من ترسيدهام .
پس ، غلاف میکنم .
از ارتداد ، ارتداد میکنم .
میخواهم زنده بمانم .
دوست ندارم آقای ِ قاضی مرتضوی ( که چشمهايش ديو دارد ) از دستام عصبانی شود و مرا بيوبارد . [1]
من میترسم .
پس ، غلاف میکنم .
من
از ارتداد ، ارتداد میکنم .
من ، هرکار بگوييد میکنم ، به شرطی که دوباره مرا نکشيد .
من ، ديگر از اسلام انتقات نمیکنم .
ديگر نمیگويم : اينجا ، اهريمن فضله کرده .
ديگر نمیگويم : اَژیدهاک [2] ، مثل ِ کُخ ، يک کُخ ِ گنده ، زمين را کنده ، و از دماوند تا يک غار ِ دور رفته ، و حالا دوباره برگشته تا از دماوند ، برای ِ جويدن ِ مردم .
ديگر نمیگويم : دين ِ اسلام پوستال ِ مرگ است .
( خاک ِ خاوران را به توبره کنيد ، به من چه دخلی دارد ؟ )
مطمئن باشيد ، قول ِ شرف میدهم که ديگر ننويسم : زحمةٌللعالمين .
باور کنيد .
من ترسيدهام .
من ديگر آن آدم ِ سابق نيستم .
من حالا ديگر مثل ِ عرق ِ دوآتشه که قبلاً میخوردم و حالا گيرم نمیآيد ، داغ نيستم .
من ديگر پلغوت نمیزنم .
میخواهيد ، يک بار ِ ديگر هم حاضرم مرا ختنه کنيد .
اگر قول بدهيد خيلی کوتاه نشود .
البتّه شد هم که شده . عيبی ندارد . من که ديگر قرار نيست آن را به فلانجای ِ امّهات ِ مسلمين و مسلمات حواله دهم .
من خيلی ترسيدهام . من خيلی میترسم . به خدا من مرتد نيستم . من اصلاً چيزم .
اگر ديديد يک بار ِ ديگر گفتم فلان ، به يادم بيندازيد که حبّام را بالا بيندازم .
چون ، مطمئن باشيد خمار بودهام .
من هميشه میترسم .
فقط يک مدّتی ، کلّهام وزوز میکرد . حالا کاملاً خوب شده . اصلاً ديگر بوی ِ قورمهسبزی نمیدهد .
حتّی توی ِ خواب هم محال است که بگويم : من ارتداد میکنم ؛ پس ، هستم !
همين يک بار که ارتداد کردم برای ِ هفت پشتام کافی است .
همهی ِ خيالات ِ خام ِ من ديگر کاملاً پخته شده . مطمئن باشيد .
ديگر لنگولغد نمیزنم .
رام ِ رامام . يک کم به من علف بدهيد . بع . بع . بعععع ... علف بدهيد . من قوچ ِ زپرتی ِ شمايم . میآييد کلّهجنگ کنيم ؟
اصلاً من چه احمق بودهام که ارتداد کرده بودهام . اسلام که خيلی خوب است . آدم ، مرتد که باشد ، میکشند . امّا اسلام خوب است . نمیکشند .
پس ،
من ،
از ارتداد ، ارتداد میکنم .
پس ،
من ،
هستم .
میمانم .
زنده میمانم .
نفس میکشم . ( آنجا توی ِ معدهی ِ آقای ِ مرتضوی که نفس نمیشد بکشم . چرا ؟ )
پس ، زنده باد ارتداد
از ارتداد .
من ، میخواهم ، و ، زنده ، میمانم . میپوسم . میبوسم . میلوسم . من ، خروسام . من قوقولیقوقو میکنم . من جغدم . هووو هووو هووو .
بر لب ِ ويرانههای ِ خويش نشسته : هووو ! هووو ! هووو !
پس ، غلاف میکنم .
از ارتداد ، ارتداد میکنم .
میخواهم زنده بمانم .
دوست ندارم آقای ِ قاضی مرتضوی ( که چشمهايش ديو دارد ) از دستام عصبانی شود و مرا بيوبارد . [1]
من میترسم .
پس ، غلاف میکنم .
من
از ارتداد ، ارتداد میکنم .
من ، هرکار بگوييد میکنم ، به شرطی که دوباره مرا نکشيد .
من ، ديگر از اسلام انتقات نمیکنم .
ديگر نمیگويم : اينجا ، اهريمن فضله کرده .
ديگر نمیگويم : اَژیدهاک [2] ، مثل ِ کُخ ، يک کُخ ِ گنده ، زمين را کنده ، و از دماوند تا يک غار ِ دور رفته ، و حالا دوباره برگشته تا از دماوند ، برای ِ جويدن ِ مردم .
ديگر نمیگويم : دين ِ اسلام پوستال ِ مرگ است .
( خاک ِ خاوران را به توبره کنيد ، به من چه دخلی دارد ؟ )
مطمئن باشيد ، قول ِ شرف میدهم که ديگر ننويسم : زحمةٌللعالمين .
باور کنيد .
من ترسيدهام .
من ديگر آن آدم ِ سابق نيستم .
من حالا ديگر مثل ِ عرق ِ دوآتشه که قبلاً میخوردم و حالا گيرم نمیآيد ، داغ نيستم .
من ديگر پلغوت نمیزنم .
میخواهيد ، يک بار ِ ديگر هم حاضرم مرا ختنه کنيد .
اگر قول بدهيد خيلی کوتاه نشود .
البتّه شد هم که شده . عيبی ندارد . من که ديگر قرار نيست آن را به فلانجای ِ امّهات ِ مسلمين و مسلمات حواله دهم .
من خيلی ترسيدهام . من خيلی میترسم . به خدا من مرتد نيستم . من اصلاً چيزم .
II
باور کنيد راست میگويم .اگر ديديد يک بار ِ ديگر گفتم فلان ، به يادم بيندازيد که حبّام را بالا بيندازم .
چون ، مطمئن باشيد خمار بودهام .
من هميشه میترسم .
فقط يک مدّتی ، کلّهام وزوز میکرد . حالا کاملاً خوب شده . اصلاً ديگر بوی ِ قورمهسبزی نمیدهد .
حتّی توی ِ خواب هم محال است که بگويم : من ارتداد میکنم ؛ پس ، هستم !
همين يک بار که ارتداد کردم برای ِ هفت پشتام کافی است .
همهی ِ خيالات ِ خام ِ من ديگر کاملاً پخته شده . مطمئن باشيد .
ديگر لنگولغد نمیزنم .
رام ِ رامام . يک کم به من علف بدهيد . بع . بع . بعععع ... علف بدهيد . من قوچ ِ زپرتی ِ شمايم . میآييد کلّهجنگ کنيم ؟
اصلاً من چه احمق بودهام که ارتداد کرده بودهام . اسلام که خيلی خوب است . آدم ، مرتد که باشد ، میکشند . امّا اسلام خوب است . نمیکشند .
پس ،
من ،
از ارتداد ، ارتداد میکنم .
پس ،
من ،
هستم .
میمانم .
زنده میمانم .
نفس میکشم . ( آنجا توی ِ معدهی ِ آقای ِ مرتضوی که نفس نمیشد بکشم . چرا ؟ )
پس ، زنده باد ارتداد
از ارتداد .
من ، میخواهم ، و ، زنده ، میمانم . میپوسم . میبوسم . میلوسم . من ، خروسام . من قوقولیقوقو میکنم . من جغدم . هووو هووو هووو .
بر لب ِ ويرانههای ِ خويش نشسته : هووو ! هووو ! هووو !
871026
?
پابرگها :
[1] اوباردن – فعل ِ اهريمنی ؛ به معنای ِ بلعيدن ، فروبلعيدن .
[2] اژیدهاک – نام ِ اوستايی ِ " ضحّاک " . مهيبترين ديو ِ اهريمنآفريده ، اژدهای ِ سهسر ِ مردمخوار ؛ که در روايات ِ پسين ، در شاهنامه ( و منابع ِ آن ) به گونهی ِ < شاه ِ بد > ، با دو مار بر شانههايش ، جلوهگر میشود . فريدون پس از چيرگی بر او ، به رهنمود ِ ايزد ِ سروش ، او را درون ِ غاری ، در کوه ِ دماوند ، به بند میکشد . در روايات آمده که روزی بند میگسلد و ...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen