(و لهُ ايضاً – از زبانِ آخوند گفته است...)
آه ای خَرفُستَر، ای آقایِ من [1]
ای نوادهیْ اهرمن؛ مولایِ من
بیتو در اين عرصه تاريکی نبود
نور بود و نور و، هردم میفزود
چشمِ ما تاريکيانِ دوزخی
بود بس آزرده، ای جانِ اخی
مسجد و کاباره بُد پهلویِ هم
کی نهادی کس سویِ مسجد قدم؟
مردمان، از بيشوکم، کابارهرو
ريشِ ما در کونِ مستان بُد گرو [2]
روضههامان پنجشاهی، يکقران
کونمان، دُولِ کُريدی؛ الامان! [3]
لنگَکاندازان، به تابستانِ داغ [4]
میشديم از بهرِ چُسّينِ الاغ [5]
در زمستان، در گلولا گشته پست
دهخدا در کونمان میکرد شست [*]
نانِ ما با مرگ پيوستار بود
زندگیمان لاجرم مردار بود
کارِ ما، گرياندنِ اين مردمان
جمعهشبها، چارهمان جلقِ نهان
...
...
ناگهان تا تو عَلَم افراشتی
دوزخِ ما از ميان برداشتی
آنچه بدبختی کهمان بود و نبود
بر سرِ اين مردمان آمد فرود
روضه میخوانيم ميليون، هرشبه
با هزاران دنگوفنگ و دبدبه
جایِ جلقِ جمعهشب، کُسهایِ ناب
میخورند از پشمِ ما، با عشوه تاب
خود پيمبر اينچنين نعمت نداشت
گرنه کونِ هردوعالم میگذاشت!
...
...
حاليا، اينان بهتک برخاسته
صد سليح از بهرِ رزم آراسته
خواستارِ محوِ ما روحانيان
گشتهاند اين کافرک زندانيان
آه! ای مولایِ ما، ای اهرمن
چارهای کن، ای سرِ نيرنگ و فن
چيرگی يابند اگر اينان به ما
کون، نه از ما، میدرند از انبيا
ای نوادهیْ اهرمن؛ مولایِ من
بیتو در اين عرصه تاريکی نبود
نور بود و نور و، هردم میفزود
چشمِ ما تاريکيانِ دوزخی
بود بس آزرده، ای جانِ اخی
مسجد و کاباره بُد پهلویِ هم
کی نهادی کس سویِ مسجد قدم؟
مردمان، از بيشوکم، کابارهرو
ريشِ ما در کونِ مستان بُد گرو [2]
روضههامان پنجشاهی، يکقران
کونمان، دُولِ کُريدی؛ الامان! [3]
لنگَکاندازان، به تابستانِ داغ [4]
میشديم از بهرِ چُسّينِ الاغ [5]
در زمستان، در گلولا گشته پست
دهخدا در کونمان میکرد شست [*]
نانِ ما با مرگ پيوستار بود
زندگیمان لاجرم مردار بود
کارِ ما، گرياندنِ اين مردمان
جمعهشبها، چارهمان جلقِ نهان
...
...
ناگهان تا تو عَلَم افراشتی
دوزخِ ما از ميان برداشتی
آنچه بدبختی کهمان بود و نبود
بر سرِ اين مردمان آمد فرود
روضه میخوانيم ميليون، هرشبه
با هزاران دنگوفنگ و دبدبه
جایِ جلقِ جمعهشب، کُسهایِ ناب
میخورند از پشمِ ما، با عشوه تاب
خود پيمبر اينچنين نعمت نداشت
گرنه کونِ هردوعالم میگذاشت!
...
...
حاليا، اينان بهتک برخاسته
صد سليح از بهرِ رزم آراسته
خواستارِ محوِ ما روحانيان
گشتهاند اين کافرک زندانيان
آه! ای مولایِ ما، ای اهرمن
چارهای کن، ای سرِ نيرنگ و فن
چيرگی يابند اگر اينان به ما
کون، نه از ما، میدرند از انبيا
اين مجوسانِ کهن را چاره کن [6]
يا به دستِ خويش، کونات پاره کن!
يا به دستِ خويش، کونات پاره کن!
23 آذرِ 1385
?
پابرگها:
[1] خَرفُستَر يا خَرفَستَر – xarfostar / xarfastar -، البتّه نه دقيقاً با اين تلفّظ، واژهای است اوستايی که در پهلوی نيز با مختصر تغييری در تلفّظِ اوستايی، بهکار رفته؛ و بهگُمانم فقط در متونِ تفسيرِ اوستا.
در اصل، به معنایِ «موجودِ گزندرسان» بوده، و بعدها به حشراتِ گزنده و زيانبار، و سايرِ موجوداتِ زيانزننده به انسان و زندگی و منافعِ او اطلاق شده (واژهیِ عربیِ «حشره» در اصل، صورتِ تغييريافتهیِ همين کلمه است، از وجهِ معمولِ پهلویِ آن: خستر). باور بر اين بوده که اينگونه موجودات را اهريمن پديد آورده است.
من اين واژه را، خاص به همان معنیِ اصلیِ اوستايیِ آن، و برایِ ريدگانِ اهريمن بهکار میبرم (اهريمن نمیآفريند. میريند.)؛ يعنی همينها که روزگارِ ما و بشر را تيره و تار کردهاند؛ الهيّون.
[2] بدل: کارِ دين، تق بود و لق؛ بی سُمب و سُوْ.
[3] دُول – در گويش (يا فارسیِ گونهیِ) طبس و پيرامون، به «لولهیِ سفالیِ راهآب» گفته میشود؛ و دولهایِ ساختِ «کُريد/کُريت» (بزرگروستایِ طبس، در چهارفرسخیِ جنوبِ شرقی، که در ادوارِ کهن، به همراهِ طبس، مجموعاً «طبسان» ناميده میشده) فراختر از دولهایِ طبس بود. دولِ کُريدی، در طبس، سرمثلِ «فراخی» است!
[4] حوصلهیِ تشريحِ دقيق نيست (لِنگ + کاف + انداز + «ان» سازندهیِ صفت/قيدِحالت)؛ شما بخوانيد: سگدُو-زنان. (اگرچه، من با اينگونه مصطلحات، که در آن نامِ سگ -اين ديرينهدوستِ انسان- بهتحقير میآيد، سخت مخالفام.)
[5] چُسّين و چُسّی، در گويشِ طبس، به مدفوعِ چاروا (خر) گفته میشود. اين را در قديمالايّام برایِ سوخت و پارهای مصارفِ ديگر، جمع میکردهاند؛ و "چُسّیجمعکردن" از احقرِ مشاغل بوده؛ از ناچارانهها؛ و کنايه است از ناداری.
مشابهِ اينگونه از مشغلهیِ محقّر را در اين بيتِ رودکی (يا شاعری ديگر از سدهیِ چهارم) میتوان ديد:
ياد نياری به هر بهاری جدّت
توبره ورداشتی، شدی به سماروغ؟!
توبره ورداشتی، شدی به سماروغ؟!
سماروغ، يعنی «شخکُلَهُوک = قارچ». و البتّه قياس نبايد کرد سماروغ را با چُسّی! مقصود، پستیِ مشغله، و ناداریِ شاغلِ به اينگونه کارهاست...
[6] بر هيچکس پوشيده نيست که از نظرِ اسلامِ نابِ محمّدی، ايرانيان هرگز مسلمان نشدهاند. تا الی امروز، ايرانی را همچنان «مجوس» میدانند. اينکه بهآشکارگی اين را نمیگويند، بحثِ ديگری است...!
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen