میکَنم الفبا را ، روی لوحهی سنگی
واو مثل ويرانی ، دال مثل دلتنگی
بعد از اين اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بيتابی مثل رنگ بيرنگی
از شبت نخواهد کاست ، تندری که میغرّد
سر بدزد هان ! هشدار ! تيغ میکشد زنگی
امن و عيش لرزانم نذر سنگ و پرتابیست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی
هر چه تيزتک باشی ، از عريضهی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفانها خسته در بيابانها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی
در مداری از باطل ، بیوصول و بیحاصل
گرد خويش میچرخند راههای فرسنگی
مثل غول زندانی تا رها شويم از خُم
کی شکسته خواهد شد اين طلسم نيرنگی ؟
صبح را کجا کشتند کاين پرنده باز امروز
چون غُراب میخواند با گلوی تورنگی
لاشههای خونآلود روی دار میپوسند
وعدهی صعودی نيست با مسيح آونگی
نگفت و گفت : چرا چشمهايت آن دو کبود
بدل شده است بدين برکههای خونآلود
درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچلهای
پری به آب زد و نانشسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشهی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگر چه هيچ نپرسيد آن نگاه عجيب
تمام بُهت و تحيّر ، تمام پرسش بود
در اين دوسال چه زخمی زدی به خود ؟ پرسيد
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم ؟ آه ، چه زخمی است زخم خنجر خويش
کُشندهزخم به تدريج زخم بیبهبود
شهر - منهای وقتی که هستی - حاصلش برزخ خشکوخالی
جمع آيينهها ضربدر تو ، بیعدد صفر ، بعد از زلالی
میشود گل در اثنای گلزار ، میشود کبک در عين رفتار
میشود آهويی در چمنزار ، پای تو ضربدر باغ قالی
چند برگی است ديوان ماهت ؟ دفتر شعرهای سياهت ؟
ای که هر ناگهان از نگاهت يک غزل میشود ارتجالی
هر چه چشم است جز چشمهايت ، سايهوار است و خود در نهايت
میکند بر سبيل کنايت مشق آن چشمهای مثالی
ای طلسم عددها به نامت ! حاصل جزر و مدها به کامت !
وی ورقخوردهی احتشامت هر چه تقويم فرخندهفالی !
چشم وا کن که دنيا بشورد ! موج در موج دريا بشورد !
گيسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شميم شمالی
حاصل جمع آب و تن تو ، ضربدر وقت تنشستن تو
هر سه منهای پيراهن تو ، برکه را کرده حالیبهحالی
&
مأخذ :
مجلهی شعر در هنر نويسش
http://www.poetrymag.ws/revue/monzavi.html
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen