليکن: میروی و گريه میآيد مرا / لحظهای بنشين که باران بگذرد!
×××
پینوشته:
ديدم تا بخواهی مخلوقجان جواب بدهی، من از غصّهی بیسوادی مدقَّق خواهم گشت هميدون...
رفتم از آغای گوگل پرسيدم، معرّفینامههای ايشونو، با يهعالمه عسکای مشتی گذاشت جلوم!
بايد به خودم ببالم که نديده و نشناخته، ديده و شناختهام!! من برم بخورم اين ناز دلبرو!
...
ضمناً: اگر فیالواقع در پی نيوشيدن «غزل» نابی عزيزم، لطفی بکن اين حماسهی منو بفرست واسهش، وقتی خوشش اومد، اون شب معهود رو با هم از وسط نصفش میکنيم، که هردو به مراد دلمون رسيده باشيم. اُکی؟!!
صاحبجواب هستید قربان!
AntwortenLöschenبنده حاضرم «آیلار» را برای شما پااندازی کنم، اما هرگز جسارت نمیکنم که در تنانگی با همچو تنِ نابی، انبازِ بزرگان شوم!
-------
بعد هم نگویید «خلبان» بگویید «یهودیِ آواره»!
خواهش میکنم نفرماييد!
AntwortenLöschenشما خيار کردهايد اسم «مخلوق» روی خودتان بگذاريد میتوانيد ما را هم رنگ کنيد و، خداوندیتان را از ما بپوشانيد!؟
ما خودمان قديمالايّام چند نوبت رأینياورده به خدايی برگوزيده شدهايم و معالاسف خم و چماش را بلديم...
علیایّحال،
اين بزرگوار را هم که فرموديد، ما يادمان نمیآيد که ايشان را «يهودی» آفريده باشيم. معالاسف دگرديسیشان را هم به ما اعلام نکردهاند...
با خودمان میگمانيم که نکند ايشان بعد از ما، به دورهی خداوندی شما بيافريده شدهاند؛ اگرچه بيشتر به نظرمان میآيد که از ايزدخدايان کهن باشند که به دلايلی که عقل کوتاه ما خدای مستعفی اسبق به آن قد نمیدهد، خودشان را با يک فقره يهودی سرگردان تاخت زدهاند که زيرآبی بزنند معالاسف! امّا خيارشان، بلکه حتّی چمبرخيارشان هم آسوده باشد که ما خودی هستيم و، لایاش را بالا نمیآوريم؛ و همچنان که مشيّت حضرتعالی است ايشان را «يهودی آواره» میشناسيم، و يواشکی برایشان خلق دوسه ميليارد کهکشانْ راه نوری ديگر هم آرزو میکنيم، که اگر يکوقت هوس طيّارهپرانی کردند، دلشان نگيرد و تا جايی که میتوانند تکّهتاز ويراژ دهند...
...
وای ددهم وااااااایییی!! از «آيلار» يادم رفت...