شد آن كه اهل ِ نظر بر كناره میرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
Labels
اسلامِ رحمانی
اسلامشناسی
انديشه
جُمبشِ سبز
حقوق بشر
ديو ِ دروج
شعرگونه
طنز
عرفان و تصوّف
نقد ِ ادبی
هزل
پيرامون ِ فلسفه
پژوهش ِ تاريخی
گزيدهی ِ متون
Freitag, Dezember 22, 2006
اسمش منوچهر بود
چند بار ديده بودمش . نمیدونم چرا ناخواسته ازش خوشم اومده بود .
سهچهار ماه پيش کمی کار داشتم ، کار کارگری ، خاله رو فرستادم دنبالش . دو سه روز گذشت و نيومد ؛ کارو دادم کسی ديگه . تا اومد و شروع بهکار کرد ديدم سروکلهی منوچهر هم پيدا شد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen
Neuerer Post
Älterer Post
Startseite
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen