رحمانیشدن اسلام و اهميت استراتژيک آن
اکبر کرمی
• رحمانیشدن اسلام نهتنها برای صلح در ايران که برای صلح جهانی اهميتی استراتژيک دارد و بهآسانی نمیتوان و نبايد از خير آن گذشت؛ نوانديشان مسلمان -دست کم لايههايی از آنان که در پی برساختن چنين نسلیاند- بايد قدر ببيند و از پشتيبانی فعال جريانهای مدرن، مترقی و سکولار برخوردار باشند...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۱۶ مرداد ۱٣۹۱ - ۶ اوت ۲۰۱۲
نوانديشی اسلامی چه هدفی را دنبال میکند؟ نوانديشان مسلمان کيانند؟ و با آنان چگونه بايد رفتار کرد؟
پاسخ ما به اين پرسشها میتواند بسيار متفاوت باشد؛ با اينهمه، فارغ از داوریهايمان در مورد اسلام و نوانديشان مسلمان، از آنجا که بخش غالب ايرانيان مسلمانند و آميزش اجتماعی آنان –دستِکم تا حدی که به مسلمانان مربوط میگردد- در گرو خوانشی از اسلام است که بتواند مسلمانان را با جهان جديد همراه و همسو کند؛ ورژنی مترقی و مدرن که بتواند مسلمانان را با ديگران پيوند دهد. رحمانیشدن اسلام در اين معنا نهتنها برای صلح در ايران که برای صلح جهانی اهميتی استراتژيک دارد و بهآسانی نمیتوان و نبايد از خير آن گذشت؛ به همين دليل ساده نوانديشان مسلمان -دست کم لايههايی از آنان که در پی برساختن چنين نسلیاند- بايد قدر ببيند و از پشتيبانی فعال جريانهای مدرن، مترقی و سکولار برخوردار باشند. هرگونه تلاش برای نفی آنها، يا کماهميت جلوهدادن پروژهی آنها با رؤيای ايران آزاد و آباد ناسازگار و ناهمخوان خواهد بود. «اسلام ذاتی» و نسخههای متفاوت آن (ازجمله اسلام اصيل، اسلام ناب، اسلام واقعی و "خوانش مشروع از اسلام") مهمترين آسيبی است که اين پروژهی ملی را تهديد میکند؛ در سايهی چنين توهمی است که نوانديشی اسلامی از دوسوی مورد تاخت و تاز قرار میگيرد؛ بنيادگرايان مذهبی از يکسو و بنيادگرايان سياسی از ديگرسوی. اين جريانها هرچند از يکديگر بسيار دورند، اما در دشمنی با نوانديشی دينی بسيار بههم نزديک میشوند و درد و حرف مشترکی دارند: اسلام ذاتی دارد که با صدمن سريش هم به جهان جديد و اين حرف و حديثهای تازه نمیچسبد! بنيادگرايان مذهبی با اين ادعا به رويارويی با جهان جديد و همهی دستاوردهای آن (ازجمله نوانديشی دينی) برخاستهاند و بنيادگرايان سياسی به رويارويی با تماميت اسلام و هويت مسلمانان. اين جريانها هر اختلافی با هم داشته باشند در خصومت با نوانديشان مسلمان، يککاسهکردن اسلام و مسلمانان و انکار نوانديشی دينی همداستان و مشترکاند و در مقابله با نوانديشی دينی آب به آسياب يکديگر میريزند.
اين صورتبندی نهايی اختلاف من با برخی از جريانهای سکولار و لاييکی است که در نقد اسلام و مسلمانان تختهگاز میروند و آسمان و ريسمان را بههم میبافند تا نشان دهند که اسلام مادر همهی مشکلهای ماست!
...
کاملِ متن:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=47115
ابقاءِ آوار و غارت، اينبار بهجامهیِ دموغراسی!
تقريباً برای همهیِ جوانبِ بحثتان، دلايلِ (شايد حتّی برایِ من نيز!) قانعکننده آوردهايد، امّا نمیفهمم چطور شده که بهناگهان برایِ "اسّالاساس"، نيازی حتّی به بحث و بررسی نديده و آن را بی"دليل" اثباتشده و مقبول انگاشتهايد! نوشتهايد:
«اگرچه "بايد ها"ی هر فرد به گونهای دوطرفه و تودرتو به "است ها"ی او مربوطاند، امّا "بايد ها"ی جمعی (توافق های ما) میتواند هيچ نسبتی با "است ها"ی متکثّری که جانها و جهانهای ما را در خود گرفته است، نداشته باشد.»...
و: «بايد "است ها"ی فردی را به رسميت شناخت و به "بايد ها"ی جمعی تن داد.»
اين "جمعی"ِ چُنين با اطمينان"متفاوت" از کجا آمده، من که نمیفهمم...
وانگهی، اين را هم نمیفهمم که چگونه "است"ها را «فردی» محسوب داشتهايد، درحالیکه -بهگُمانام!- اصلِ موضوع متوجّهِ اسلام و مسلمانیست؛ و اين، يعنی: يگانگیِ آن "است"هایِ «فردی»!!
و نهتنها يگانگیِ آن "است"ها، بلکه اتّحادِ سيستماتيک، سازوارهگون، ويروسی، و رهبریشدهیِ آنها!
طوری که شما میگوييد، آدم دوست دارد خيال کند که در يک فضایِ بسيار دلپذيرِ خيالين رها شده و دارد کيفناک سير میکند: فضايی که درآن کلّيّهیِ ما جمعيّتِ االلهزدهیِ ايرانِ نگونبخت، بعد از خلعِ سلاحِ کامل و راستينِ اربابِ دين (يعنی براندازیِ نظامِ اقدسِ الهی، محاکمهیِ بیگذشتِ سران و دستاندرکاران و ياریگرانِ هيولا، و مصادرهیِ دقيق و کاملِ کلّيّهیِ ثروتهایِ عمومیِ غارتشده –و اين از همه مهمتر است!)، و گذرِ يک دورهیِ آرمانیِ بيستسالهیِ «دينزدايی»، شدهايم انسانهايی رها و آزاد از القاآت و حُقنههایِ هزاروچندصدساله! و در چُنين فضایِ دلپذيری، "بايد"هایِ ما در اوجِ متانت، بر "است"هایِ پدرسوختهمان سبقتِ چپکی گرفته و بر آنها تقدّمِ حدوث يافتهاند...
سر به سرِ "است"ایِ اين گروهِ قدسی نذاری
"بايد"ایِ مشتی دارن، به "است"شون چیکار داری!؟
ظاهرِ حرفها خيلی طلايیست؛ امّا همانطور که شما، آقایِ مقدّم (و کما لابد به عقربالاحتمال: امثالِ فقير) را به اين متّهم يا موصوف میسازيد که بویِ «خشونت و جنگ» از خود متصاعد میکنيم، من نيز خاطرِ خطيرِ آن بزرگوار را روشن میسازم که: از نوشتهیِ شما بویِ خوبی به مشام نمیرسد، جز ابقاءِ همين آوار و غارت، منتهی اينبار بهجامهیِ دموغراسی!!!!
و سخنِ آخر اينکه:
نمیدانم شما اکنونِ آمارِ دقيقی از شمارگانِ «مسلمين» در ايران داريد؟ (وکيلمدافعِ سرسختی مثلِ شما، قطعاً بايد تعدادِ دقيقِ موکّلاناش را بداند!)
فکر نمیکنم پاسختان جز اين باشد: ... نفر يهودی داريم و ... نفر مسيحی و ... نفر زرتشتی، (بهايیها هم که بروند موت کنند!) و جز اينها، صدالبتّه، الباقیِ اين 80 ميليون نفر، خب «مسلمون»اند ديگه! (اون چندميليون سنّی رو هم قبول نداريم، لکن معالاسف، به دردِ آمار میخورن!)
امّا من اينطور فکر نمیکنم...
حتّی به «اکثريّتبودن» مسلمانان هم ترديد دارم، چه رسد به «کلّيّتبودن» ايشان!!
امّا عجالةً تا وقتی که ذوالفقارِ رحمانیِ الهی هست، خيالتان آسوده! اصلاً و ابداً هيچ «پارهای از مسلمانان» چندان جگر ندارند که «بخواهند به طور خودخواسته از دايرهی مسلمانی بيرون شوند»، بلکه حتّی میتوانيد اين فقير را هم جوفِ مسلمين جا بزنيد! به کسی لو نمیدهم؛ چون از شما چه پنهان، به برکتِ حقوقِ فشلِ جهانی و دموغراسیِ غوروپايیِ نوعِ شما، گذشت آن روزهايی که شديداً ارتداد میکردم و کفر و الحادِ خود را علناً جار میزدم!!
م. سهرابی
چهارشنبه، 2 بهمن 1392
چهارشنبه، 2 بهمن 1392
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen