نوروز، جشن زمان و معنای زمان و يک انديشهی سکولار است
Donnerstag, März 29, 2012
نوروز، جشن زمان و معنای زمان و يک انديشهی سکولار است
نوروز، جشن زمان و معنای زمان و يک انديشهی سکولار است
Freitag, März 23, 2012
شاديانه

بند بندِ نیِ ترانه شويم
درتنيده به گونهگونه نوا
اوجِ اين موجِ شادمانه شويم
پایکوب، از میِ مغانهیِ مست
طربافزایِ صد چمانه شويم
دست در دستِ هم نهيم، بهمهر
يکجهان جانِ بیکرانه شويم
بذر و آبايم و خاک و رويش و جان
همگنان، يک تنِ تنانه شويم!
همچو آبی که جوشد از دلِ سنگ
در بُنِ کشتِ خود، روانه شويم
پَژِ جان را، دهيم آبِ طرب
مستِ رُستارِ جاودانه شويم
همچو نوروز، دمبهدم به نوا
پر ز گلبانگِ شاديانه شويم
خردآهنج و، آشناورِ دهر
نوبهنو، تازه از زمانه شويم
بر درختِ جهان، جوانه شويم!
Montag, März 19, 2012
وهمِ واهی

هستی، همهش ملاهیيه
از ديدِ دين، خصلهیِ خوب
باور و سربهراهیيه
به ما میگه که رنجتون
تقديره و، الاهیيه!
خدا، سرش روُ بومِ عرش
کونِش، روُ فرشِ شاهیيه
هرچی که اون بخواد، میشه
اوستایِ پادشاهیيه
حق نداری بگی «چرا؟»
خدا، خواهینخواهیيه
زندگیِ مطلوبِ دين
جانوری-گياهیيه
زمين، روُ شاخِ گاوه و،
گاوه روُ پشتِ ماهیيه
کون که بجمبونه، زمين
کنفيکون میشه؛ همين!
بله، بلایِ زلزله
جزایِ پُرگناهیيه!
(مشنگ، جفنگ میبافه و،
فک میکنه که داهیيه
اينکه به مضراب میزنی
جونِ ننهت، چهراهیيه؟!)
انبيا، اين چَرتو میگن
که پشمِ ما رو بچينن!
به ياوهها، مشو زبون
ببين! ببين، که آسمون
روزا، يه دريایِ تهی
شبا، پُر از سياهیيه!
اگه خدا خدايه و،
به سلطنت مُباهیيه
پس چرا بهرهمون ازش
فقط يهمُش تباهیيه؟!
هرچی که هس، حرفایِ دين
کتبیيه، يا شفاهیيه...
گوهرش از شرارت و،
خلافِ نيکخواهیيه
بیخردیش، سرشته در
اوامر و نواهیيه!
فخرِ کثيف و نکبتِش
کشتنِ دلبخواهیيه!
شرارتِش، صادره از
مصدرِ لاتناهیيه!
هزار، بشوریش از برون،
گندِ درون، کماهیيه!
خدايی که نه میشه ديد
نه میشه حرفاشو شنيد
من، چرا باورش کنم؛
هستیمو منترش کنم!؟
اونم خدايی که فقط
عاشقِ کينهخواهیيه
برایِ اثباتِ خودش
محتاجِ صد گواهیيه!
پيمبر و گواهشم
قاتله و، سپاهیيه!
اغلب، عمّامهبهسر
يهوختا هم کلاهیيه!
يه نصفِ قصّه، خون و قتل
نصفِ ديگهش، فُکاهیيه!!
نطفهیِ ساخت و باورش
فريب و بیپناهیيه
ريدهیِ مغزِ مُنگل و،
يه گوزِ اشتباهیيه!
توُ اين درندشتِ وجود
خدا، يه وَهمِ واهیيه!
وجودِ لاالاهیيه!!
عثمانیِ قديم؛ نوشهير.
پنجشنبه و شنبه، 25 و 27 اسفند، 15 و 17 مارس 2012
$
عکسی:
https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/vahme_vahi.png
پیدیاف:
https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/vahme_vahi.pdf
Freitag, März 16, 2012
درخواستِ کمک

خواستارم دوباره اد بکنند
بعدِ اد، حوصله اگر دارند
نشرِ اين خواست را، مدد بکنند
رویِ ديفالِ خود، نهند اين را
در حقام، لطفِ لَزمِ وَد بکنند!
تا ببينند دوستان و، مرا
هرچه خواهند و، میشود، بکنند!
بهرِ اين بینوایِ خانهخراب
آرزویِ نعيمِ مَد بکنند!
پس، به کف برنهند تير و کمان
ور کند التماس، رد بکنند
ذاکرالبرگ را، به کينهیِ من
دمبهدم، صد دعایِ بد بکنند!
http://www.facebook.com/profile.php?id=100003630847717&sk=wall
https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/darkhaste_komak.pdf
زفافِ لُر

تویِ حجله، بُدَند بيروناش
قومِ مادينه، غرقِ خندهخروش
منتظر، بهرِ لتّهیِ خوناش
چونکه "آخ"ِ عروس بشنيدند
تيز کردند گوش، بر سوناش
ناگهان، در گشود لُر، که: بيا!
هله کرديد و، رفت در کوناش!!!
https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/zefafe_lor.pdf
Mittwoch, März 14, 2012
نهتا يا دهتا؟
تولهیِ آدميزاد Alexander Tsiaras: Conception to birth -- visualized
فقط عسکاشِ نگا مِنُم...
ولی خب، حسابی کيفُم کوک رَف!!
عجب تخمِسّگِ بودَه ایـ تولَهی اَدِميزاد...
Donnerstag, März 08, 2012
نکبتِ فيسبوک!

به تخمام، مادرعفيفه!!
ريدم توُ قيافهیِ همون سازندهت!
پفيوزِ نکبتِ حقوقخوارِ اهريمن نبیالله...
ای که به حقِّ خرزهیِ پروردگارم شيطون، خاک توُ سرِ نفهمِت بکنن!
...
لينک-آرممونو همينجا میذاريم بمونه، که بينندگانمون ببينن و، تف کنن توی آبروت، نکبت!
Mehdi Sohrabi
Create Your Badge
$
اين چار بيت را در کامنت آورده بودم؛ امّا جایِ آن در خودِ نوشته است...
امروز، جمعه، 6 دیماه 1392، چشمام افتاد و، نقل دادم!
:::::
بشد دودمانام قلفتی بهباد
ندانم که را کرده بودم، بهجبر
و يا بد سپوزيده بودم، زياد
که اين ذاکر البِرگ، کاينجا "خدا"ست
نه اِخبار کرد و، نه اخطار داد
وليکن، چنان زد شبيخون، که سخت
برآمد مرا ارتحال از نهاد!
همی محو شد جمله آثارِ من
تو گويی که فيسام ز مادر نزاد!!
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhVRwW6QsoRpIW7nEOnjLBX1Mx_CAYwHn-yGaczLKustHKrXAEC8NfwBpeGxsN-T1skZ21A9qH_AK16AGnQwSPfTWfS44j1hdzHbt6r0qRrqdxggFmBI5aKhH5V2l09wiVt-3pj/s1600/namardi_bood_haa.png
Mittwoch, März 07, 2012
عربده

و امروز،
از پسِ هزاروچارصد سال،
باز همچُنان عربده میکنند، ديوان!
ديوانِ ژوليدهخویِ از تخمهیِ خشم!
...
...
و ايدون، خشکخشک، نمودند ما را، اينجا، درين خرابهیِ نوشهير!
ايرانِ اسلامیِ کوفتی که تشريف داشتيم، سهنوبت، با فرغون، اذان و آيه به کونمان میريختند؛ و اينجا: پنج کرّت! و بلکم بيشتر!!
که ای خارمادرِ اين شانسو ...!!
$
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/divan_arbade_mikonanad.pdf
اندر بابِ "خودشناسی"

يکی اين که «نمیخواند»!
و ديگر اين که وقتی هم که میخواند،
نه غالباً
-که اصولاً
«کسشير» میخواند!
...
...
...
حالا، چرا رگایِ گردنتون زده بيرون!؟
خب، اين که عصبانيّت نداره.، عزيزِ من!
اين دو خطِّ خطخطی رو هم
جایِ الباقیِ کسشيرايی حساب کنين که بدهکارين و، نخوندين!!!
...
...
ديدين چهقدر راحت بود!
$
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/khodshenasi.pdf
Dienstag, März 06, 2012
وصيّتنامهیِ منظوم
«نوشتارهایِ تعليمی در رشتهیِ فلسفیِ "بادخوابانی" بهطريقهیِ فنّیِ آب تویِ هَوَنگِ هنر نزدِ ماست و بس کوفتن»

C
مرحوم اخویِ بزرگمان آقاسقراط، به ندایِ درونشان، عنوانِ «فرشتهجون» داده بودند. مالِ ما که «برشته» هم حساب نمیشود؛ بسکه (بیادبی میشود، رویتان سهبار به ديوار) خارکسته و فضول و بیحياست!
باری، همين لحظاتی پيش، درست در بحبوحهای که پاچههایِ پيرهنِ مبارک را (منظور همين خودمانايم، نه "مبارک"ی که نوکرمان بوده باشد مثلاً) ورماليده بوديم و ظرف میشستيم، در اندرونمان، عزم جزم میکرديم که يک نقيضهای چيزی بگوييم که وقتمان پُر بيراه بههدر و دَدَر نرفته باشد.
و شروع کرديم به زمزمه که...
يا بهتر است اين را بگوييم اوّل، که داشتيم فکر میکرديم چقدر خوب است يکیچند سالِ ديگر که "بزرگ"تر شديم و ديديم که ديگر در اين دنيایِ عينِ کُسِ کيک کوچک، نمیگنجيم، يکروز جميعِ دوستان و رفقا را (و اگر تا آنوقت، پروردگارمان شيطون، به دلِ پسرِ کوچکشان "شيطانِ بزرگ"، انداخته بودند که بطلبد و، امريکا تشريف برده بوديم، ايضاً پسرعموها را نيز) جمع کنيم و به دستِ مبارک، يک حلوایِ دبش بپزانيم و، با مقاديرِ معتنابهی عرقِ دوسهآتشهیِ خيلی توپ، بزنيم تویِ رگِ زغنبود...
و بعد، طیِّ نطقی، امر بفرماييم که:
اميدواريم اوباشِ محترم ، اين را قبول کنند بهجایِ حلوایِ ما!
و سپسترک، يکیدوسه روزِ بعد ازآن، خويشتن را، بهقولِ اخویْ آقاصادقمان، بترکّانيم و...، خلاص! و ايضاً، فقط اين رباعی را، محضِ يادمان، از شخصِ شخيصمان برجای نهيم، که:
اوّل، يعنی همان نخست، يکخورده قدری خيلی بدجور، به ما "برخوردْمان" کرد و با خودمان –بیمعنی- تویِ هم رفتيم؛ امّا ديديم که حتّی رویِهمنرفته نيز، مهقولْ بدک هم نمیگويد! و تازه، شعرمان بهقولِ علمایِ فرنگستون، «دوصدايی» هم که شده!!
اين است که از تویِ خودمان –که گفتم: تویِ هم رفته بوديم- درآمديم، و بلکه، خيلی هم خوشمان آمد؛ و ازين روست که میفرماييم: ايدون باد! بلکم يحتمل حتّی ايدونتر هم باد!
$
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/vasiyyatname.pdf
سخنانِ حکيمانهیِ ريشهدار!

«زن، زائدهایست حولِ محورِ ...س!»
اينهم سند:
«هرگاه نصف فرج زنی را قطع کنند، خونبهای پنجاه شتر بدان تعلّق میگيرد؛ و هرگاه هردو نيمهی فرج او را قطع کنند، خونبهای کامل، يعنی صد شتر بدان تعلّق میگيرد...» (مادّهی 479 قانون مجازات اسلامی)
&
منقل:
وبلاگِ نقدِ قرآن
http://alcorana.blogspot.com/2012/02/blog-post_416.html
$
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/hekmatehakimane.pdf
سخنی، تلخ، تند، و گزنده، با استاد رئيسجمهور براهنی
سخنی، تلخ، تند، و گزنده، با استاد رئيسجمهور براهنی

جنابِ آقایِ رئيسجمهورِ مادامالعمرِ ايالاتِ هيئتِ
متّحدهیِ ديوانگانِ حسينیِ کشورِ قديمالتّأسيسِ تازهموجوديّتعلمکردهیِ فیالتّوهّماتالعاليه،
الموسوم به آذربايجانالجنوقی، جنابِ آقایِ آيةاللهالعظمیٰ آقایِ دکتر آسيدرضا
براهنیِ سابقاً مسکویِ الآن نمیدانم کجا!
خواستم فقط يک نکته را به عرضتان برسانم، که اعنی پُرسمانی
بکنمتان که اگر مصلحت دانستيد بدهيد پاسخی که ما جماعتِ به قولِ شما «فارس» هم
دَمبهکُت شويم و، منبعد زرت و زورت نکنيم...
تا آنجا که خواندههایِ گهگاهی و بسيار اندکِ فقير گواهی
میدهد و حافظهیِ پيرمردِ درونام نيز، بهمثابهیِ دُمبِ روباه، برآن مهرِ تأييد
میکوبد، جز اين گُمان نمیکنم که تا پيش از بلواهایِ حاجيوزف عمواستالين (و شايد
جدِّ بزرگوارش مسيو لنين نيز –که من در اينباب، اطّلاعِ دقيق و درستی ندارم)، اين
منطقهیِ پُرگستره، که بهنوعی میتوان آن را «ايرانِ فرهنگی» ناميد، ازين دَوْبههمزنیها
کاملاً برکنار و بهدور میبود؛ و سوایِ بخشِ بزرگِ شرقیِ ايران، که در پیِ تشکيلِ
سلسلهیِ منحوسهیِ تشيّعِ علویِ صفوی، آغاز به جدايی کرده و، چندی بعد، در
پيآيندِ شرارتهایِ ملعونهیِ انگليسِ خبيث، رسماً خود را از پيکرهای که نمیبايست،
بريد و، شد کشورِ «افغانستان» -و در کلّيّتِ ماجراهایِ اينفقره، گهگاه میتوان
ردّپايی از اشاره به «قوم» سراغ کرد... و بگذريم از پارههایِ به زورجداکرده از
ايرانِ بزرگ (طیِّ وقايعِ موسوم به جنگهایِ ايران و روسِ منحوس)، که اندکی بعد،
پاپا استالين، نخستک ايشان را بدل به «قوم» کرد، و سپسک بدجور زيرِ دمبهیِ «قومبازیِ
القائی»شان را چرب فرمود، و به ايشان القابِ جمهوریهایِ قومی حقنه کرد که هرکدام
بالاخره و خداینکرده يک «چیچيزستان»ی بشوند... دستِکم در اين خطّه که شما
عَلَمِ جدايیِ آن را بر دوشِ مبارک افگندهايد و، کوسِ رياستجمهوریِ مادامالعمرِ
آن را در هاونِ سرد میکوبيد...، نمونه و شاهدی سراغ نمیدارم که درآن يک
آذربايجانی، اوّلاً خود را «ترک» ناميده باشد، و ثانياً اين «دعویِ قوميّت»ِ
کاملاً ناروا و ساختگی و مضحک را عَلَمی کرده باشد که در برابرِ وطنِ ديرينه و
هميشهیِ خويش برافرازد.
بلکه، اصولاً ضروری میبينم خاطرِ خطيرِ مبارکِ حضرتِعالی
را به اين نکته بذلِ توجّه عنايت فرمايم که همين کلمهیِ منحوسهای هم که جنابعالی
بهکاربردهکرده میکنيد و، اينروزها بهمثابهیِ گوزِ قلقلکننده در خزينههایِ
گنداکهیِ حمّامهایِ قديمی، تویِ دهنِ يکمشت نغوشاکِ بیفهمِ مذهبِ عاليهیِ شما
و سايرِ انبيایِ عظامِ اين سلک، وولوول میخورَد –يعنی «فارس»- نيز، به اين معنا
که شما و همکجاوگيان اراده میکنيد، اصولاً از جنسِ مضحکهست؛ و خود بهتر میدانيد
کی و چگونه و چرا جعل شده است...!
فقيرِ نگارنده، نه خواندهام، نه ديدهام، نه شنيدهام، و
نه اصولاً گُمان میکنم که در عالمِ واقع میتواند رخ دهد که فیالمثل از يک همبیوطنِ
شمالی يا اصفهانی يا کرمانی يا يزدی يا خراسانی يا آذربايجانی يا مهآبادی يا خرّمآبادی
يا اهوازی پرسيده شود: از کجايی؟ و او پاسخ دهد: من فارس(!!)ام... من ترکام...
من کردم... من لرم... من عربام!
هريک از ايشان، ولو اگر حتّی نوجوانکی کمسال بيش نباشند
نيز، بهطورِ طبيعی، خود را به شهر، و يا نهايةً استان و ولايتشان نسبت داده،
پاسخ خواهند داد: شمالیام، اصفهانیام، کرمانیام، يزدیام، خراسانی-مشهدی/نشابوری/طبسیام،
آذربايجانیام، از کردستانام، از لرستانام، و از خوزستانِ دلبر و زيبا!
به راستی از چند نفر ايرانی نظرپرسی کردهايد که ببينيد
واقعاً اين واژه، با اين کاربرد که شما در نظر داريد، اصلاً میتواند وجودِ خارجی
داشته باشد!
...
نمیخواهم واردِ بحث و موضوعِ «قوميّتِ ترک» و «زبانِ ترکی»
شوم، چون میترسم که يحتملاً، بلکه بسيار شبيه به عنقريب، کسانی از مسلکِ فرخَندهیِ
شما، اينجا در نِوشهير باشند، و بافتوا و بیفتوا، بريزند و، کلّهیِ فقير را،
اينبار به مذهبِ شما ختنه کنند...! وگرنه، مثلِ روز روشن است که فیالمثل حتّی
اينجا در عثمانیِ قديم نيز، چيزی از گونهیِ «قومِ ترک» وجودِ خارجی ندارد، تا چه
رسد به آذربايجان و اران (و سايرِ سرزمينهايی که مردماناش در پیِ تهاجمِ زبانیِ
«زبانِ ترکی» صرفاً «ترکزبان» شدهاند، جنابِ استاد براهنی!)؛ که اين سرزمين، خود
جز «مغلوبِ ترکزبانی بودن»، چيزِ ديگری از «عنصرِ ترک» در خود و با خود ندارد؛ به
شيطان سوگند!!
بس کنيد و، پنداشتِ موهومِ محروميّتِ کودکیِ خود را بر سرِ
يک کشور (گيرم که آن را وطنِ خود نمیدانيد) مکوبيد...
م. سهرابی
دوشنبه، 8 اسفند 1390، 27 فوريه 2012
&
انجمن قلم آذربايجان جنوبی (ايران) در تبعيد تأسيس شد...
http://www.shahrvand.com/?p=17471
$
PDF
https://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/sokhani_ba_ostad_barahani.pdf
Sonntag, März 04, 2012
عجب نامرديه اين بلاگفا!

يهزمانی، يهچيزايی اونجا گذاشته بوديم که واسهمون نيگر داره....
درسته که يهچنسالی، نرفته بوديم چيزِ ديگهای توش بذاريم...
لٰکن معالاسف، کارِ زشتی کرده...
رفته جُوالِ ما رو خالی کرده، اسپاباشو کلّهم ريخته آشخالی؛ بدونِ اينکه يه هايی، هويی، چيزی بکنه، ندايی بده، که خيرِ سرمون ما هم خبردار شيم...
بعدم، جُوالِ خالی رو، قلفتی، داده به يهنفر ديگه، که چيزميزاشو کرده توش!
...
ای وَر هموُ ذاتِت نعلت...!!
دستهبيلِ هجو، بنگر بر درت!
از بلاگاسپات، يک چُس نيز، حيف
دانم ار ديهيم گردد بر سرت!!
$
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/blogfa.pdf
پندوک
2. گولِ ژاژخايیِ وجدانتان را مخوريد.
3. کماکان رذل بمانيد.
4. آبزيرِکاه باشيد تا کسی زيرآبتان را نزند.
5. تنها رذلها میتوانستهاند به رگِ شانستان بزنند. خوب بود اين را میدانستيد و بهکودکی خود را بيهوده پارهپوره نمیکرديد و، امروز هم هيچ گهی نشده باشيد.
6. از هيچ پلی رد مشويد تا در معرضِ اندرز نباشيد.
7. هوایِ سازمانِ ناپفيوزِ و قدسیِ ملل را داشته باشيد و به کميساريایِ عالیِ پناهندگان اعتراض مکنيد تا غربت و دربهدریِ پناهجويیتان را اينگونه خفن تا قيامت کش ندهند.
8. به دروغهايی که میگوييد ايمانِ قوی داشته باشيد.
9. در مستراحهایِ عمومیِ پارکِ ملّت، عطسه مزنيد تا بنگ و توتون از کفِ دستتان نريزد، و بلند مگوزيد تا نشئهیِ کرکِ همسايهیِ بغلیتان نپرد و شما را نفرين نکند.
10. قلم جز به نرخِ روز مزنيد، تا مشتی الکن شما را کُسکشِ کُسشيرنويسِ بیادب نخوانند.
11. بزرگی فرموده است: زن، زائدهایست حولِ محورِ کُس! و بزرگی ديگر فرموده است: بهترين نوعِ زن، جندهیِ آن است! سخنِ نخست را نيمی از حقيقت، و سخنِ اخير را تمامْ حقيقت شمرده و به ايشان درود بفرستيد.
12. با مسلمان محشور مباشيد، مگر اينکه گلویتان پيشِ زناش گير کرده باشد.
13. عارفی را حکايت کنند که روز به دو دِرَم زنبيل بافتی، و بهشب، در کليدانِ بيوهزنان انداختی. زهی عارفِ با معرفت!
14. در جوانی مردمان را بچاپيد تا در پيری به پولِ شما احترام بگذارند.
15. از حکمتِ تف غافل مباشيد و بر سوراخِ سوزنِ مردمان عيب منهيد.
16. زناکار باشيد تا لذّتِ ضايعشده در جماعِ شرعی را دريابيد.
17. اوّل برایِ پاچههایِ شلوارتان فکری بکنيد و بعد محکم بگوزيد.
18. به خود بگوييد "مرا چه به اين گُهخوردنها؟" و واردِ سياست مشويد.
19. از عرصهیِ علومِ اجتماعی، به شرکت در "گردهمايی"ِ شبانهاش بسنده کنيد.
20. از منزلتِ کونِ دهمنی غافل مباشيد و کُسِ دومثقالی را برآن ترجيح مدهيد.
21. نمکدان مشکنيد و بر دخترِ همسايه تهمت منهيد و اميدوار باشيد.
22. مست در کوچههایِ تنگ ويراژ مرويد تا ماشينتان زخم و زيلی نشود.
23. اگر در خيابانی شلوغ و تاريک، کسی شما را اشتباهاً انگولک کرد، سپاسگزار باشيد و آن را غنيمتِ تمام شمريد.
24. گيرم که پير شدهايد و برنمیخيزد؛ کيرچشمی را که از شما نگرفتهاند.
25. از مسلمين، جز مادينگانِ جوان و سفيدشان را به آدم مشماريد.
26. از خانه که قدم بيرون مینهيد اگر باران بر شما باريد فوراً برگرديد چون فراموش کردهايد چترتان را برداريد.
27. تا خواهان داريد بدهيد که از شورهزارِ پشيمانیِ فردا ذکر نمیرويد.
28. اگر کسی بدونِ قصد و غرض به شما سلام کرد، در تحويلدادنِ او به مأمورانِ تيمارستان درنگ روا مداريد.
29. عرق بهاندازه بخوريد تا حريفان از سخاوتِ شما سوءِاستفادهیِ بهينه نبرند و صبح از کوندرد نناليد.
30. در جوانی پيران را بهرايگان بگاييد تا در پيری از رحمتِ جوانان بیبهره نمانيد.
31. سيگارتان را جز به آتشِ سيگارِ قبلی روشن مکنيد تا از زيانِ دودِ گوگردِ کبريت و گازِ فندک، سينهتنگی نگيريد.
32. با شرّ و وِری که سرِهم میکنيد پيوسته آپديت باشيد تا کنتورِ وبلاگتان پايين نيايد. نترسيد؛ کسی نوشتههایِ شما را نمیخواند.
33. با زوجهیِ خود عاشقانه جماع مکنيد تا آن مادينهیِ کمعقل، شما را ابله و نديدپديد نپندارد.
34. اندرزهایِ حکيمانهیِ ما را چُس مپنداريد و آويزهیِ گوش سازيد تا از جهالتِ خود در امان بمانيد.
35. بهپاسِ آغازِ اين شکمرَوِشِ بزرگ، و رفعِ قطعیِ 1400 سده ثقلِ رودگانیِ کشنده، غَرتاغَرتْ گوزاگوز، 22 بهمن را گرامی بداريد، که ايدون باد!
36. چرا خود را کجکج میگيريد و خجالت میکشيد؟ نترسيد و راستراست دروغ بگوييد.
37. در سوراخی که صاحباش را نمیشناسيد، بیوقفه انگشت مکنيد.
38. اگر در کشتْمان ماچهخری جوان و فربه، رهاشده يافتيد، به شعاعِ بيستقدم ميانِ بوتهها را خوب وارسی کنيد، مبادا دوربينمخفی کار گذاشته باشند.
39. پشمِ "اصول" و "ارزشها"یتان را که میزنيد، تيغی هم به درِ "فيضيّه"تان برسانيد؛ خدا را چه ديدهايد...
40. اگر مطمئنايد که تابهحال نداده است، ملايم باشيد و کونِ بچّهیِ مردم را با گاراژِ ملّامحمّد اشتباه مگيريد.
41. اوّل پیِ شصت مؤمن که بايد آنها را سير بکنيد، بگرديد، و بعد روزه بخوريد.
42. بدهيد، که حکما فرمودهاند: مردن با کونِ آکبند شگون ندارد.
43. کودکی و نوجوانیِ خود را نفرين مکنيد؛ شايد علّتِ بواسيرتان چيزِ ديگری بوده باشد.
44. ای کسانی که ايمان آوردهايد، چرا از ترسِ زاد و رود به کاندوم پناه میبريد؛ مگر "عُقبی" را فراموش کردهايد!؟
45. طلّابِ علومِ دينی، که ممکن است در ملاءِ عام خشک و خشن بهنظر برسند، شبها در خلوتِ حجرههایِ خود، رویِهمرفته، نرم و مهرباناند.
46. پندِ حکما را بهياد آوريد و بیوازلين زيرِ کيرِ کلفت مخوابيد.
47. بخشِ عظيمی از "پيرچشمی"ِ امروزتان، نتيجهیِ "کيرچشمی"ِ جوانی، و جلقهایِ متعاقبِ آن است... نمیدانستيد!!؟
48. از ما کافران بشنويد و پیِ جاکشِ ديگری بگرديد که ازين "خيرالماکرين" جز شر، نصيبی نخواهيد يافت...
49. در احاديثِ معتبرهیِ متواتره آمده است که «هر استمناء بهمثابهیِ هفتادهزار بار زنایِ با محارم در خانهیِ کعبهست»! ماندهايم که از کی تابهحال خانهیِ خدا "بندازگاهِ مسلمين" شده است؟! و باز، ماندهايم که با اينهمه جلقی که مؤمنين میزنند، چگونه آن چارديواریِ مفلوک، از ازدحامِ اين انبوهانبوه زنازاده، نترکّيده؛ و يا به سيلابِ منی محو نشده است!؟
بياييد به بتوناش ايمان بياوريم؛ و به استادیِ معمارِ آن: آقا سيّد ابراهيمِ خُلّتمکان، درود بفرستيم...
50. برایِ طلبهجماعت، "جلو" يا "عقب" بودن فرق نمیکند؛ مهم، اصلِ درسِ لواط است!
51. طلبهای که شبِ امتحانِ لواط، لایاش را باز نکند، هرگز به مرتبهیِ "آيةاللهالعظمايی" نرسد...
52. در وطیِ دُبُر لذّتیست که... تا نکنيد، ندانيد!
53. از کيرِ خود بیحساب مباشيد، و باد و بروتِ وی را بزرگ بشماريد و پاس بداريد.
54. در جوانی به درمانِ "علّةالمشايخ"ِ پيران بشتابيد، که، شما نيز روزی پير خواهيد بود.
55. به وزوزِ اهلِ فلاح گوش مسپاريد.
56. اگر نمیتوانيد خانهتان را عوض کنيد که از عربدهیِ ديو در امان بمانيد، زنِ کُسیِ مؤذّنِ مسجدِ محلّهتان را به خانه بريد و لخت کنيد و مگاييد تا پس و پيشاش متوالياً مُدمُد کند و دلتان خنک شود...
57. اگر میخواهيد ديگِ سياستبازیتان بهجوش آيد، جوشِ وطنِ پفيوزتان را مزنيد و فقط مثلِ ديگران، قدری خارکسته و "سازگارا" باشيد تا "صدای"تان در "امريکا" هم بپيچد!
58. دست از دروغ و شايعه و گوزعلمکنی و سايرِ توطئههایِ کثيف و مزوّرانهتان برداريد و مثلِ بچّهیِ آدم به بیبیسیِ فارسی درود بفرستيد.
59. از فلسفهی اوُلیٰ همينقدر بياموزيد که اگر ابوريحان بيرونی آنروز از خانه بيرون نرفته بود که به ارسطو اسفارِ اربعه درس بدهد، هرگز هومر به يادِ پدرش سقراط نمیافتاد و پسرش خيخرو کتابِ عشقیِ لوياتان را نمیسرود.
60. گورِ بابا و کُسِّ ننهیِ وطنتان کرده، زرنگ باشيد و ازين لاشِ مرده جلوکبابی بهخانه بريد و سبز بمانيد، وگرنه، به پنجاهسالگی نرسيده، آرزو خواهيد کرد که به "کميساريایِ عالیِ مرگ" پناهنده شويد...
61. در سايتهایِ به قولِ علما: مستهجن، زرتازرت رویِ هر صورِ قبيحهای که مُدمُد میکند کليک مکنيد تا آنتیفيروزتان نيايد و قالقال نکند...
62. خداوندا! حرمتِ پيشکسوتی را پاس بدار و به احمد جنّتی درود بفرست!
63. فضيلتی برتر ازين نيست که انسان، مسافرِ غريب و خسته و درمانده و بیپناهی را نيمهشبان سير بکند.
و چارشنبه، 10 اسفند 1390
C
نسخههایِ پيشين:
http://fardayerowshan.blogspot.com/2012/02/blog-post_11.html
?
موارد افزودهی (2): شمارههایِ 9، 13، 21، 24، 25، 27، 29، 30، 31، 33، و 34.
موارد افزودهی (3): شمارههایِ 36 تا 63.
$
پیدیاف: (نسخهیِ اوّليّه)
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/02/24pandook2.pdf
پیدیاف؛ با افزودههای II
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/02/24pandook111.pdf
عجالةً کامل؛ با افزودههای III
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/pandook2.pdf
Samstag, März 03, 2012
توهين به عقيده، يا توهين به ارج و خردِ انسانی!؟

در جهان آزادی، برترين توهينها، توهين به آزادی خرد و ارج انسانیست.
اين ارج انسانیست که با خردش، حق دارد دربارهی همهی عقايد، آزادانه بينديشد و آنها را نقد کند و برگزيند يا رد کند. تا کی ايمان به مذهب، حق مسلّم خود میداند، که به خرد آزاد و مستقل انسانی توهين کند، و انديشيدن با خرد آزاد را که تابع هيچ عقيدهای نيست، توهين به خود بشمارد!
عقيده، از کجا اين حق را پيدا کرده که هميشه به خرد آزاد انسان، توهين کند، و راه او را به استقلال و آزادیاش ببندد؟
اين بزرگترين توهين به خرد انسان است که حق او، به نقد عقايد و شک درعقايد، از او گرفته شود.
آيا اين عقيده به اسلام است که بايد حق و قدرت آن را داشته باشد که خرد انسان را در اخلاق و قانون و نظام و اقتصاد، راهبری کند، و خرد انسانی را در اين گسترهها، ضعيف و ناتوان و عاجز بشمارد، و افسار به دهان خرد انسانها بزند؟
آيا ايمان به يک مذهب و ايدئولوژی، حق مطلق را دارد که خرد انسانها را از معيار زندگیبودن بيندازد؟ اينها برترين توهين به ارج و خردِ انسانی است. »»
از استاد منوچهر جمالی
&
منبعِ نقل: ارتای خوشه (سيمرغ)
http://arttaa.wordpress.com/2012/03/03/%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%AA%D9%88%D9%87%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%82%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86/
$
پیدیاف:
http://mehdisohrabi.files.wordpress.com/2012/03/ostad_jamali___towhin_be_aqhide1.pdf