به بویِ امن و آرامش گريختگانی که جهنّمِ آوارگی و هراس را چونان مردهريگی ابدی با خود بهتوبره دارند...
::::
امروز نيز گذشت.
بهقولِ عمادِ خراسانی:
بر ما گذشت نيک و بد، امّا، تو روزگار
فکری بهحالِ خويش کن؛ اين روزگار نيست!
::::
پنجمين روزِ «تحصّنِ مرگ»
جمعه، 28 فروردين 1394؛ 17 آوريل 2015
::::
يکی از عمدهکارهایمان نانريزريزکردن و ريختن برایِ کبوتران است! لذّتِ محض!!
بعدازظهر، نيمساعتی کمتر-بيشتر، اين پسرکِ پرخنده و مثلِ همهیِ بچّهها: بسيار دوستداشتنی هم به ما پيوسته بود و ياد میگرفت که تکّههایِ نان را هرچهبيشتر کوچک و کوچکتر کند و با ديدنِ کبوتران که بهسویاش میآيند و از نانريزهیِ او میخورند، شادمانه قهقهه سردهد!
::::
::::
دوستِ نازنينی، از بزرگان، که نه فقط اينروزها، که از آغازِ آشنايیِ ناديدارِ پُرحضورمان، همواره به من لطف داشتهاند و بهتقريب دمبهدم به مهر و دلنگرانی، خبرپرسِ حالوروزِ ما بودهاند، پريروز (چهارمين روز) پرسيدهاند:
«مهدی جان. آيا تا امروز کسی توجهی به اين تحصن اعتراضی شما کرده و مسئولان تکانی بهخود دادهاند يا نه؟ مرا در جريان بگذار.»
فکر کردم بد نباشد آنچه را در پاسخِ ايشان نوشتهام (با اندک تصرّفی)، اينجا بياورم:
دوستِ نازنين، بزرگوار!جداً از اينهمه زحمت و دلنگرانی که برای شما و دوستان خوبِ ديگر ايجاد شده شرمندهام.متأسّفانه کميساريا وقيحتر ازآن است که بتوان تصوّر کرد. در اين چهار روز، جز نگاههایِ ابتدا بیاعتنا، سپس تمسخرآميز، سپستر خشمناک و تهديدوار از مأموران انتظاماتِ جلوِ درگاه، چيزی نديدهايم؛ صدالبتّه بهاضافهیِ رذالتهایِ بسيار مضحک و حقيرانه برای شايد بههم ريختنِ اعصابِ ما که مثلاً تندی کنيم که بهانهای باشد برایِ پليسآوردن!ديروز، پنجشنبه، که روزِ چهارم بود، يکی از پليسهایِ کلتبستهیِ داخل، [آمده بود و] مرتّب دور و بر ما پرسه میزد که مثلاً بترساندمان!!بالانشينان و کارمندان و بازجوها را که اصلاً هيچکس نه میبيند و نه به آنها دسترسی دارد. برایِ حرفزدن با مترجمی که گهگاه دلخواهانه، بيرون، در اتاقکی از داخلِ سولاخ با افراد صحبت میکند، بايد ساعتها در صف بايستند و «نه» بشنوند و قر و قميش ببينند و، خاکساری و التماس کنند.صحنههايیست، مولانا!حتّی حسين هم اگر پيروزِ کربلا بود، از اينان آدمتر رفتار میکرد...شاد و سربلند باشيد.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen