اين بذرهایِ سوخته حاصل نمیدهند!
(يک)
دههیِ هفتاد (بله! حالا ديگر من و دوستِ دربندم محمّدرضا پورشجری نيز، آنقدر پير شدهايم که در اشاره به خاطراتمان، بهجایِ ماه و سال، از "دهه"ها سخن بگوييم!...) چُنين گپوگفتهايی، بارها و بارها ميان من و دوستام در میگرفت. آنوقتها، ما، نسخههايی برابرِ اصل، امّا در ابعادِ کوچک و ناپخته، از اين دو بزرگوار بوديم: من، دقيقاً و يا تقريباً مانند دکتر ميلانی، به مردهريگِ نياکانیمان (گيرم که علاوه بر رازی و ابوريحان و ابنِ سينا و خيّام و کهها و کهها، همچُنين با گرايشِ شديدِ اوستايی-زرتشتی همراه) اميدوارانه و لبريزِ فخر مینگريستم، و دوستام پورشجری، در موضعِ [گيرم نهاينقدر روشنِ] داريوش آشوری، بیآنکه منکرِ عظمتِ نمونهها باشد، بر "ندرت و اتّفاق و فردانگی" و "منجر به جريان و جنبش نشدن"ِ آن گوشهنشانهها و ريزهنهالکها که من برمیشمردم و مستنداً نشان میدادم، پافشاری میکرد...
امّا امروز (از نظرگاه و موضعِ دوستام که بیخبرم) نظرگاهِ من، دقيقاً همين است که [خداوندگار] داريوش آشوری به توضيح و تشريح و بيانِ –ظاهراً "نرود ميخِ آهنين در سنگ"ِ آن- میپردازد!
عرقِ ملّی-نياکانی (اوّلاً عِرق را با عَرَق اشتباه نگيريد! ثانياً به خودم میتوانيد روزی هژدههزارميليون کرّت بگوييد: سگِ عرقخور! [خرْکيف هم میفرمايم!] امّا خواهش میکنم... به عِرقام کاری نداشته باشيد! –بله، عِرقِ نياکانی-ملّیِ) ما، خيلی پُرزور قویست؛ امّا چارهای نيست. بايد قبول کنيم که تا پيش از کشفِ اين عِرقِ ملّی-نياکانیمان توسّطِ همين پدرنامردهایِ خاجپرستِ فرنگمرنگی، ما حتّی روحِ مرحوممان هم در موضعِ مبارکِ اطّلاع تشريف نداشت که اصولاً عِرقی هم میداشته بودهايم!
و امروز، کارِ نسبةً راحتالالحلقومگونهای بيش نمینمايد که سوار بر ابزارِ بازهم مالِ آن خاجپرستِ هيچّیندارِ بهماتفرعنکنِ بايدبکشيمَش، باد به غبغب و عربده اندر گلو همیافکنيم که... بگذريم!
اصلاً همان امريکایِ بیخوارمادرت را هم ابوريحانِ بيرونیِ ما چيز کرده! برو ماللهندش را بلمبان که بفهمی، نهفهم!
(دو)
نکته-پرسشِ بسيار مهمّی که میتوانست جایِ پرسشِ بیبیسیکرده را بگيرد و بحثی اساسیتر دراندازد، اين بوده:
اگر چيرگیِ ذهنی-فرهنگی-همهجانبهیِ اسلام که میتوان آغازِ آن را از سلطهیِ محمودِ غزنوی (و يا درستتر: از سلطهیِ مخدومِ پدرش: آلبتگين) دانست نبود، نه شرقِ ما، که اصولاً جهان چه وضعی میداشت!؟
من در اين فقره هيچ شکّی ندارم که تداومِ نوعِ نگرش و عملِ رازی و ابنِ سينا و بيرونی، میتوانست جهان را لااقل 500 سال پيش از آنچه اکنون تاريخ داريم جلو برده باشد! امّا، ازآنجاکه نمیتوان زمان را واعقبانيد، بايد بپذيريم که اين زايندگی و نوشدگی، اگرچه نه از سویِ ما، که از سويی نهما آمده، خردِ مايیِ ما حکم میکند يا بايد بکند که آن را بپذيريم...
تنها با اين پذيرش است که کليّتِ مردهريگِ نياکانیمان نيز زنده میتواند شد؛ و نه با تحجّرِ "نه، ما خودمون، اصولاً فقط گردن بودهيم!"!!!
::::
بامدادِ پنجشنبه، 17 ارديبهشت 1394؛ 7 می 2015
::::
اشتراک:
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen