
پس از يورشِ جندالله (ريدگانِ اهريمن)، به سرزمينمان ايرانِ بزرگ، و چيرگیشان بر شهرها و روستاهایِ ما، اگرچه تا مدّتهایِ مديد، جز بهندرت، بر دينِ تار و تباه و خونريزشان، تف هم نمیکرديم، بهناچار، برکاتِ ناگزيرِ آن، بر سرمان آوار میبود؛ و از همه شومتر، بانگِ ناهنجار و کشندهیِ «اذان»ِ ايشان بود، که دمبهدم، بهبهانه و بیبهانه، درآن مغلوبهیِ بیکرانِ زخم، به تکراری لجوج، گند میپراگند... و ما، به يکديگر مینگريستيم و، زمزمههامان موج برمیداشت، که:
و امروز،
از پسِ هزاروچارصد سال،
باز همچُنان عربده میکنند، ديوان!
ديوانِ ژوليدهخویِ از تخمهیِ خشم!
...
...
و ايدون، خشکخشک، نمودند ما را، اينجا، درين خرابهیِ نوشهير!
ايرانِ اسلامیِ کوفتی که تشريف داشتيم، سهنوبت، با فرغون، اذان و آيه به کونمان میريختند؛ و اينجا: پنج کرّت! و بلکم بيشتر!!
که ای خارمادرِ اين شانسو ...!!
اينک! ديوان، عربده میکنند!!
و امروز،
از پسِ هزاروچارصد سال،
باز همچُنان عربده میکنند، ديوان!
ديوانِ ژوليدهخویِ از تخمهیِ خشم!
...
...
و ايدون، خشکخشک، نمودند ما را، اينجا، درين خرابهیِ نوشهير!
ايرانِ اسلامیِ کوفتی که تشريف داشتيم، سهنوبت، با فرغون، اذان و آيه به کونمان میريختند؛ و اينجا: پنج کرّت! و بلکم بيشتر!!
که ای خارمادرِ اين شانسو ...!!
سهشنبه، 9 اسفند 1390، 28 فوريه 2012
$
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/divan_arbade_mikonanad.pdf
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen