
جنابِ آقایِ رئيسجمهورِ مادامالعمرِ ايالاتِ هيئتِ متّحدهیِ ديوانگانِ حسينیِ کشورِ قديمالتّأسيسِ تازهموجوديّتعلمکردهیِ فیالتّوهّماتالعاليه، الموسوم به آذربايجانالجنوقی، جنابِ آقایِ آيةاللهالعظمیٰ آقایِ دکتر آسيدرضا براهنیِ سابقاً مسکویِ الآن نمیدانم کجا!
خواستم فقط يک نکته را به عرضتان برسانم، که اعنی پُرسمانی بکنمتان که اگر مصلحت دانستيد بدهيد پاسخی که ما جماعتِ به قولِ شما «فارس» هم دَمبهکُت شويم و، منبعد زرت و زورت نکنيم...
تا آنجا که خواندههایِ گهگاهی و بسيار اندکِ فقير گواهی میدهد و حافظهیِ پيرمردِ درونام نيز، بهمثابهیِ دُمبِ روباه، برآن مهرِ تأييد میکوبد، جز اين گُمان نمیکنم که تا پيش از بلواهایِ حاجيوزف عمواستالين (و شايد جدِّ بزرگوارش مسيو لنين نيز –که من در اينباب، اطّلاعِ دقيق و درستی ندارم)، اين منطقهیِ پُرگستره، که بهنوعی میتوان آن را «ايرانِ فرهنگی» ناميد، ازين دَوْبههمزنیها کاملاً برکنار و بهدور میبود؛ و سوایِ بخشِ بزرگِ شرقیِ ايران، که در پیِ تشکيلِ سلسلهیِ منحوسهیِ تشيّعِ علویِ صفوی، آغاز به جدايی کرده و، چندی بعد، در پيآيندِ شرارتهایِ ملعونهیِ انگليسِ خبيث، رسماً خود را از پيکرهای که نمیبايست، بريد و، شد کشورِ «افغانستان» -و در کلّيّتِ ماجراهایِ اينفقره، گهگاه میتوان ردّپايی از اشاره به "قوم" سراغ کرد... و بگذريم از پارههایِ به زورجداکرده از ايرانِ بزرگ (طیِّ وقايعِ موسوم به جنگهایِ ايران و روسِ منحوس)، که اندکی بعد، پاپا استالين، نخستک ايشان را بدل به "قوم" کرد، و سپسک بدجور زيرِ دمبهیِ "قومبازیِ القائی"شان را چرب فرمود، و به ايشان القابِ جمهوریهایِ قومی حقنه کرد که هرکدام بالاخره و خداینکرده يک "چیچيزستان"ی بشوند... دستِکم در اين خطّه که شما عَلَمِ جدايیِ آن را بر دوشِ مبارک افگندهايد و، کوسِ رياستجمهوریِ مادامالعمرِ آن را در هاونِ سرد میکوبيد...، نمونه و شاهدی سراغ نمیدارم که درآن يک آذربايجانی، اوّلاً خود را «ترک» ناميده باشد، و ثانياً اين "دعویِ قوميّت"ِ کاملاً ناروا و ساختگی و مضحک را عَلَمی کرده باشد که در برابرِ وطنِ ديرينه و هميشهیِ خويش برافرازد.
بلکه، اصولاً ضروری میبينم خاطرِ خطيرِ مبارکِ حضرتِعالی را به اين نکته بذلِ توجّه عنايت فرمايم که همين کلمهیِ منحوسهای هم که جنابعالی بهکاربردهکرده میکنيد و، اينروزها بهمثابهیِ گوزِ قلقلکننده در خزينههایِ گنداکهیِ حمّامهایِ قديمی، تویِ دهنِ يکمشت نغوشاکِ بیفهمِ مذهبِ عاليهیِ شما و سايرِ انبيایِ عظامِ اين سلک، وولوول میخورَد –يعنی «فارس»- نيز، به اين معنا که شما و همکجاوگيان اراده میکنيد، اصولاً از جنسِ مضحکهست؛ و خود بهتر میدانيد کی و چگونه و چرا جعل شده است...!
فقيرِ نگارنده، نه خواندهام، نه ديدهام، نه شنيدهام، و نه اصولاً گُمان میکنم که در عالمِ واقع میتواند رخ دهد که فیالمثل از يک همبیوطنِ شمالی يا اصفهانی يا کرمانی يا يزدی يا خراسانی يا آذربايجانی يا مهآبادی يا خرّمآبادی يا اهوازی پرسيده شود: از کجايی؟ و او پاسخ دهد: من فارس(!!)ام... من ترکام... من کردم... من لرم... من عربام!
هريک از ايشان، ولو اگر حتّی نوجوانکی کمسال بيش نباشند نيز، بهطورِ طبيعی، خود را به شهر، و يا نهايةً استان و ولايتشان نسبت داده، پاسخ خواهند داد: شمالیام، اصفهانیام، کرمانیام، يزدیام، خراسانی-مشهدی/نشابوری/طبسیام، آذربايجانیام، از کردستانام، از لرستانام، و از خوزستانِ دلبر و زيبا!
به راستی از چند نفر ايرانی نظرپرسی کردهايد که ببينيد واقعاً اين واژه، با اين کاربرد که شما در نظر داريد، اصلاً میتواند وجودِ خارجی داشته باشد!
...
نمیخواهم واردِ بحث و موضوعِ "قوميّتِ ترک" و "زبانِ ترکی" شوم، چون میترسم که يحتملاً، بلکه بسيار شبيه به عنقريب، کسانی از مسلکِ فرخَندهیِ شما، اينجا در نِوشهير باشند، و بافتوا و بیفتوا، بريزند و، کلّهیِ فقير را، اينبار به مذهبِ شما ختنه کنند...! وگرنه، مثلِ روز روشن است که فیالمثل حتّی اينجا در عثمانیِ قديم نيز، چيزی از گونهیِ «قومِ ترک» وجودِ خارجی ندارد، تا چه رسد به آذربايجان و اران (و سايرِ سرزمينهايی که مردماناش در پیِ تهاجمِ زبانیِ «زبانِ ترکی» صرفاً "ترکزبان" شدهاند، جنابِ استاد براهنی!)؛ که اين سرزمين، خود جز «مغلوبِ ترکزبانی بودن»، چيزِ ديگری از «عنصرِ ترک» در خود و با خود ندارد؛ به شيطان سوگند!!
بس کنيد و، پنداشتِ موهومِ محروميّتِ کودکیِ خود را بر سرِ يک کشور (گيرم که آن را وطنِ خود نمیدانيد) مکوبيد...
خواستم فقط يک نکته را به عرضتان برسانم، که اعنی پُرسمانی بکنمتان که اگر مصلحت دانستيد بدهيد پاسخی که ما جماعتِ به قولِ شما «فارس» هم دَمبهکُت شويم و، منبعد زرت و زورت نکنيم...
تا آنجا که خواندههایِ گهگاهی و بسيار اندکِ فقير گواهی میدهد و حافظهیِ پيرمردِ درونام نيز، بهمثابهیِ دُمبِ روباه، برآن مهرِ تأييد میکوبد، جز اين گُمان نمیکنم که تا پيش از بلواهایِ حاجيوزف عمواستالين (و شايد جدِّ بزرگوارش مسيو لنين نيز –که من در اينباب، اطّلاعِ دقيق و درستی ندارم)، اين منطقهیِ پُرگستره، که بهنوعی میتوان آن را «ايرانِ فرهنگی» ناميد، ازين دَوْبههمزنیها کاملاً برکنار و بهدور میبود؛ و سوایِ بخشِ بزرگِ شرقیِ ايران، که در پیِ تشکيلِ سلسلهیِ منحوسهیِ تشيّعِ علویِ صفوی، آغاز به جدايی کرده و، چندی بعد، در پيآيندِ شرارتهایِ ملعونهیِ انگليسِ خبيث، رسماً خود را از پيکرهای که نمیبايست، بريد و، شد کشورِ «افغانستان» -و در کلّيّتِ ماجراهایِ اينفقره، گهگاه میتوان ردّپايی از اشاره به "قوم" سراغ کرد... و بگذريم از پارههایِ به زورجداکرده از ايرانِ بزرگ (طیِّ وقايعِ موسوم به جنگهایِ ايران و روسِ منحوس)، که اندکی بعد، پاپا استالين، نخستک ايشان را بدل به "قوم" کرد، و سپسک بدجور زيرِ دمبهیِ "قومبازیِ القائی"شان را چرب فرمود، و به ايشان القابِ جمهوریهایِ قومی حقنه کرد که هرکدام بالاخره و خداینکرده يک "چیچيزستان"ی بشوند... دستِکم در اين خطّه که شما عَلَمِ جدايیِ آن را بر دوشِ مبارک افگندهايد و، کوسِ رياستجمهوریِ مادامالعمرِ آن را در هاونِ سرد میکوبيد...، نمونه و شاهدی سراغ نمیدارم که درآن يک آذربايجانی، اوّلاً خود را «ترک» ناميده باشد، و ثانياً اين "دعویِ قوميّت"ِ کاملاً ناروا و ساختگی و مضحک را عَلَمی کرده باشد که در برابرِ وطنِ ديرينه و هميشهیِ خويش برافرازد.
بلکه، اصولاً ضروری میبينم خاطرِ خطيرِ مبارکِ حضرتِعالی را به اين نکته بذلِ توجّه عنايت فرمايم که همين کلمهیِ منحوسهای هم که جنابعالی بهکاربردهکرده میکنيد و، اينروزها بهمثابهیِ گوزِ قلقلکننده در خزينههایِ گنداکهیِ حمّامهایِ قديمی، تویِ دهنِ يکمشت نغوشاکِ بیفهمِ مذهبِ عاليهیِ شما و سايرِ انبيایِ عظامِ اين سلک، وولوول میخورَد –يعنی «فارس»- نيز، به اين معنا که شما و همکجاوگيان اراده میکنيد، اصولاً از جنسِ مضحکهست؛ و خود بهتر میدانيد کی و چگونه و چرا جعل شده است...!
فقيرِ نگارنده، نه خواندهام، نه ديدهام، نه شنيدهام، و نه اصولاً گُمان میکنم که در عالمِ واقع میتواند رخ دهد که فیالمثل از يک همبیوطنِ شمالی يا اصفهانی يا کرمانی يا يزدی يا خراسانی يا آذربايجانی يا مهآبادی يا خرّمآبادی يا اهوازی پرسيده شود: از کجايی؟ و او پاسخ دهد: من فارس(!!)ام... من ترکام... من کردم... من لرم... من عربام!
هريک از ايشان، ولو اگر حتّی نوجوانکی کمسال بيش نباشند نيز، بهطورِ طبيعی، خود را به شهر، و يا نهايةً استان و ولايتشان نسبت داده، پاسخ خواهند داد: شمالیام، اصفهانیام، کرمانیام، يزدیام، خراسانی-مشهدی/نشابوری/طبسیام، آذربايجانیام، از کردستانام، از لرستانام، و از خوزستانِ دلبر و زيبا!
به راستی از چند نفر ايرانی نظرپرسی کردهايد که ببينيد واقعاً اين واژه، با اين کاربرد که شما در نظر داريد، اصلاً میتواند وجودِ خارجی داشته باشد!
...
نمیخواهم واردِ بحث و موضوعِ "قوميّتِ ترک" و "زبانِ ترکی" شوم، چون میترسم که يحتملاً، بلکه بسيار شبيه به عنقريب، کسانی از مسلکِ فرخَندهیِ شما، اينجا در نِوشهير باشند، و بافتوا و بیفتوا، بريزند و، کلّهیِ فقير را، اينبار به مذهبِ شما ختنه کنند...! وگرنه، مثلِ روز روشن است که فیالمثل حتّی اينجا در عثمانیِ قديم نيز، چيزی از گونهیِ «قومِ ترک» وجودِ خارجی ندارد، تا چه رسد به آذربايجان و اران (و سايرِ سرزمينهايی که مردماناش در پیِ تهاجمِ زبانیِ «زبانِ ترکی» صرفاً "ترکزبان" شدهاند، جنابِ استاد براهنی!)؛ که اين سرزمين، خود جز «مغلوبِ ترکزبانی بودن»، چيزِ ديگری از «عنصرِ ترک» در خود و با خود ندارد؛ به شيطان سوگند!!
بس کنيد و، پنداشتِ موهومِ محروميّتِ کودکیِ خود را بر سرِ يک کشور (گيرم که آن را وطنِ خود نمیدانيد) مکوبيد...
دوشنبه، 8 اسفند 1390، 27 فوريه 2012
}
انجمن قلم آذربايجان جنوبی (ايران) در تبعيد تأسيس شد...
http://www.shahrvand.com/?p=17471
$
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/sokhani_ba_ostad_barahani.pdf
آفـــرین، آفـــرین، آفـــرین!
AntwortenLöschen