سال ِ 58 بود ، شايد هم 59 ، حوالی ِ ميدان ِ مجسّمه ( شهدا ) يا چهارراه ِ نادری – مشهد – بودم . يادم نمانده که خانهی ِ آن خرفستر ( آيةالله شيرازی ) نزديک ِ کداميک بود . جلو ِ خانه يک نگهبان ايستاده بود که يک چشماش نابينا بود و يک تفنگ ِ برنو يا اميک داده بودند دستاش ؛ و او تفنگ را گرفته بود همان دستی که چشم ِ آن سمتاش نابينا بود . ته ِ قنداق را تکيه داده بود به زمين و سر ِ لوله دستاش بود . من فکر میکردم که میتوان تفنگاش را دزديد !
يکبار که رد میشدم ، وسوسه شدم که بروم داخل ِ خانه ، ببينم چه خبر است . آن وقتها من هنوز مسلمان بودم . از خمينی و جمهوری ِ اسلامی نفرت داشتم ؛ امّا مسلمان بودم . نماز میخواندم و معتقد بودم . رفتم توُ . جايی که يادم نمانده صحن ِ خانه بود يا سالن ، عدّهای دور تا دور نشسته بودند ؛ و شيرازی هم آن بالابالا چمباتمه زده بود . همه میرفتند دست ِ آقا را ماچ میکردند و میرفتند مینشستند . من نه جايی را ماچ کردم و نه نشستم . همان ابتدای ِ ورودی ايستادم به تماشا .
يکنفر ايستاده بود و چيزی میخواند ؛ تا رسيد به اينجا که :
------------------- ز شير ِ شتر خوردن و سوسمار
------------------- عرب را به جايی رسيده است کار
------------------- که تاج ِ کيان را کند آرزو
------------------- تفو بر تو ای چرخ ِ گردون ، تفو
من - که گفتم ، هنوز مسلمان بودم - عصبانی شدم که اين مردک چه میگويد ؟ چرا به اسلام توهين میکند ؟ ( لابد در ذهنام ميان ِ عرب و اسلام فرقی نمیديدهام . ) و آمدم بيرون . طاقت نياوردم و آمدم بيرون !
...
در همهی ِ اين سالها ، آنچه ديده بودم در ذهنام به صورت ِ معمّايی مانده بود : خواندن ِ شعر ِ کفر ِ فردوسی ، در خانهی ِ يکنفر آيةالله ! و به پاسخی نمیرسيدم . تا اينکه چند سال ِ پيش ( شايد 80 يا 81 ) يکی از راديوهای فارسی ( بیبیسی يا صدای ِ امريکا ) برنامهای داشت ، و در آن ، آقايی که ناماش را به خاطر ندارم ، و گويا در دولت ِ بازرگان وزير يا معاون ِ وزير ِ فرهنگ بوده ، از ويرانگریهای ِ جمهوری ِ اسلامی میگفت ؛ و از جمله ، از اينکه اوايل ِ انقلاب بولدوزر برده بودند که تخت ِ جمشيد را صاف کنند ؛ امّا مخالفتها و اعتراضهای ِ داخل و خارج ، مانع شده بود ؛ و ديگر اينکه همان ايّام ، برای ِ تخريب ِ آرامگاه ِ فردوسی نيز لودر و بولدوزر برده بودهاند ...
اينجا بود که قدری شک کردم که پس لابد ماجرای ِ آن روز ِ خانهی ِ شيرازی با همين تخريب مربوط بوده ؛ امّا نمیتوانستم چند و چون ِ ربط ِ آن را بفهمم . و اين معمّاواره بود و بود تا اينکه در همين دوسه سال ِ اخير ، يکبار اين خاطره را برای ِ دوستی که چند سال از من بزرگتر است و آن اوايل در دکان - دستگاه ِ حضرت ِ آيةالله بوده ( خودش هم ، مسلّک به سلک ِ روحانی بود ؛ امّا حالا سالهاست که آن ننگ را از خود دور کرده ، و از بهترينهای ِ ما آدميان است . پاينده باشد و برقرار . ) تعريف کردم ، و معمّا حل شد . گفت : آن مجلس که تو ديده بودی ، مجلسی بود که گرفته بودند تا شيرازی را توجيه کنند و از او فتوی ِ تخريب ِ آرامگاه را بگيرند . شعرهای ِ کفر ِ فردوسی را دقيقاً به اين منظور میخواندند !
q
خيلی جالب است که حالا بعد از 20 و چند سال ، میبينيم که رئيسجمهور ِ دروجزادهی ِ جمهوری ِ الهی ِ اسلام و مسلمين ِ جهان ، میرود در محلّ ِ بيستون جشن برپا میکند و به ستايش از ايران ِ باستان میپردازد !
معلوم میشود گوز ِ آخوند و اسلام بدجور به گره افتاده , که به عمل ِ شريف ِ خايهمالی ِ داريوش ِ کبير تن دادهاند . امّا بايد به عرضشان برسانم که : داريوش ِ کبير پشم ِ خايهاش را هم نمیدهد که تو تفاله دستمال بکشی .
اگر فرصتی بيابند يحتمل همين روزها شايد مقام ِ عظمای ِ ولايت ِ تامّهی ِ مسلمين ِ ته و بالای ِ جهان را هم ببينيم که پشت سرش صحنهی ِ تخت ِ جمشيد چسبانده و دارد برای ِ عظمت ِ هخامنشيان ، اشک میاندازد هر يکی به قدر صد دانه خايهی ِ تمساح !! [1] ( شايد ديده باشيد که در وقت ِ جلوس ، از زيرپايی ِ سبک ِ داريوش تقليد میکند ! )
و شگفتا از وقاحت ِ قدسی ِ اينان ! در همين حال که تفالگانْتفاله ادای ِ خايهمالی ِ داريوش ِ کبير را درمیآوَرَد ، آبگيری ِ سدّ ِ ويرانگر ِ سيوند را استارت زدهاند . امّا هيچکدام از اين کارها نمیتواند مرگ ِ محتوم ِ شما نطفههای ِ بسمالله را ، حتّی به تعويق افکنَد ؛ تا چه رسد به رفع ِ آن .
نه عاموجان ! اين بار ديگر بدجور گوزيدهايد ، و کارکتان از اين حرفها ورگذشته . بهتر است بچسپيد به همان لولهوار گورمانند خانگکی که در هتل فاضل ِ تکريت برایتان رزرو شده است .
گرفتيد بالامجان ؟!!
-------------------13 آبان ِ 1385
?
[1] منظور از تمساح ، همان خود ِ تمساح است و نه کسی ديگر ! و خايه هم به معنی ِ « تخم ، بيضه » است [ تمساح تخمگذار است ] . تأمّل کنيد در واژهی ِ « خاگينه » ، که در اصل « خايگينه / خايهگينه » بوده ، يعنی ترکيب ِ خايگ + ينه ، يا : خايه + گينه ؛ مانند ِ زرّينه ، سيمينه ، آبگينه ، و مانند ِ آن .
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen