
حماسهی «
صنمنامه»، با واکنش و اعتراض مواجه شده. طفلک آيلار! (بله، حالا ناماش را میدانم: آيلار ديانتی!)
دوستی فرموده:
«اصلا از اين حرکت شما خوشم نيامد منظورتون از پخش کردن اين ويدئو تو يه محيط پاک مثل فيسبوک چی بود روزانه مليونها زن ودختر ترک واينگليسی وعرب وخلاصه از تمام قشرها دنبال کثافت کاری هستند وهيچ مشکلی نيست حالا يه دختر مثلا ايرانی که تابعيت نروژی ...داره تازه معلوم هم نيست شايد فقط فارسی بلده يه کاری کرده حالا که چي! ميخوای چی رو ثابت کنی که ايرانيها فاحشن اگه اينجوريه پس اونا که گفتم چی هستن خواهش ميکنم از اين سبک بازيها تو فيسبوک انجام ندين»
دوستی پاسخ داده:
«... خان با سلام از اين دست حرکتی که شما در فيس بوک که ميگوييد محيطش پاک است برعکس بسيار نا پاک است و زياد کافی است فقط يک کلمه سکس در قسمت جستجو بنويسيد و ذره بين را کمی فشار دهيد و چرخش 180 درجه محيط پاک به ناپاک را ببينيد و از اين دست... ايرانيان شريفه و لطيفه بسيار تر ش را مشاهده کنيد و يا کلمه لزبين را خلاصه هرچه دلتان بخواهد در اين محيط پاک سعی در آلوده کردنش وجود دارد و هست و اما وقتی وارد آن مجامع غريبه ای که عرض کردم شديد جا نخوريد چون در آنجا ايرانيان با هويت و مليت ايرانی و تمام و کمال را ميبينيد زياد هم سخت نگيريد عزيز دل برادر که مصادق دارد متاع کفر و دين بی مشتری نيست +++گروهی اين و گروهی آن پسندند ،، باشد که هموطنمان را بشناسيم چه بوده و جا نمازش فردا چقدر است از اين باب ممنونم مهدی خان عزيز دل مصر يوزارسيف آناتولي»
و باز دوستِ نازنين ديگري، فرموده:
Agha mehdi, khahesh mikonam in video ro az tooye facebook pakesh konin, mersi az shoma
(در نگارش و تايپ دوستان کمترين دخالتی نکردم؛ اگرچه نسبت به «نگارش» بسيار حسّاسام...
و ضمناً، نام دوستان را هم برداشتهام؛ چراکه ايشان در حيطهی فيسبوک نوشتهاند، و شايد نخواهند اينجا در بلاگر، نامشان بيايد. هرکس خواست، میتواند به فيسبوک قدم رنجه کند!)
و ايدون پاسخ دادهام:
ديشب صنمی ز غمزه مدهوشام کرد...
مسلمان گر بدانستی که بت چيست
يقين کردی که دين در بتپرستیست!
دوست عزيز،
(شما هم دوست نازنين، اگرچه نوشته خطاب به شما نيست، بخونين، و از دست من ناراحت نباشين...)
پيشاپيش از شما اين خواهش را دارم که اگر تلخی و تندیيی در اين نوشتار يافتيد، آن را از درد بدانيد نه از چيزی از گونهی برآشفتن، که من خود را با آن بيگانه میدانم...
میخواهم کمی رودهدرازی کنم.
1. به ويدئو اعتراض داريد يا به پخش آن در فيسبوک؟
بديهیست که اعتراض شما به اصل ويدئو که نمیتواند باشد؛ چون -متأسّفانه- آن را من توليد نکردهام (که اگر من مرتکب شده بودم، مطمئن باشيد با دوبلهی فارسی همراه میبود!). بنابراين، قطعاً به «پخش» آن اعتراض داريد. در اينباره بايد به عرض برسانم که من پخش نکردهام، و شهرامجان کرده (که خيلی هم از او سپاسگزارم!) و من اينجا فقط تلنّک کردهام، يعنی لينک آن را آوردهام! امّا بايد به عرض برسانم که اين ويدئو و حماسهی «صنمنامه» را –که ايضاً از افتخارات شاعری خود بهشمار میآورم- در هردو نسخهی وبلاگام نيز نشر کردهام. و آنجا چون ديدم به فيسبوک نمیتوان لينک کرد، و ويدئو را آنموقع در يوتيوب نيافتم (البتّه بعداً نيک يافتم) بهناچار آن را دانلود، و در يوتيوب آپلود کردم (به اجرام فقير، اين فقرهی شريفه را هم بيفزان فرماييد!) و در وبلاگ نامقدّس خود آوردم...
2. اصلاً مهم نيست که شما خوشتان بيايد يا –نعوذبالله- نيايد، دوست عزيز!
مگر قرار است همهی ما از همهی کارهای همديگر خوشمان بيايد؟!
3. و امّا برويم سروقتِ «اصل» يا بهعبارتی، همان: اصول و ارزشها!
فرمودهايد «منظور»م چه بوده؟
يعنی پی مورد خاصّی میگرديد؟ مثلاً: مأموريّتی برای موساد کثيف، برای سيای هرزه، برای اينتليجنتسرويس چپاولگرد!؟ عزيز دل من، منظورم بهطور خيلی ساده از اين قرار بوده: در ستايش يک صنم!
خواهش میکنم از من نخواهيد که بخواهم دربارهی «صنم» گپ بزنم؛ چون اينکار با دکمهزدن عملی نيست. بايد چار استکان عرق باشد، و ايضاً ميکروفونی هم باشد که من بنشينم و يک سهچهارساعتی افاضات بفرمايم.
بیادبیست، جسارت نباشد، کسی که مرتکب چنين فعل شنيعی شود و کافر دهندريدهای مثل مرا به گپزدن در ممنوعات وادارد، جواب استادان گوزمندل ادب فارسی را هم بايد خودش بدهد؛ چون، پتّهپوتّهای برایشان باقی نخواهد ماند وقتی اثبات کنم که کليدیترين بنمايههای شناخت ايرانی را وارونه، و از دهليز تار و تباه اهريمن فهم کردهاند.
باز هم به «صنم» برمیگرديم...
فرمودهايد: پاک!
نکند اينجا را با «پاکستان» اشتباه گرفتهايد دوست من!؟
ملاک «پاک» و «نهپاک» را چه کسی تعيين میکند؟ به من نفرماييد: خرد! چون ايرانی تا به خرد برسد، دويستوسيصد بار امثال مرا به خاک خواهد کرد...
اجازه بدهيد بهصراحت عرض کنم: همهی آنچه که آخوند و اسلام به کون کلّهی ما کردهاند (و من بهجرأت میگويم که متأسّفانه همهاش همچنان در اندرون میبُوَد؛ يعنی: توشه ببهم!) در وارونگی يک طرف، و آنچه دربارهی «زن» به مغز ما چپاندهاند يک طرف!
کجای اينکار که يک زن (که تازه متأسّفانه لخت لخت هم نيست) خودش را به چشم نامحرم دوربين نشان داده، «نهپاکی» است؟! چه کسی فرموده؟ نبیالله!؟!
من تعهّد ندادهام که به ملاکهای ايشان عمل کنم...
فرمودهايد: «محيط پاک مثل فيسبوک»!
عجبا! حيرتا! (اميرهوشنگ نازنين، در اين باب روشنگری فرمودهاند...)
فرمودهايد: «روزانه مليونها زن و دختر ترک و انگليسی و عرب و خلاصه از تمام قشرها دنبال کثافتکاری هستند...»
«کثافتکاری»؟!
عجب!
منظورتان را از «کثافتکاری» هم نمیفهمم. آيا منظورتان «هماغوشی» است؟ «عرضهی تن»؟ صريحتر عرض کنم: «کُسدادن»؟! آنهم به کسی که آخوند مجوّز نداده که به او کُس بدهند!؟
خيلی کم گُمان میکنم منظورتان بيرون از اين تعاريف و مصاديق باشد... درست است دوست من؟ منظورتان همين فقرات بود؟ نه؟
عرض نکردم که: از دهليز تار و تباه اهريمن به دنيا نگريستن يک ويژگی ايرانیست!؟؟ گُمان نمیکنم کسی ايران و ايرانی را بيش از آنچه من دوست دارم، دوست میداشته باشد؛ بنابر اين، نيازی نيست -امّا انگار ناچارم- که بگويم: اين کلمات از سر درد است نه بدگويی...
و اينکه از زنان و دختران ديگر ملل گفتيد امّا کمترين اشارهای به «خودی» نکرديد، چنان پيداست که خواستهايد بگوييد: هميشه کس زن همسايهست که کجه (چون اوستای نجّار نرسيده راستش کنه)! اتّفاقاً زنان و دختران ايرانی که –به تعبير شما- «کثافتکاری» میکنند، بسامدشان خيلی خيلی بيش از آن چيزیست که شما در ساير ملل گُمان میبريد. صدالبتًه، اين (به تعبير شما: کثافتکاری)، برای من، يک نويد بزرگ است از فرارسيدن آغازينلحظههای رهايی ايران و ايرانی! بهعبارتی: در آستانهی رهايی... و با استفاده از بيان شاه فقيد: به دروازههای رهايی بزرگ رسيدن!
فرمودهايد: «يه دختر مثلا ايرانی که تابعيت نروژی... داره تازه معلوم هم نيست شايد فقط فارسی بلده...»
«مثلاً ايرانی»!؟ باز برای «ايرانی» بودن-نبودن هم بايد ملاک خاصّی رعايت بشود؟!
چگونهست که وقتی طرف با ملاک و معيارهای ما همخوانی دارد و فیالمثل در يک دانشکاه زپرتی فلان چلغوزآباد فرنگستون، يک فرض بفرماييد گوز پلاستيکی ساخته و اختراع کرده که بهجای کروی بودن از حجم مخروط مثلاً برخوردار است، ابداً نگاه نمیکنيم که ايرانیبودناش چند کيلوست... و رگان گردنمان کون فيل را پاره میکند!؟ امّا اينجا که طرف ظاهراً و بهزعمِ ما، خطاکار درآمده، ترازو میآوريم که «ايرانی» بودناش را گز و پيمانه کنيم؟!
نمیشود دوست من!
نگذاريد دهنام را باز کنم...
مگر صدیِ دستکم نودِ اينهمه خونريزِ پستِ نامردم که در اين سیوسهسال خون ريختهاند و میريزند، از کُس ننهی مرّيخ افتادهاند؟ (نکند میخواهيد ايرانی بودن آسيدعلیآغا را هم منکر شويد، نگوزبالله!) حالا مملکتی به اين فراخی، با اينهمه انواع و اقسام اجناس شريف و نظيف و عفيف و لطيف و هزارويک عيف ديگر، برای اين نازدختر جا ندارد!!؟ مرحبا! بهقول خسروان: زهازه!!
فرمودهايد: «حالا که چی! ميخوای چی رو ثابت کنی...»؟
در پی اثبات چيزی نيستم، دوست من. موضوع کاملاً اثباتشده هست...
امّا نه اونطور که شما فکر میکنيد. همانطور که از سخنان پيشين من نيز پيداست، من آدمی متفاوتام. من با چشمهايی به جهان و آنچه دروست مینگرم که از هفدهسالگی که اهريمن به سرزمينام تاخته، تا به امروز که ميانهی 49 و پنجاه بهسرمیبرم، دمبهدم آن را –به تعبير زيبای سهراب- شستهام و میشويم...
...
واژههايی هست که اهريمن آن را ساخته و يا آن را -چنانکه خواسته- کارآمد کرده؛ و من، عمرم به شناخت و واشناخت اينگونه امور گذشته...
واژهی «فاحشه» (که از حدود سدهی هفتم هجری قمری، با اين معنا و اطلاق خاص، رواگ يافته) واژهای است -شايد بتوان گفت- زشت، برای وضع و مصداقی که جز در شرع و عرف نبیاللهالاعظم، نمیتوان برای آن زشتی و نکوهيدگیيی سراغ کرد... با اينحال، من از بهکاربردن آن پرهيز میکنم. و همچنين است واژهی «جنده»، که من ريشهاش را نمیشناسم...
از اين ميان، «روسپی» وضع متفاوتی دارد که البتّه جای بحث آن اينجا نيست.
فرمودهايد: «خواهش میکنم از اين سبکبازیها تو فيسبوک انجام ندين».
اوّلاً: فکر نمیکنم کار من اصولاً از مقوله و گونهی «بازی» بوده باشد؛ که بعد برسيم به تعيين «وزن»اش! اگرچه من از هرگونه «خودگيری» و «سنگيننمايی» بهشدّت گريزانام (و همواره خود را پسرکی اییی حدّاکثر شانزدههفدهساله میبينم)، بهگُمان خودم، در امر ناشريف «قلمبهدستی بیمزدورانه» (سالهاست که ما را «قلمبهدست مزدور» مینامند، امّا تابهحال يک پول سياه هم کسی به ما نداده؛ پس بنابر اين، قلمبهدست هستيم، امّا: قلمبهدست بیمزدور!) هرگز سرسری کار نکردهام. شوخی –حتّی به حدّ لودگی- میکنم، امّا «سبکبازی» در ذاتام نيست! شايد لازم باشد يادآوری کنم که: نقيضهگويی و هزل را، بزرگترين «خويشکاری» خود میشمرم؛ چيزی که چهبسا هرگز جز زيان برایام در پی نداشته باشد؛ امّا خاکسترنشينان را با «سود» ميانهای نيست...
ثانياً: درست است که «خواهش میکنم» آوردهايد، امّا من چنان بهنظرممیآيد که...
اجازه بدهيد الباقی حرفام را –بهقول قدما- کوفت کنم و ادامه ندهم.
4. میخواستم به «صنم» برگردم و، چار کلمهای بنويسم؛ امّا خستهام.
بهجای آن، بر اطّلاعاتتان میافزايم که: در لحظهی ديدن ويدئو، و تا برسيم به سرودن حماسهی «صنمنامه»، و تا پست آن در «فردای روشن»، هيچ از اين دختر نمیدانستم، الّا همانقدر که از شرح کوتاه (و البتّه: کاملاً منفی، و آشکارا اعتراضی) دوست عزيز «شهرام» میشد فهميد.
چند ساعت پيش، سری به وبلاگ زدم، ديدم دوستی کامنت گذاشته و، در کامنت کوتاه و وزيناش، به نام «آيلار» اشاره کرده. امّا اذعان میکنم که نمیفهميدم منظورش چيست. بهقول قدمای پهلوینويسمان: اوم نی روشن!! درست در ميانهی نوشتن پاسخ، ديدم نمیشود، و نادانی عذابام میدهد. کلمهی «آيلار» را در گوگل سيرچ کردم، و...
تازه، پارگکی روشن شدم. و شاد، که حماسهی «صنمنامه» بهراستی درخور اوست! اين نازنين دختر ايرانی: آيلار ديانتی!
......
......
پس ملاحظه میفرماييد که نه تنها ويدئو را برنخواهم داشت، بلکه يحتمل، پس از قدری پژوهش (يا بهقول آقای کزّازی: برپژوهيدن!)، نوشتههای ديگری هم در شناساندن و ستايش اين گلدختر مرتکب خواهيم شد...
ايدون باد!
آغاز: 9.5 ش؛، پايان: يک بامداد، 6 ارديبهشت، 26 آوريل 2011
http://www.facebook.com/note.php?note_id=207011639321768&comments