اهل ِ اسلام از کران تا بیکران زنقحبهاند
از بزرگ و خُرد ، وز پير و جوان زنقحبهاند
میتوانی ديدشان ظاهر بهسان ِ آدمی
ليک ، نيک ار بنگری ، بينی که هان ! زنقحبهاند
اين نه آن زنقحبگی کز زن به گردن بار شد
بلکه اندر گوهر و معنیّ ِ جان ، زنقحبهاند
چارگوهر آخشيجانشان ز لونی ديگر است
يعنی از بنياد ِ امر ِ کُنفکان زنقحبهاند
مذهب ِ جبر آنکه دارد ، يا قَدَر ، هرگون که هست
شيعه و سنّی ، هميدون ، هردُوان زنقحبهاند
از حقيری کاو گذارد عمر با صد جاکشی
وان که بنهد پا به فرق ِ فرقدان ، زنقحبهاند
اختصاصی نيستش با روم و ری ، بلخ و عراق
کز در ِ چين تا به حدّ ِ قيروان زنقحبهاند !
------------------- بهگُمانم : 1375
?
يادداشت :
نخست : اگر عصبانی نمیشدم ، شايد هرگز اين قطعه را منتشر نمیکردم .
دوسهماه است منتر و ماندهی ِ يک وام ِ 5 – 4 ميليونی شدهايم ؛ که بدهيم به بخشی از اين انبوه ِ قرض و بدهی ؛ و ريزهای از آن را هم همسرم سرمايهی ِ مغازهاش کند ؛ بلکه بتوانيم اين چار روز ِ ديگر را هم که تا آزادی ِ ايران باقی مانده ، تاب بياوريم . حتّی اين خفّت را بهتنخريدهايم که از دفتر ِ رئيسجمهوری ( يعنی همين محمودخوشگله ) نامه بگيريم ! امّا اين يک سود ِ بزرگ داشت ؛ و آن اينکه همسرم فهميد و پذيرفت که من همين گوشهی ِ خانه که نشستهام ، تمام ِ زير و زبر ِ اين جامعهی ِ اهريمنزده را میشناسم . نامهای که دست ِ ما میدهند از آن نامهها نيست که بانک چشمبسته موافقت داشته باشد . بانک میگويد : بايد حساب و کارکرد ِ حساب داشته باشيد . آخر ، مادرعفيفه ! اگر حساب و کارکرد میداشتيم که نيازی به خفّت ِ نامه نبود ! بهتر همان است که برويم يک وام ِ آماده بخريم . در روزینامهها انواع و اقسام ِ آن را آگهی میکنند . مملکتی که صاحباش آن موجود ِ وهمی ِ غايب ، رهبرش اين گوز ِ بوداده ، و رئيساش محمودخوشگله باشد ، هَزار از اين عجايب در آن يافت میشود !!
( آهای رگ ِ گردن برافراختگانی که به اين توهّم دچار شدهايد که بدون ِ ياری ِ امريکا میتوان بر اين هيولا پيروز شد ! با شمايم : اگر فکر میکنيد مهدی سهرابی راه ِ ديگری هم داشته ، پُر در اشتباهايد . مخصوصاً شمايانی که زير ِ سايهی ِ دموکراسی و آزادی و رفاه ، چانه میجنبانيد و ور میزنيد ... – بسمالشيّطان ! اين گوی و اين ميدان ! راهکار ِ پيشنهادیتان را میپذيرم . در اين خلاکدهی ِ اللهزده زندگی نکردهايد که بدانيد معنی ِ « ماندن » چيست ؛ يا اگر اينجا زندگی کردهايد ، در سايهی ِ عدم ِ حسّاسيّت ، توانستهايد گليم ِ خود را از آب ِ بوگندوی ِ اسلام بکشيد ! )
ديگر : فکر میکردم که میتوان برای ِ گرفتن ِ زهر ِ چنين منظوماتی ، به جای ِ واژهی ِ زهرين ِ آن ، کلمهی ِ ديگری گذاشت ؛ مثلاً « پاکيزهاند » !! امّا اين زيرآبیرفتنها به مزاج ِ منيکی سازگار نيست . بيشتر از کشتن که نيست . بياييد بکشيد خسترزادگان !
سهديگر : واژهی ِ « زنقحبه » در اين قطعه دقيقاً به همان صورت و معنايی بهکاررفته که يغما بهکاربرده است . منظور ِ يغما از « زنقحبگی » تقريباً هيچ ربطی به معنای شناختهشدهی ِ آن ندارد .
در چندسالهی ِ گذشته ، تأمّلات ِ پيگير و پُردامنهای بر هزليّات ِ يغما داشتهام ، که اگر فرصت شود بهزودی يادداشتی در اينباره خواهم نوشت . اين بخش از اشعار ِ يغما ، از مهمترين آثار ِ او بهشمار میرود ؛ امّا متأسّفانه ، ادبای ِ ما هنوز نتوانستهاند پی به سرّ ِ هزل ببرند ؛ و غالباً آن را رکيک و مستهجن و ضدّ ِ اخلاقی تشخيص دادهاند و میدهند !
No comments:
Post a Comment