دوستانِ عزيز! نازنين بزرگواران!
از مهربانیِ يکايکِ شما سپاسگزاری میکنم.
ازآنجا که عمدهیِ اين چند سطر را که اکنون بايد بهقلم آورم، تحبيبنامهایست سپاسگزارانه، خطاب به همهیِ شما دوستانِ عزيز و بزرگواری که اينروزها نسبت به من و همسرم، مهرِ بیدريغ در کار آوردهايد و به هر شکلِ ممکن با ما ياری و همدردی نمودهايد، و بهمشاهدهیِ رنجِ ما و تلخنایِ وضعِ دردآور و دشخواری که درآن گرفتار آمدهايم، قطعاً دچارِ رنج و دلنگرانی شدهايد و میشويد، بهتر ديدم آن را نه در کامنت و پيامگير يا رویِ صفحهیِ شما عزيزان، بلکه اينجا، مستقلاً بياورم...
دوستانِ نازنين!
اوّلاً بايد سپاسگزاری کنم از اينکه با لايک و اشتراک و اشکالِ ديگر، دردنامهیِ ما گرفتارانِ اهريمنِ ثانی را نشر و بازنشر میدهيد و بدينوسيله، صدایِ رسايی برایِ انعکاسِ اين نالهیِ ضعيف و ناتوان میشويد... باشد که به گوشِ آنان که بهراستی به «حقوقِ بشر» باور دارند، برسد!
سپاسگزاری میکنم از اينکه در اين روزهایِ تلخاک و زهرگون و دشخوار، به ما ياری میرسانيد؛ و شرمندهام از اينکه باعثِ ناراحتی و نگرانی و زحمتِ شما شدهام و میشوم؛ و سخت ناچارانه.
اگر نتوانستهام و نمیتوانم از يکايکِ شما بزرگواران، فرد فرد تشکّر کنم، دليلِ کوتاهی و بیادبی نبوده و نيست...
صبح که راه میافتيم و به ميعادگاهِ مرگ (مرگی که از ما دريغ میکنند و ما را سزاوارِ آن نيز نمیشمرند) میرويم، تا شب که بهناچار و برایِ در امان بودن از سرما و پرهيز از مزاحمت برایِ مردمانِ ساکن و گذرندهیِ آن کوی و برزن، به اتاقکِ فکسنیِ مسافرخانه بازمیگرديم، کلاً از اينترنت بینصيبايم. شب نيز تا خستگی بگيريم و ريزهای چای و نان بخوريم، و گاه مدّتی مديد فقط بنشينيم و هريک جداجدا به سرنوشتِ ظلماتِ حقوقِفشلیمان مبهوت و منگ و خيره بمانيم، زمان گذشته است و وقتِ خواب است؛ و با اميدی که شايد بخوابيم و مرگ که زمانی کابوسِ ما بوده، اينک، دمی رؤيایِ ما گردد، سر به بالين مینهيم...
فیالمجموع، فرصتهایمان برایِ ديدنِ فيسبوک و ديگرِ وبچرخيّات، بسيار معدود و محدود است.
بماند که، حالِ چندان درستی هم موجود نيست...
اينکه ترکِ تحصّن کنيم و برگرديم از ما ساخته نيست...
میدانيم که کميساريایِ منفورِ فناهندگان هرگز حاضر به اجرایِ «مرگِ ناچارانهیِ اختياری» ما نمیشود چرا که مرگِ ما را ذرّهذرّه و ريزريز و مرگمرگ میخواهد... امّا هيچ راهِ ديگری برایمان نگذاشته است.
اينکه برخی از شما بزرگواران، به فیالمثل بوروکراسی يا شدّتِ ازدحام و انبوهیِ پناهجويان اشاره میکنيد، ناچارم بگويم که متأسّفانه اينجا و لااقل در موردِ ما مصداق ندارد. مشکلِ کميساريایِ فناهندگان، مشکلِ بیافساریِ ستمپيشهایست دارایِ مجوّزِ رسمیِ شرارت و آزارِ دلبخواه! اگر گير و گرهِ بوروکراسی در کار بود، چنانکه در همهجایِ دنيا، کمابيش، هست و شواهد دارد، بايد کسی میبود که لااقل در حدِّ يک يادداشتِ کوچک، و يا ازآن کمتر: در يک تماس يا پاسخِ تلفنیِ دهثانيهای، همينقدر میگفت که فُلانجایِ پروندهیِ شما مشکل دارد! همچُنانکه ازدحامِ پناهجويان، بههيچوجه نمیتواند توجيهِ معقولی تلقّی گردد؛ که اگر چُنين بود، میبايست بر انتظارِ همگان –بیتبعيض- افزوده میگشت...
نه، دوستانِ نازنين!
من تقريباً چيزی حدودِ بيش از سیوشش سال است (از 18-17 سالگی تا بهامروز) به آخوندشناسی که همان خرفسترشناسی باشد و به الله-اسلامشناسی که اعنی همان اهريمنشناسی باشد، مشغولام و خود را در اين راهِ سراسرگزند پير کردهام؛ و از سیوشش سال سلطهیِ نظامِ اقدسِ الهیِ خمينی، سیودو سالاش را تا مغزِ هفتادهزار استخوانِ نياکانام در مرگ غوطهور زيستهام...
بهجرأت میگويم: جنسِ ساختاری و رفتاریِ کميساريایِ فناهندگان، نهتنها هيچ فرقی با آن هيولایِ قدسی ندارد، بلکه بهمراتب غيرِانسانیتر عمل میکند.
اگر میشد و میتوانستيم يا میپنداشتيم که میتوانيم ازآن هيولایِ قدسی و الهیِ مرگ، به «رهايی» بگريزيم (و چه وهمِ گنديدهای بود دامنِ پناهدهندهیِ حقوقِ بشرِ جهانی)؛ اکنون که خباثتِ کشندهیِ آن «رهايیِ موهوم» در هيئتِ متولّیِ منفور و ناانساناش بر ما آوار شده است، هيچ راهی جز مرگ پيشِ رویِ ما نمانده...
اگرچه شرمندهايم و نمیخواهيم بيش ازين باعثِ آزار و نگرانی و زحمتِ شما بزرگواران باشيم...
میمانيم تا از کناماش بيرون آيد و ما را بکشد!
::::
م. سهرابی
دوشنبه، 7 ارديبهشت 1394؛ 27 آوريل 2015
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen