پس از چارده قرن ِ شوم و تباه
کنون کرد بتوان به گيتی نگاه
چه بوديم ما مردم و اين وطن ؟
يکی گور ِ جمعیّ و ، ما گورکن
از آن لحظه کاهريمن آمد فرود
بهجز گول و کشتار هرگز نبود
تبهدين ِ شومی ، بهمرگاستوار
ز نيکی و شادی بسی برکنار
نخستين که آوار شد بر عرب
به صد خون و کشتار و مرگ و تعب
ببرد از عرب ، گوهر ِ زندگی
به خوی ِ بد و زشت ِ تازندگی
عرب ، آن جوانمرد ِ صحرانشين
بمرد و ، برون جست ديو از کمين
نديديم زانپس بهجز مرگ هيچ
به غارت برآمد نفير ِ بسيچ
فروتاختند از چپ و راست ، ديو
به مرگ و قساوت ، به نيرنگ و ريو
جهان گشت ويرانهای مرگبار
همه تخم ِ اهريمن آمد به بار
...
------------------- اسفندماه ِ 1385
?
قرار بوده ادامهای باشد بر چکامهی ِ « حماسةالاُخرَی » ؛ امّا بهنظرمیرسد که از آن حال وهوا دور شده ، و بايد آن را موردی جداگانه تلقّی کرد . خود ِ اين قطعه نيز ، مانند ِ آنيکی ، بريده و ابتر است . حال و حوصلهای برای ِ پرداختن نيست . به اندازهای اوضاعاحوال ِ زندگیمان بههمريخته و دردآور شده ، که بعضی اوقات از خودم و اين تلاش ِ نتنويسی ، حالام بههممیخورد . با اين انبوه ِ کارهايی که انجام ِ آن از من برمیآيد ( منظورم طرحهايی است که در پژوهشهای ِ ادبی – فرهنگی ، در دست ِ کار دارم ) ، چرا بايد مثل ِ يک آدم ِ عصبی ، به موضوعاتی بپردازم که تنها يک حُسن ممکن است داشته باشد : چنگ و دندان نشاندادن به آخوند و اسلام !
امّا من - برخلاف ِ آنچه ممکن است از نوشتههايم برآيد - ، هيچ کينهای به آخوند و اسلام ندارم ( ضمن ِ اينکه ، ناخنهايم را مرتّب میگيرم ؛ و دندانی هم به دهانام نمانده ، الحمدلله ! می بينيد ؟ شکر ِ خدا هم میگويم ! ) . اينها درحقيقت ، مدّتهاست که مردهاند . آنچه ديده میشود ، لاشهی ِ پوسيدهای است ، که ما از هراس ، جرأت ِ هلدادناش را نداريم . درست همان سليمان ِ مرده و عصای ِ موريانهخوردهی ِ اوست ، و اطاعت ِ همچنان برقرار ِ ديوان و آدميان ِ مرعوب ( البتّه دور از جان ِ سليمان ! منظور ، فقط تمثيل است ؛ وگرنه ، شاش ِ سليمان – حتّی همان سليمان ِ قصصالاسلاميّه – به هَزار آخوند و اسلام شرف دارد ! ) .
هر جملهای، حتی یک واژه که بر علیه این روند نوشته شود نور امیدی است که در دل دیگران میتباد. اگر این نورها قطع شوند، دیگر امیدی باقی نخواهد ماند.
AntwortenLöschenباید ادامه داد و نوشت و نگذاشت که تاریکی پیروز شود.